احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبیداﷲبن الحسن بن شقیرا البغدادی . مکنی به ابوالعلاء. حافظ ابوالقاسم ذکر وی در تاریخ دمشق آورده و گوید: او از ابوبکرمحمدبن هارون المحدو و حامدبن شعیب بلخی و هیثم بن خلف و ابوبکر الباغندی و بغوی و ابوعمر زاهد و ابوبکرابن الانباری و ابن درید و احمدبن فارس و ابوبکر احمدبن عبداﷲ سیف سجستانی روایت کند و از او تمام الرازی و مکی بن محمدبن الغمر و ابونصر عبدالوهاب بن عبداﷲبن الحیان و محمدبن عبداﷲبن الحسن الدوری روایت کنند.
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۳ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالصمد الشیرازی ، مکنی به ابونصر. در تاریخ بیهقی نام وی در چند جا با لقب خواجه و خواجه ٔ بزرگ و خواجه ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالعزیز، مکنی به ابوسعید بجلی رازی . محدث است . وفات او به سال 449 هَ .ق . بوده است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالعزیز اندلسی . او راست : شرح بناءالافعال موسوم به مانع الفناء و مزیل العناء عن کتاب البناء که بسال 10...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالغفار قزوینی غفاری . او راست : نگارستان بفارسی .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالقادر، مکنی به ابومحمد. رجوع به احمدبن عبدالقادربن احمد... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالکریم ، ملقب به تاج الدین زاهد اسکندرانی . او راست : تاج العروس . وفات وی به سال 709 هَ .ق . بود. و ر...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالکریم بن ابی سهل ، و او را ابن ابی سهل الاحول خوانند، و کنیت وی ابوالعباس است . محمدبن اسحاق الندیم ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالکریم قصاب آملی ، مکنی به ابوالعباس . از کبار مشایخ طریقت و بزرگان اهل حقیقت در زمان خود بنزد آن س...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲبن احمد الانصاری المروی البلنسی ، مکنی به ابوالعباس الاندرستی و ملقب به ابن الیتیم . یکی از ائمه ٔ...
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲبن الحسن بن عیّاش بن ابراهیم بن ایوب الجوهری ، مشهور به ابن عیاش و مکنی به ابوعبداﷲ. عالم شیعی . و...