احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن محمدبن عبدالملک بن سلیمان بن سیدة الکنانی الاشبیلی معروف به لص ّ. وی مقری و محدث و محقق در علوم عربیت و تاریخ و شاعری مفلق و نیکو معاشرت بود و دیری درس لغت و عربیت میکرد او از شریح و ابوبحر اسدی و از وی شلوبین روایت کند. و اشعار او مدون است و شهرت او به لص ّ [ دزد ] این است که خوداو حکایت کند و گوید وقتی والیی باشبیلیه می آمد شعراء وقت هر یک در مدح او قصیده ای گفته بودند و من نیزخواستم چیزی بگویم و فردا با دیگر شاعران بمحضر والی انشاد کنم لکن با همه رنجی که بردم مصراعی میسر نشد. در این وقت بیادداشتهای خود رجوع کردم و قصیده ای از ابوالعباس یافتم که بر آن نوشته بود این قصیده راشاعر انشاد نکرده یعنی بر کسی نخوانده است آن را بنوشتم و نام والی در آن گنجانیدم و صباح که دیگران مدائح خود خواندند من نیز آن قصیده انشاد کردم و در این وقت مردی برخاست و همان مدیحه از آستین بیرون کرد و با همان تغییر که من در ممدوح کرده بودم تماماً بخواند و والی بخندید و از این توارد سرقت اعجاب و شگفتی نمود. وفات احمدبن علی به سال 577 هَ . ق . است .
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۳.۰۷ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن محمد عمری حنفی . او راست : تشنیف المسمع علی المجمع، که بسال 896 هَ .ق . آن را باتمام رسانیده است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد عمودی لغوی همدانی ، مکنی به ابوعبداﷲ. عالمی لغوی از مردم شهر همدان . شیرویةبن شهردار ذکر او آورده و گوید: ا...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد العیالی . رجوع به عیالی ابوجعفر ... شود.
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن محمد غزنوی حنفی . او راست : المقدمةالغزنویة فی فروع الحنفیه . وفات به سال 553 هَ .ق .
احمد. [ اَ م َ ] ((اِخ ) قاضی ...) ابن محمد الغفاری . او راست : تاریخ جهان آرا.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن محمد غنیمی انصاری خزرجی ، ملقب بشهاب الدین و مکنی به ابوالعباس . متوفی به سال 1044 هَ .ق . او راست : شرح ام الب...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد الفارسی ، مکنی به ابوالعباس ، نزیل قاهره ، محدث معمر. وی از ابوالوقت سجزی روایت دارد. وفات او بسال 656 هَ ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد الفارسی ، مکنی به ابونصر. رجوع به ابونصر فارسی شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد فناکی . یکی از فقها. رجوع بتاج العروس ماده ٔ فنک شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد قازانی . او راست : ایقاظالحنفاء باخبار الملوک و الخلفاء.