احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن خلیل خوئی شافعی . از مردم خوی آذربایجان و قاضی دمشق . ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء (ج 2 ص 171) آرد: شمس الدین الخوئی هوالصدر الامام العالم الکامل قاضی القضاة شمس الدین حجةالاسلام سیدالعلماء و الحکام ابوالعباس احمدبن خلیل بن سعادةبن جعفربن عیسی ازشهر خوی . وی در علوم حکمیه یگانه ٔ روزگار و در امورشرعیه علامه ٔ وقت خویش و باصول طب و غیر آن از اجزاءحکمت عارف بود و خرمند و بسیارشرم و نیکوچهره و کریم النفس و دوستدار کار نیک و ملازم نماز و روزه و قرائت قرآن بود و چون به زمان ملک معظم عیسی بن ملک عادل بشام شد، ملک او را احضار کرد و کلامش بشنود و او را افضل اهل زمان یافت و ملک معظم به امور شرعیه و فقه عالم بود پس او را نیکو بداشت و اکرام کرد و جامگی واجری داد و بصحبت او پرداخت و سپس وی را در دمشق اقامت فرمود و جماعتی از مشتغلین نزد او قرائت کردند وازو بهره بردند و من نیز پیش او تردد میکردم و تبصره ٔ ابن سهلان را نزد او قرائت کردم . وی نیکو عبارت و قوی براعت و فصیح لسان و بلیغبیان ، بسیارمروت و پرفتوت بود وشیخ او امام فخرالدین بن خطیب ری ، بدو پیوست و نزد او قرائت کرد آنگاه ملک معظم تولیت قضاء بدو داد واو را قاضی القضاة دمشق کرد و با اینهمه بسیارتواضع و لطیف سخن بود و برای گذاردن نماز پیاده بمسجد جامع میشد و او را تصانیف بسیار است که از جهت جودت مزیدی بر آن متصور نیست . وی ساکن مدرسه ٔ عادلیه بود و هم بدانجا تدریس فقه میکرد و پیوسته بر این احوال ببود تا برحمت ایزدی پیوست و در آنگاه هنوز جوان بود و وفات او در حمی الدق دمشق اتفاق افتاد در هفتم شعبان سال 637 هَ . ق . و او راست از کتب : تتمه ٔ تفسیر القرآن ابن خطیب الری . کتاب فی النحو. کتاب فی علم الاصول . کتاب یشتمل علی رموز حکمیة علی القاب السلطان الملک الاعظم که آنرا برای ملک معظم عیسی بن ابی بکربن ایوب تصنیف کرده است - انتهی . و نیز او راست شرحی بر طریقةفی الخلاف والجدل تألیف محمدبن محمد غمدی و نیز عرائس النفائس .
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۱.۱۶ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن افضل امیرالجیوش مکنی به ابوعلی . خوندمیر در دستورالوزراء (ص 223) آرد: ابوعلی احمدبن افضل در زمان خلافت المستعلی ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن الیاس . اصلاً ایرانی و از نژاد کرد و از مردم شهرزور بود. پدرش به دمشق هجرت گزید و احمد بدانجا بزاد و ابتدا در مدرسه...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن الیاس القائد. رجوع به عیون الأنباء فی طبقات الأطباء ابن ابی اصیبعه ج 2 ص 45 شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن امیرالجیوش . رجوع به احمدبن افضل شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن امین الدین بسطامی فقیه فرضی ، شافعی مفتی نابلس .او راست : شرح قصیده ٔ برده . شرح اربعین نووی . المناهج البسطامیه ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن امیةبن ابی امیة الکاتب مکنی به ابوالعباس . مرزبانی ذکر او آورده است و گوید او از خاندان کتابت و غزل و ظرافت وا...
احمد. [ اَ م َ ]((اِخ ) سلطان ...) ابن اوغورلی محمودبن اوزون حسن . آنگاه که پدر وی محمود بقتل رسید وی بسلطان بایزید عثمانی التجا جست و سلط...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اویس بن حسن ایلخانی . چهارمین از امرای آل جلایر (784 - 813 هَ . ق .). بعد از قتل سلطان حسن برادر دیگر او ابویزید ا...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ایوب ارجانی . از مردم ارجان فارس . محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن بایزید ثانی . او پس از وفات شهنشاه بن بایزید که هم در حیات پدر درگذشت اکبر اولاد بایزید بود و بایزید وی را ولایت ...