احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن زین الدین عجمی . اصلاً از نخجوان و مولد او در 1003 هَ . ق . به دمشق بوده است . او بجوانی در دمشق تدریس میکرد و گروهی از ایرانیان و اکراد بحلقه ٔ درس او گرد میامدند پس تدریس مدرسه ٔ سالمیه بدو مفوض گردید. وی مردی ادیب و شاعر است و منطقی تخلص میکرده و بهر سه زبان عربی و فارسی و ترکی شعر میسروده است و در 1028 به اسلامبول شد و در چندین مدرسه تدریس کرد و شهرت بسیار یافت و بندیمی سلطان مراد نایل گردید. با مذاقی و نفعی از شعرای عثمانی معاصر بوده است و با نفعی مهاجات داشته است باری نفعی در مجلس سلطان مراد وی را متهم داشت که در مکالمه و ملبس محاکات فرنگیان میکند وی با سوگندهای اکید و گریه و ندبه این تهمت که عاقبت آن قتل بود از خویش دفع کرد. احمد پس از آن قاضی حلب ، آنگاه قاضی دمشق گردید تا سال 1045 به امر سلطان او را به اموری چند متهم داشته بود یکی آنکه قبه ٔ سیدی عبدالرحمان حفید ابوبکر صدیق را ببهانه ٔ آنکه مجمع فساق است خراب کرده دیگر آنکه چون خبر فتح قلعه روان (؟) به او رسید هنگامی که از شاه عباس گرفته شد در آمدن بدیوان تعجیل نکرد و در سال 1025 بحلب رفت و با محمدپاشا سردار که از طرف سلطان احمد بحرب شاه عباس میرفت ملاقات کرد.
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۱.۵۵ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد،فقیه جرجانی . مکنی به ابوالعباس شافعی . او راست : البلغة. و رجوع به ابن قطان ابوالحسین احمد ... شود...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدکاتب اندلسی مکنی به ابوحفص . او راست : مفاخرة السیف و القلم . وی در سنه ٔ 440 هَ . ق . حیات داشته است ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد کوجمیشنی . رجوع به ابوالفضل احمد ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد محاملی مکنی به ابوالحسن شافعی . رجوع به احمدبن محمدبن احمد بن قاسم ... شود.
احمد. [اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد مرسی بن بلال اللغوی النحوی مکنی به ابوالعباس . صاحب بغیه از ابن عبدالملک روایت کند که مرسی عالمی ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد مقری تلمسانی ملقب به ادیب . رجوع به احمدبن محمدبن احمد بن یحیی بن ابی العیش ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد مینولی شافعی . او راست : فتاوی المینولی . وفات وی بسال 989 هَ . ق . بود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد نیشابوری . مکنی به ابوالحسین . و معروف بخفاف . یکی از زهاد نشابور است و وفات او به سال 395 هَ . ق . ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد هروی بیرونی خوارزمی منجم معروف . رجوع به ابوریحان ... شود.
احمد.[ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ازهری معروف بخانقی . اوراست : المسائل المحررات فی العمل بربع المقنطرات .