احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حسن بن سید الجراوی المالقی مکنی به ابوالعباس . یکی از بزرگان نحویین اندلس از مردم مالقه . وی درس ادب و نحو می کرد و شاعر و کاتب وبلیغ بود. او از ابوالطراوة و محمدبن سلیمان خواهرزاده ٔ غانم و از وی ابوعبداﷲبن الفخار و جز او روایت کنند. و میان وی و قاضی ابومحمد وحیدی وحشت و کدورتی پدید آمد و از اینرو احمد ترک موطن خویش گفت سپس قاضی ابومحمد با وی از در صفا و صلح درآمد و احمد را مُکرّماً بمالقه بازگردانید تا آنگاه که منصب قضاء مالقه ابوالحکم بن الحسون را دادند و احمد یکی از خصیصین قاضی جدید گردید و سپس بمراکش شد و در آنجا وی را بتأدیب اولاد بنوعبدالمؤمن گماشتند و قدر و منزلت وی بلند گشت و صاحب شهرت و صیتی بزرگ شد. و اندکی پس از سال 560 هَ . ق . هم به مراکش درگذشت و او غیر احمدبن علی بن محمدبن عبدالملک بن سلیمان بن سیدة الکنانی الاشبیلی معروف به لص است . رجوع به احمدبن علی شود.
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۲.۷۸ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوحامد، ملقب به بهأالدین . او راست : کتاب مناقضات . و حاجی خلیفه گوید: ولما وقف علیها الشیخ تقی الدین السبکی انشد ل...
احمد. [اَ م َ ] (اِخ ) ابوحامدبن موسی بن حاتم بن عطیةبن عبدالرحمان ، از مردم زندنه قریه ای به بخارا. محدث است و از سهل بن حاتم روایت کند....
احمد. [ اَ م َ ] ((اِخ ) سلطان ...) ابوحامد (شیخ ...). خوندمیر در حبیب السیر ج 1 ص 293 آرد: در این سال (236 هَ .ق .) شیخ ابوحامد سلطان احمد که ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوحامد مروزی . رجوع به احمدبن عامر ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوالحرث . رجوع به احمدبن محمد مکنی به ابوالحرث ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوالحسن .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوالحسن . رجوع به احمدبن آیبک شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوالحسن . رجوع به احمدبن سباء(؟) شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوالحسن . رجوع به احمدبن عبداﷲ بکری ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوالحسن . رجوع به احمدبن عبداﷲ عجلی شود.