اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

احمد

نویسه گردانی: ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سعد ابوالحسین کاتب . یاقوت در معجم الادباء (چ مارگلیوث ج 1 ص 129 ببعد) آرد: حمزه در زمره ٔ اهل اصفهان ذکر او آورده و گوید که ابوالحسین احمدبن سعد در ایام القاهرباﷲ بعمل خراج منصوب گردید و در غره ٔ جمادی الاولی سال 321 هَ . ق . به اصفهان وارد شد و ابوعلی بن رستم در جمادی الاخر همین سال از آن شغل معزول گشت . آنگاه ابوالحسین بن سعد از فارس به اصفهان آمد و از قبل امیر عمادالدوله علی بن بویه در جمادی الاولی سال 323 متقلد تدبیر آنشهر و عمل خراج گردید ودر سال 324 جبایت خراج را به ابوالقاسم سعدبن احمدبن سعد سپردند و در شوال آنسال معزول گردید و دیگر شرحی از او نمیدهد و بذکر فضلاء اصفهان از اصحاب الرسائل می پردازد و سپس میگوید: اما ابومسلم محمدبن ... و ابوالحسین احمدبن سعد، ما بجهت شهرت و صیت آن دو در اقطار شرق و غرب و نزد کتاب حضرت و اجماع اهل زمان بر... وصف ایشان مستغنی هستیم و سپس نام وی را در زمره ٔمصنفین یادکند و گوید او راست : کتاب الاختیار من الرسائل که کسی در این موضوع بر او سبقت نجسته است . و کتابی دیگر در رسائل به نام فقرالبلغاء. و کتاب الحلی و الشیات . و کتاب المنطق . و کتاب الهجاء. و در کتابی کهن چنین خواندم : سرح دسر (شیخ کبیر؟) مرا حدیث کرد که تنباء گفت در شهر اصفهان در زمان ابوالحسین بن سعد مردی بود که او را نزد خود خواند و علماء و عظماءو کبراء را احضار کرد بدو گفتند کیستی گفت من پیامبری مرسلم گفتند ویلک هر پیامبری را آیت و نشانه ای است آیت و حجت تو چیست . گفت حجت های مرا کسی از انبیاء و رسل پیش از من نداشته . گفتندش حجت ها بنما. گفت هر یک از شما را که زنی یا دختری یا خواهری جمیله باشد،نزد من حاضر آرد تا در ساعت به پسری آبستن کنم ابوالحسین بن سعد گفت اما من شهادت میدهم که تو رسولی و مرا معاف کن . آنگاه مردی او را گفت ما را زنان نباشد ولی ماده بزی حسنا داریم او را آبستن کن و مرد برخاست از او پرسیدند کجا روی گفت نزد جبرئیل روم تا بدو گویم که این گروه بزغاله خواهند نه پیامبر. پس از گفتار وی بخندیدند و وی را رها کردند و از ابوالحسین اصفهانی اشعاری روایت شده از آن جمله در جواب معمی :
رمانی أخ یصفی له الود جاهداً
و من یتطوع بالمودة یحمد
بداهیة تعی علی کل عالم
بوجه المعمی بالصواب مؤید
و حمل سرالوحش و الطیر سره
و ارسلها نکرا ببیداء قردد
فانهضت قلبی و هوی نفس جارح
و من یغد یوما بالجوارح یصطد
فحاش لی الصنفین من بین ارنب
یقود الوحوش طائعات و هدهد
یسوق لنا اسراب طیر تتابعت
علی نسق مثل الجمان المنضد
و مرقتها بالزجر حتی تحاولت
و عادت عبادیدا بشمل مبدد
و رواضتها بالفکر حتی تذللت
فمن مسمح طوعا و من متجلد
فاخرجت السرالخفی وانشدت
قریض رهین بالصبابة ذی دد
و انی و ایاها لکالخمر والفتی
متی یستطع منها الزیادة یزدد
و خطاب به ابن العمید:
البین افردنی بالهم والکمد
والبین جدد حرالثکل فی کبدی
فارقت من صار لی من واحدی عوضاً
یارب لاتجعلنها فرقة الابد
امسک حشاشة نفسی ان یطیف بها
کید من الدهر بعد الفقد للولد
لا فی الحیاة فانی غیر مغتبط
بالعیش بعد انقصاف الظهر و العضد
بل ابق لی الخلف المأمول حیطته
علی عیال و اطفال ذوی عدد
من ان یرو ضیعة فی عرصة البلد
و ان یرو نهزة لللف مضطهد
اﷲ ۞ رجائی وحسب المرء معتمداً
نجل العمید و صنع الواحد الصمد.
و نیز به ابوالحسین بن لرة [ کذا ] در باب مملوکی اسود:
حذر فدیتک بشری من تبرزه
انی اخاف علیه لقعة العین
اذا بدت لک منه طرة سبلت
علی الجبین و تحذیف کنونین
حسبت بدراً بداتما فاکلفه
غمامة نشرت فی الارض ثوبین
کانما خط فی اصداغه قلم
بالحبر خطین جاآلغو ۞ قوسین
لکن ذلک منه غیر دافعه
عن القبول و عن بعد من الشین .
و این قطعه شعر از ابوالحسین بن سعد بر چهار قافیه است که هر قافیه بتنهائی شعری مستقل است :
و بلدة قطعتها. بضامر.
خفیدد. عیرانة رکوب
ولیلة وسهرتها. لزائر.
و مسعد. مواصل حبیب
وقینة وصلتها. بطاهر
مسود. ترب العلی نجیب .
اذا غوت ارشدتها. بخاطر.
مسدد. و هاجس مصیب .
و قهوة باکرتها. لتاجر.
ذی عند ۞ فی دینه وجوب .
سورتها کسرتها.بماطر.
مبرد. من جمه القلیب
و حرب خصم بختها. بکاثر.
ذی عدد. فی قومه مهیب
معوداً ۞ بل سفتها. بباتر.
مهند. یفری الطلی رسوب
و کم حظوظ نلتها. من قادر
ممجد. بصنعة القریب
کافیه اذ شکرتها، فی سامر.
و مشهد. للملک الرقیب .
- انتهی . و وفات وی به سال 350 هَ . ق . بود. رجوع به ابوالحسین احمد و روضات ص 58 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۳ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی عثمان کاتب . او را پنجاه ورقه شعر است . (ابن الندیم ).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی عمر المقری المعروف به احمد الزاهد مکنی به ابوعبداﷲ اندرابی . وفات او به بیستم ربیعالاَّخر سال 470 هَ . ق . ب...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی الفضل اسعدبن حلوان مکنی به ابوالعباس و ملقب به نجم الدین بن النفاخ . ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء (ج 2 ص...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی فنن . ابوعبیداﷲ محمدبن عمران المرزبانی در الموشح فی ماخذ العلماء علی الشعراء از او روایت کند. (الموشح چ مصر ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی القاسم مکنی به ابن خلوف . رجوع به ابن خلوف احمد... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی القاسم دولت آبادی . او راست : کتاب اسباب الفقر والغنا.
احمد. [ اَ م َ ](اِخ ) ابن ابی القاسم عبدالغنی . رجوع به قطری شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی قسر کاتب . شعر بعربی می گفته و دیوان او صد ورقه است . (ابن الندیم ).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی کامل مکنی به ابوالعباس . خال یوسف بن یحیی المنجم . ابوعبیداﷲ محمدبن عمران المرزبانی در الموشح از وی روایت ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی المجد ابراهیم خالدی ابیوردی شبذی (حافظ رشیدالدین ) مکنی به ابوبکر. از مردم شبذ ابیورد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.