احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ]((اِخ ) سلطان ...) ابن اوغورلی محمودبن اوزون حسن . آنگاه که پدر وی محمود بقتل رسید وی بسلطان بایزید عثمانی التجا جست و سلطان بحسن قبول او را بپذیرفت و بشرف مصاهرت بایزید نائل گشت لکن سپس بی اطلاع سلطان به ایران گریخت و در ساحل ارس رستم بیگ عم زاده ٔ خویش را بکشت و تبریز را متصرف گردید و بر آن شد که تنظیمات و قوانین عثمانی را در تبریز اجرا کند این امر بر کسان او ناگوار آمد و بر او بشوریدند و پس از یکسال سلطنت در سال 901 هَ . ق . پسرعم دیگر او موسوم به مرادبک او را بکشت و تبریز را بحیطه ٔ ضبط خویش درآورد.
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۳.۴۳ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن صالح بن محمدبن صالح تمیمی آبسکونی مکنی به ابوالعلاء. رجوع به ابوالعلاء آبسکونی ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن صالح زهری بقاعی دمشقی . او راست : عمدة. وفات وی 795 هَ . ق . بود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن صالح (شیخ ) ابوزید عبدالرحمان نقاوی بجائی مکنی به ابوالعباس . او راست : الانوارالمبتلجة فی بسط اسرارالمنفرجة.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن صالح طبری مکنی به ابوجعفرمحدث است . متوفی به سال 248 هَ . ق .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن الصباح . ابوعبیداﷲ محمدبن عمران المرزبانی در الموشح از وی روایت کرده است . (الموشح چ مصر ص 197).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن صبیح . رجوع به احمدبن عثمان بن ابراهیم ... شود.
احمد.[ اَ م َ ] (اِخ ) ابن صدر حریری ملقب به استاذ. او راست : محاکمة بین یوسف القره باغی والحسین الخلخالی .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن صدقة الصیرفی المصری المتوفی بسنه 905 هَ . ق . او راست : نظم ارشاد اسماعیل بن ابی بکربن مقری و شرح نخبه ٔ ابن حج...
احمد. [ اَ م َ] (اِخ ) ابن الصفار. رجوع به احمدبن عبداﷲبن عمر و احمدبن عبداﷲ معروف به ابن الصفار، و ابن الصفار شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن صلاح الدین ملقب به الملک المحسن . خوندمیر در حبیب السیر (ج 1 ص 408) آرد که : در سنه ٔ ثلاث وثلاثین وستمائه ، ملک محس...