احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبیداﷲبن احمدبن الخصیب . مکنی به ابوالعباس . هندو شاه در تجارب السلف (ص 207) آرد که : او مردی ادیب و عالی همت بود و ریاست دوست داشتی و سبب وزارت او آن بود که پیوسته با خواص و حواشی مقتدر ملاطفت کردی و ایشان را هدیه ها دادی و ایشان دائماً پیش مقتدر ذکر خیر او کردندی تا در بعض اطراف ممالک خللی اتفاق افتاد مقتدر او را لشکری بداد و بدان جهت فرستاد و عادت مقتدر آن بود که پیوسته خواستی که بر حالها واقف باشد و کیفیت مجاری امور بداند. ابن خصیب کبوتری چند بمعتمدی از آن خویش داد و گفت باید که هر روز از حالها که حادث شود رقعه ای نویسی و براجنحه ٔ کبوتران بندی و پیش من فرستی . آن مرد هر چیزکه در بغداد بودی به ابن خصیب نوشتی . و ابن خصیب ازآنجا که بود خلیفه را از حالات اعلام دادی . مقتدر از او تعجب کرد و گفت این حالها چگونه میداند؟ خواص او از صورت حال فرستادن کبوتر مقتدر را آگاه کردند و گفتند چون او در کاری که باو تعلق ندارد چنین می کوشد اگر وزارت باو فرمائی جد عظیم نماید. مقتدر وزارت باوداد و احمد مردی عفیف و پرهیزگار بود و در مال سلطان و رعیت تصرف بی وجه نکردی اما کار او بشکست و سیده مادر مقتدر با او بد شد با آنکه پیش از وزارت کاتب سیده بود و خدمتکار او، فی الجمله مقتدر او را معزول کرد و اموال او بستد در سنه ٔ اربع عشر و ثلثمائه .
و خوندمیر در دستور الوزراء (ص 77) آرد: ابوالعباس احمدبن عبیداﷲ الخصیبی [ کذا ] بعد از عزل خاقانی علم وزارت و کامرانی برافراشت و او بعلو همت و سمو منقبت سمت اتصاف داشت وچون قرب دو سال بأمر وزارت پرداخت مادر مقتدر نسبت باو سوء مزاجی پیدا کرده ، خلیفه بنا بر ملاحظه ٔ خاطروالده آن وزیر صافی ضمیر را معزول ساخت . و رجوع بمجمل التواریخ و القصص ص 362 و 377 و 378 شود.
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۳.۳۹ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد هروی ، مکنی به ابوعبید. رجوع به ابوعبید احمدبن محمد هروی شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد همدانی . رجوع به ابن فقیه همدانی شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد یشکری ، ملقب به ابوالعباس . او راست : الیشکریات .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمود. او راست : اختصار عین الحقائق عثمان بن علی زیلعی .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمود، مکنی به ابوالفضل . مافروخی در محاسن خود (ص 33) ذکر او در زمره ٔ متقدمین اهل ادب اصفهان آورده است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمود سیواسی ، ملقب بشهاب الدین . متوفی به سال 803 هَ .ق . او راست : عیون التفاسیر للفضلاء و السماسیر. رسالةالنجاة م...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمود شمعی . محدث است .
احمد. [اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمود، مشهور بقاضی زاده . ادیب و متکلمی ماهر در فنون حکمت و ریاضی . او راست تعلیقاتی لطیفه بر تفسیر قاضی و بر الهیا...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابی بکر صابونی بخاری حنفی ، مکنی به ابوبکر و ملقب به ابوالمحامد نورالدین . او راست : کفایة فی الهدایة در عل...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمودبن علی بن ابیطالب ، ملقب بشهاب الدین . او راست : فرائض شهاب الدین .