احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن الحسین بن العباس بن الفرج النحوی مکنی به ابوبکر و معروف به ابن شقیر. او بروایت کتب واقدی بواسطه احمدبن عبید مشهور است و وفات او در صفر سال 317 هَ . ق . بروزگار المقتدر بود. وی در طبقه ٔ ابوبکر سراج است و تصانیفی دارد، از جمله : کتاب مختصر فی النحو. کتاب المقصور و الممدود. کتاب المذکر و المؤنث . یاقوت گوید در کتاب ابن مسعده خواندم که کتاب موسوم بجمل را که بخلیل نسبت کنند از ابن شقیر است و در آن کتاب گوید که نصب بر چهل وجه است .
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۱.۸۲ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) خاخی قُطربُلّی . محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) خارزنجی بشتی . رجوع به احمدبن محمد بشتی خارزنجی و رجوع بروضات ص 61 شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) خازمی بن محمد. عالمی است . (منتهی الارب ).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) خازن بن محمدبن موسی . محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) خالدی زنجانی (خواجه ) ملقب به صدرالدین و صدر جهان و چاویان . وزیر کیخاتوبن اباقا.صاحب حبیب السیر گوید: در جامعالتواریخ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) خامی بن محمدبن عمرو. محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) خانقی . رجوع به احمدبن محمدبن ازهری ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) خاورانی . رجوع به ابوالفضل احمدبن ابی باکر... و رجوع به احمدبن ابی باکر... شود. و صاحب روضات نام او را احمدبن ابی ب...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) خجندی . یکی از سه تن تجار مسلمان که با مقداری جامه های زربفت قیمتی نزد چنگیزخان رفتند و چنگیز امتعه ٔ ایشان را بقیم...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) خجندی برهانی ملقب بعلاءالدین . او راست : القصاری در تصریف .