احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حسن بن اسماعیل السکونی الکندی النسابة مکنی به ابوعبداﷲ. او از خواص مکتفی و مقتدر بود و ابوالحسن محمدبن جعفربن النجار الکوفی در تاریخ کوفه ذکر او آورده است و گوید او در ادب از شاگردان ثعلب و ملیح المجلس و حسن الترسل و ممکّن از نفس خویش بود. و این عین لفظ ابن النجار است . و ابن النجار از ابوعبداﷲ و او از عبدة النساب نقل کند که گفت هیچ نسابی بحقیقت از انساب عرب آگاهی نداشت تا آنگاه که او نزاریات را بگفت و با آن علمی بسیار را پیدا و آشکار کرد و من در شعر او نظر کردم ودیدم هیچکس بعرب و ایام عرب اعلم از وی نیست . ابوعبداﷲ گوید چون این سخن از ابن عبدة شنیدم شعر کمیت راگرد کردم و آن اشعار مرا بتصنیف ایام عرب یاری داد.و یاقوت گوید من کتابی از ابوعبداﷲ در نام آبهای عرب دیدم و آن را نقل کردم لیکن آن نقل ناتمام ماند.
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۱.۱۷ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابونصر. او راست : مُنیة فی القراآت . (کشف الظنون ).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابونصر. رجوع به ابونصر احمدبن ابراهیم بن محمد السجزی شود.
احمد. [اَ م َ ] (اِخ ) ابونصر. رجوع به ابونصر قباوی شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابونصر. رجوع به احمدبن ابی الحارث ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابونصر. رجوع به احمدبن الاسبر تکسینی شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابونصر. رجوع به احمدبن حامدبن محمد آلُه اصفهانی و رجوع به ابونصر احمدبن حامد... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابونصر احمدبن عبدالباقی . رجوع به احمدبن عبدالباقی ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابونصر. رجوع به احمدبن عبداﷲبن ثابت ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابونصر. رجوع به احمدبن علی ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابونصر. رجوع به احمدبن مجدالدوله شود.