احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن احمدبن العباس النجاشی الاسدی المعروف بابن الکوفی و المکنی بابی الحسین او ابی الخیر او ابی العباس . نسب او بهفت واسطه به عبداﷲ نجاشی والی اهواز منتهی شود. و عبداﷲ همان صاحب رساله ٔ مشهور صادق علیه السلام است . ابوالحسن سلیمان الحسن بن سلیمان صهرشتی فقیه از مشاهیر شاگردان شیخ طوسی در وصف او گوید:کان شیخاً بهیاً ثقة صدوق اللسان عندالمخالف و الموءالف . و شیخ عبدالنبی جزائری در حاوی آرد: لا یخفی جلالة هذا الرجل و عظم شانه و ضبطه للرجال و قد اعتمد علیه کل من تأخر عنه فی الجرح و التعدیل بل لایبعد ترجیح قوله علی قول الشیخ مع التعارض کما ینبی ٔ عنه تتبع الاحوال ... و شهید ثانی در بحث میراث از کتاب مسالک گوید: و ظاهر حال النجاشی انه اضبط الجماعة و اعرفهم بحال الرجال . و سید مهدی نجفی در فوائد الرجالیه ٔ خویش گوید: شاید احمدبن عبیدبن احمد الرقاء که نجاشی در رجال خود ذکر او آورده است پسر عم و برادر مادری او باشد. و در کنیت او که ابوالحسین یا ابوالعباس یا ابوالخیر است اختلاف است و بعضی گویند که شاید بهر سه کنیه مکنی بوده است . و او شاگرد سید رضی و سید مرتضی است . و کتاب رجال خویش را بامر سید مرتضی کرد و هم جسد سید را پس از وفات او غسل داد. و او راست : کتاب رجال . کتاب اعمال الجمعة. کتاب فضل الکوفة. کتاب انساب نضربن غعین . کتاب مختصر الانواء و مواضع النجوم . کتاب الحدیثین المختلفین . کتاب التعقیب و غیر آن . و وفات او در هفتاد و هشت سالگی بقریه ٔ مطیرآباد در جمادی الاولی 450 هَ . ق . بود. رجوع به روضات الجنات و مجالس المؤمنین قاضی نوراﷲ و نجاشی احمد شود.
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۱.۰۵ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن صلاح الدین ملقب به الملک المحسن . خوندمیر در حبیب السیر (ج 1 ص 408) آرد که : در سنه ٔ ثلاث وثلاثین وستمائه ، ملک محس...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن صلت حمانی مکنی به ابوالعباس . از مردم شرقیه محله ای به بغداد. کتابی بسیار مفصل در مناقب ابوحنیفه دارد و وفات ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن الصندید العراقی . شاعری عراقی مکنی به ابومالک . یکی از علمای ادب و شعر. او شعر معرّی را از وی روایت کرده است و...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن الضیاء مکنی به ابوالبقاء قرشی مکّی حنفی . متوفی 854 هَ . ق . او راست : تنزیه المسجد الحرام عن بدع جملة العوام .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن طاوس . رجوع به احمد جمال الدین ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن طاهربن بکوان بَلَجی . زاهد. محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن طلحه . رجوع به معتضدباﷲ عباسی شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن طولون مکنی به ابوالعباس (امیر...). اولین کس از سلسله ٔ بنی طولون (254 - 270 هَ . ق .).امیر مصر و پسر او ابومعد، عد...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن الطیب السرخسی معروف به ابن الفرائقی . حکیمی ایرانی از مردم سرخس . ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء گوید او ابوالعب...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن طیفور. ابوعبیداﷲ محمدبن عمران المرزبانی در الموشح از وی روایت کرده است . (الموشح چ مصر ص 279).