اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

احمد

نویسه گردانی: ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن الجغد. ۞ جامی در نفحات الانس (چ هند ص 376) آرد: امام یافعی گوید رحمه اﷲ تعالی که در بلاد یمن دو شیخ بودند یکی شیخ کبیر عارف باﷲ شیخ احمدبن الجغد و دیگری شیخ کبیر سعید، هر یک را اصحاب و تلامذه بودند. روزی شیخ احمد با اصحاب خود عزیمت زیارت بعض گذشتگان کرده بود بشیخ سعید رسید. شیخ سعید نیز موافقت کرد.چون مقداری راه برفتند شیخ سعید پشیمان شد از موافقت ایشان بازگشت و شیخ احمد بر عزیمت برفت و زیارت کرد و بازآمد و بعد از آن چند روز دیگر شیخ سعید بیرون آمد با اصحاب خود و عزیمت همان زیارت کرد. شیخ احمدشیخ سعید را گفت فقرا را بر تو حقی متوجه شده است که آن روز از موافقت ایشان بازگشتی . شیخ سعید گفت بر من هیچ حقی متوجه نشده است . شیخ احمد گفت شیخ برخیز و انصاف ده . شیخ سعید گفت هرکه ما را برخیزاند وی رابنشانیم . شیخ احمد گفت هرکه مارا بنشاند وی را مبتلاگردانیم . پس بهر یک از آن دو بزرگ آنچه در حق یکدیگر گفته بودند رسید. شیخ احمد مقعد شد و بر جای بماندتا آنکه بحق تعالی پیوست و شیخ سعید مبتلا شد به آنکه تن خود را میکند و می برید تا آنکه بجوار حق تعالی پیوست . امام یافعی می گوید رحمةاﷲ تعالی که احوال فقرا از شمشیرهای برنده تیزتر است . چون احوال اصحاب با یکدیگر برابر باشد احوال ایشان در یکدیگر سرایت میکند و گاه باشد که حال سابق تأثیر میکند دون المسبوق .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۹ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی طاهر. رجوع به ابن ابی طاهر شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن ابی طاهر الاسفراینی مکنی به ابوحامد. امام اصحاب حدیث به بغداد. و ثعالبی در یتیمه ذکر او آورده و گوید: و هو صدر فق...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی طاهر طیفور مروروذی مکنی به ابوالفضل . یاقوت گوید: او یکی از بلغاء شعراء و از روات صاحب فهم و مشارالیه درعلم ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی طاهر. ابوعبیداﷲ محمدبن عمران المرزبانی در الموشح از وی روایت کند. (الموشح چ مصر ص 37، 40، 51، 73، 106، 108، 10...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی طاهربن محمدبن ابی طاهر. رجوع به ابوحامد اسفراینی و رجوع به احمدبن ابی طاهر الاسفراینی شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی الطیب ابوسلیمان . تابعی است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی عاصم . رجوع به احمدبن عمرو شیبانی شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی العافیة (شیخ الشیوخ ...). از مردم ژنده قلعه ای از تاکرتی به اندلس .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی عبداﷲ مکنی به ابوجعفر. رجوع به احمد ابوجعفربن ابی عبداﷲ شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی عبداﷲبن محمدبن خالدبن عبدالرحمان بن محمدبن علی قمی کوفی مکنی به ابوجعفر و معروف به برقی . از روات فقهاء ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.