اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

احمد

نویسه گردانی: ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عضدالدوله مکنی به ابوالحسن . برادر ابوالفوارس شیرذیل . در ترجمه ٔ تاریخ یمینی (ص 311) آمده است که صمصام الدوله ... چون ایام عزا [ ی پدر ] منقضی شد بجای پدر بنشست و بتدبیر ملک و رعایت رعیت مشغول شد و ابوالفوارس شیرذیل که برادر او بود و از وی بزرگتر در شهر واشهر ۞ مقیم بود و چون خبر وفات پدر باو رسید بفارس آمد و علی بن نصرهارون را که وزیر عضدالدوله بود بگرفت و اموال و بقایای اعمال که در تصرف او بود بستد و باهواز آمدو برادر خویش ابوالحسن ۞ احمد بن عضدالدوله را از آن خطه براند و ببصره رفت .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۴.۸۶ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمود ونکروذه ، مکنی به ابوالفضل . ذکر او در محاسن اصفهان مافروخی در زمره ٔ شعرای فارسی اصفهان آمده . رجوع بمحاسن...
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن مختار ابومبشر. ادیبی است از مردم اسکندریه و آن قریه ای است بر کنار دجله نزدیک واسط.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) المدبر، والی مصر. رجوع به نخبةالدهر دمشقی ص 109 س 12 شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن المدبر الکاتب . ابوعبیداﷲ محمدبن عمران المرزبانی در الموشح از وی روایت کرده است . (الموشح چ مصر ص 349). ابن الن...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مراد. محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مرکز (شیخ ...). وی قاموس فیروزآبادی را به نام البایوس بترکی ترجمه کرده است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مروان ابومسهر. ابوعبیداﷲ محمدبن عمران المرزبانی در الموشح از وی روایت کرده است . (الموشح چ مصر ص 14). و رجوع ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مروان بن دوستک ابونصر کردی حمیدی ، ملقب به نصراالدولة، صاحب میافارقین و دیار بکر بروزگار القائم باﷲ عباسی . او پن...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مروان دینوری مالکی ، مکنی به ابوبکر. او راست : مناقب الامام مالک و کتاب المجالسة. وفات 310 هَ .ق .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مروان مؤدب ، مکنی به ابومسهر. وی از اهل رمله از علمای لغت است و بروزگار متوکل عباسی میزیست و او گفته است :غی...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.