احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن الحسین المستوفی الکشائی ملقب به امیر حمیدالدین . عوفی در لباب الالباب (ج 1 صص 108 - 109) آرد: حمید مستوفی که هر فاضلی که سخن او مستوفی بشنیدی مست وفاء او شدی ، عارض نیسانی چون بعقود منظوم آن مستوفی ناظر گشتی از حیاء حیاء خود در عرق غرق شدی . در آن وقت که روضه ٔ جلال شمس الملک امیرناصر بشکفتن گل فرزندی ناضر شد حمیدالدین بر سبیل تهنیت این ابیات بخدمت او آورد:
ز شاخ طوبی رفعت گلی ببار آمد
خزان دولت اسلام را بهار آمد
یگانه دری از بحر ذات شمس الملک
بفضل باری در سلک اختیار آمد
جمال طلعت خورشید زندگانی شد
طراز جامه ٔاقبال روزگار آمد
همه خلف را تاج سر جلالت شد
همه سلف را فهرست افتخار آمد
گل پیاده مدانش که از کمال شرف
کمیت سرکش اقبال را سوار آمد
سرش بقدر اگر بر فلک رسد شاید
که رفع قاعده ٔ عمرش استوار آمد
چو بخت چهره ٔ خوبش بدید گفت مگر
جمال یوسف مصری بتخت بار آمد
خجسته باد و مبارک قدوم میمونش
بدانکه بهجت او ملک را مدار آمد
سپهر دولت و دین ، شمس مملکت ناصر
که نور رأیش خورشید را شعارآمد
بچشم همت اگر در سحاب کرد نظر
قطار فیضش چون در شاهوار آمد
برزم تیغش برق شهاب صولت شد
ببزم کفّش ابر ستاره بار آمد
خیال رمحش یک روز در مصاف بدید
سپهر سرکش توسن بزینهار آمد
دماع فتنه ٔ بیدار را مهابت او
بخاصیت عوض تخم کوکنار آمد
حسام فتحش در ضربت اعادی ملک
بمرتبت بدل بأس ذوالفقار آمد.
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۷۷ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد المصری (الشیخ الزاهد)بن سلیمان . المتوفی سنة 819 هَ .ق . و دفن بجامعه بمصر و قبره یزار. او راست : منظومة الست...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد مصری ، معروف به ابن ولاد، فقیه نحوی ، مکنی به ابوالعباس . رجوع به ابن ولاد ابوالعباس احمد... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد معصوم (سید)بن نصیرالدین بن ابراهیم ، پدر سید علیخان صاحب تصانیف معروفه . مردی ادیب و فاضل بود. مولد او بطائف...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد مقدسی حنبلی ، ملقب بشهاب الدین . او راست : شرح الفیه ٔ ابن معطی . وفات وی به سال 728 هَ .ق . بود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد مقدسی شافعی ، مکنی به ابومحمود و مقلب بشهاب الدین . او راست : مثیرالغرام الی زیارة القدس و الشام . وفات وی ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد المکی . ابوعبیداﷲ محمدبن عمران المرزبانی در الموشح از وی روایت کرده است . (الموشح چ مصر ص 39، 71، 79، 159،...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد المنشوری ، مکنی به ابوسعد ۞ . از شعرای دربار محمودبن سبکتکین ، و صاحب چهارمقاله نام او را جزو شاعران آل نا...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد منصوری . رجوع به هائم ابوالعباس احمد... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد منوفی هروی . او تاریخ ابن اعصم کوفی را ترجمه کرده است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد موصلی نحوی فقیه ، مکنی به ابوالعباس و مشهور بأخفش خامس . ابن جنی از شاگردان اوست . او راست : کتاب فی تعلیل...