گفتگو درباره واژه گزارش تخلف احمد نویسه گردانی: ʼḤMD احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن ابی بکر عبدری مکنی به ابوالعباس اندلسی ثم المیورقی ۞ او راست :بهجة المهج فی بعض فضائل الطائف و وج . (کشف الظنون ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۲.۱۹ ثانیه واژه معنی احمد احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد. مکنی به ابوحامد و کنیت محمد ابوطاهر است . رجوع به ابوحامد اسفراینی شود. احمد احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن ابراهیم باجوری شافعی ملقب به شهاب . او راست : شرح جامع المختصرات تألیف احمدبن عمربن احمد. وفات... احمد احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن ابراهیم المیدانی النیشابوری . مکنی به ابوالفضل . عبدالغافر گوید: میدان محله ای از نیشابور است که ... احمد احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن ابی الاشعث . رجوع به ابن ابی الاشعث ابوجعفر احمد ... شود. احمد احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن برد الاندلسی . حمیدی ذکر او آورده و گوید وی کاتبی ملیح الشعر و بلیغالکتابة و از خاندان ادب و ریاست ... احمد احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن محمدبن احمدبن جعفربن حمدان فقیه . معروف به ابوالحسین القدوری . رجوع به ابوالحسین قدوری ... شود. احمد احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن حسین بن سعید اصفهانی مقری . مکنی به ابوعلی . او به دمشق مسکن داشت و تصانیفی درقراآت کرده است ... احمد احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن حنی [ ح ِ ن ن ]. محدث است . احمد احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن سلمةبن شرام الغسانی . یکی از علمای نحو مشهور در شام . وی از اصحاب ابوالقاسم زجاجی است و نحو و اد... احمد احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن السید غافقی مکنی به ابوجعفر. ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء (ج 2 ص 52) آرد که وی امامی فاضل و ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱۱۸ ۱۱۹ ۱۲۰ ۱۲۱ ۱۲۲ صفحه ۱۲۳ از ۳۱۸ ۱۲۴ ۱۲۵ ۱۲۶ ۱۲۷ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود