احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن جرج الذهبی مکنی به ابوجعفر. معاصر ابوالولیدبن رشد. او فاضل و عالم بصناعت طب و در اعمال آن صاحب حسن تأتّی بود و منصور را در طب خدمت میکرد و پس از او بخدمت پسر وی ناصر پیوست و در مجلس مذاکره ٔادب حاضر میشد و او در زمره ٔ علمائی است که بجهت اشتغال بحکمت و علوم اوائل مغضوب منصور و سپس مورد توجه او گردید و منصور او را تمجید میکرد و شکر میگفت ودر حق او میگفت : ان اباجعفر الذهبی کالذهب الابریز الذی لم یزدد فی السّبک الا جودة. وفات او به تلمسان هنگام غ-زوه ٔ ناصر در افریقیه 600 هَ . ق . بود. رجوع به عیون الانباء ابن ابی اصیبعه ج 2 ص 76 و 77 و 81 شود.
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۲.۱۶ ثانیه
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابوالعباس . رجوع به احمد بونی ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوالعباس . رجوع به احمد تیفاشی شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوالعباس . رجوع به حاکم بامراﷲ ابوالعباس احمد شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوالعباس . رجوع به احمد رسّام حموی ... و احمدبن ابی بکر حموی ... شود.
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابوالعباس . رجوع به احمد زاهد... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوالعباس . رجوع به احمد سامری شامی ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوالعباس . رجوع به احمد المنصوربن محمد... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوالعباس . رجوع به معتضد شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوالعباس . رجوع به معتمد شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوالعباس بن ابی احمد طلحةبن الموفق بن المتوکل . رجوع به معتضد... و رجوع بمجمل التواریخ و القصص ص 370 شود.