احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالمؤمن شریشی القیسی النحوی . مکنی به ابوالعباس . صاحب بغیة گوید که : ابن عبدالملک آورده است که شریشی مبرز در معرفت نحو و حافظ لغات و ذاکر آداب و کاتب بلیغ و فاضلی ثقه بود. و در طلب علم سفرها کرد او از ابوالحسن بن نخبة و مصعب ابن ابی رکب و ابن خروف و خلق و از وی ابن الایار و ابن فرثون و ابوالحسن رعینی روایت کنند. واو درس لغت و ادب و عربیت و عروض کرد و وی راست : سه شرح کبیر و صغیر و متوسط بر مقامات حریری و شرحی برایضاح و شرحی بر عروض الشعر و علل القوافی و شرح جمل و مختصر نوادر قالی و جز آن . و وفات وی به شریش درذیحجه ٔ سال 619 هَ . ق . بود و رجوع به شریشی شود.
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۳.۰۷ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن بکر سبعی . محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن بکرالعبدی مکنی به ابوطالب . صاحب کتاب شرح ایضاح ابوعلی فارسی . او عالمی نحوی و لغوی و قیم بقیاس و افتنان در ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن بکر مغربی . او راست ارجوزه ای در حدیث به نام معلم الطلاّب بما للاحادیث من الالقاب . (کشف الظنون ).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن بَکروُن . از مردم دَسکره ، دهی به نهرالملک و او شیخ خطیب بغدادی است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن بکیر الاسدی . ابوعبیداﷲ محمدبن عمران المرزبانی در الموشح از او روایت کرده است . (الموشح چ مصر ص 195).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن بُن ّ. محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن البنّاء. رجوع به ابن البنّاء، و احمدبن عثمان بن بناء ازدی شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن بندار الاَّذری . رجوع به ص 11 کتاب محاسن اصفهان مافروخی شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن بندار سفار. محدّث و فقیهی اصفهانی است . متوفی به سال 354 هَ . ق .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن بویه ابوشجاع بن فناخسرو مکنی به ابوالحسین ۞ . و ملقب به معزالدوله و منبوز به اقطع برادر عمادالدوله علی و رکن ا...