احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ]((اِخ ) سلطان ...) ابن اوغورلی محمودبن اوزون حسن . آنگاه که پدر وی محمود بقتل رسید وی بسلطان بایزید عثمانی التجا جست و سلطان بحسن قبول او را بپذیرفت و بشرف مصاهرت بایزید نائل گشت لکن سپس بی اطلاع سلطان به ایران گریخت و در ساحل ارس رستم بیگ عم زاده ٔ خویش را بکشت و تبریز را متصرف گردید و بر آن شد که تنظیمات و قوانین عثمانی را در تبریز اجرا کند این امر بر کسان او ناگوار آمد و بر او بشوریدند و پس از یکسال سلطنت در سال 901 هَ . ق . پسرعم دیگر او موسوم به مرادبک او را بکشت و تبریز را بحیطه ٔ ضبط خویش درآورد.
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۲.۳۰ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوالعباس بن عطاء. رجوع به ابوالعباس بن عطاء احمد.. شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوالعباس بن محمدبن زکریا. درنامه ٔ دانشوران ج 2 صص 421 - 422 آمده : اصلش از مردم نسای خراسان بوده ساکن مصر. نقل ا...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوالعباس اندلسی . رجوع به احمدبن علی بن ابی بکر عبدری ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوالعباس خیاط. رجوع به احمد خیاط شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوالعباس سروجی . رجوع به احمدبن ابراهیم سروجی ... شود.
احمد. [اَ م َ ] (اِخ ) ابوالعباس سهروردی . از مشایخ مائه ٔ چهارم هجریه است . او زیاده بزهد و تقوی در میان این طبقه موصوف و معروف بوده و نا...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوالعباس شافعی . رجوع به احمدبن محمدبن احمد فقیه ... و رجوع به ابن قطان ابوالحسین احمد... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوالعباس المستنصر. رجوع به ابوالعباس احمد المستنصر شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوالعباس المنصوربن محمد الشیخ . رجوع به ابوالعباس احمد المنصور... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوعبدالرحمان . رجوع به احمدبن شعیب و رجوع بنسائی شود.