احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالمطلب بن حسن بن ابی نمی . شریف مکه . او از سال 1037 تا 1039 هَ . ق . امارت داشت و از قتل مردم و مصادرت اموال و ستم هیچ دریغ نداشت و حجازیان از وی بستوه آمدند و قانصوه پاشای مصری که بفتح یمن آمده بود ابتدا بعزم ادای حج بمکه آمده اوضاع آشفته ٔ مردم را بدید و بتدبیر شریف را به مخیم خود آورد و نطع شطرنج بگستردو هنگام سرگرمی بشطرنج او و تمام کسانش را دستگیر کرد و بکشت و منصب شریفی مکه به مسعودبن ادریس داد.
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۱.۵۲ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن مخلد البیادی الادیب . مکنی به ابوالعباس . عبدالغافر ذکر او آورده و گوید: او یکی از افاضل مشاهیر و وجوه نواح...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن مسعود. او راست : کتاب المراح در تصریف و آن کتابی مختصر و میان مردم متداول است و صاحب روضات گوید از شرح...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن معجور الاحشاد. رجوع به ابن الاخشید ابوبکر... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن معقل حمصی مکنی به ابوالعباس . او راست : نظم ایضاح و تکلمة. وفات او به سال 644 هَ . ق . بود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن المعمربن محمدبن المعمر بن احمدبن محمدبن محمدبن عبیداﷲبن علی بن عبیداﷲبن الحسین بن علی بن الحسین ابن ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن منصور الحمیدی معروف به بجائی و ملقب بشهاب الدین . او راست : شرح اجرومیه .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن موسی بن ارفع مکنی به ابوالعباس ملقب به رأس الانصار اندلسی غرناطی شذوری . او راست : ریاض العقول المنیفه ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن ناصرمکی معاصر سلطان سلیمان عثمانی . او راست : المعالم الشریفة فی فضائل الامام ابی حنیفة.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن نصر کبشی . مکنی با بونصر. محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن وصیف معروف به ابن خشکنانچه مکنی به ابوالحسین و لقب پدر او خشکنانچه است و او نیز یکی از فضلاست و در ب...