اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

احمد

نویسه گردانی: ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی البتی الکاتب . مکنی به ابوالحسن . هنگامی که القادر باﷲدر بطیحه اقامت داشت احمدبن علی کاتبی وی میکرد و آنگاه که بخلافت رسید ازجانب خلیفه قادرباﷲ نامه به بهاء الدوله نوشت وی حافظ و قرآن خوان و خوش محاوره و خوش طبع و صاحب نوادر عجیبه بود. ابن عبدالرحیم گوید: احمد بتی قرآن را نزد شیوخ عصر خود و بالخاصه زیدبن هلال درست کرد و در همه ٔ فنون علم و ادب دست داشت و صاحب خط و ترسلی نیکو بود لیکن شعر وی بپایه ٔ علم او نمیرسد. و نیز گوید که بتی در آغاز طیلسان داشت و سپس بزی کتاب قدیم دراعه بر تن کرد و خفین و مبطنه پوشید و دستار ثغریه نهاد و لالکای مربدیه بر پای کرد. و بسنت گذشتگان موی سر نمی سترد و سپس در دیوان خلافت سمت کاتبی یافت و او را نزد القادر باﷲ حرمتی تمام بود. و سپس هزل بر اخلاق وی غالب آمد و هیأت و گفتار و نوادر وی بزرگان رجال را بمعاشرت و مخالطت وی برانگیخت و در سلک ندمای بهاءالدوله درآمد و بهاءالدوله اورا نفقات فراوان می داد. و رؤسای عصر را هیچ مجلسی از مجالس انس جز با حضور او کامل نمیبود و در آخر منادمت فخر الملک داشت و فخر الملک را معاشرت وی سخت نیکو و خوش می آمد و در حق وی احسان و اکرام بسیار کردو هم بروزگار فخرالملک درگذشت و او را نوادری مضحک و حاضرجوابیهاست که هیچکس را آن دست نداده است و او در مذهب معتزلی بود و در فقه پیروی ابوحنیفه میکرد ودر ادب نسبت بطائی ۞ تعصبی سخت داشت و بحتری را بر ابوتمام تفضیل می نهاد و در این معنی بسیار غلو می کرد. و از نوادر مشهوره ٔ او یکی این است که وقتی او با رضی و مرتضی و ابن ابی الریان وزیر و جماعتی از اکابر با کشتی باستقبال یکی از ملوک میرفتند و دچار دزدان شدند و دزدان از حراقه ها بدیشان نفطاندازی می کردند و می گفتند ای زن بمزدان درآئید! در این وقت احمد بتی گفت بی شک اینان را بر ما جواسیس بوده است . پرسیدند این از کجا گوئی ؟ گفت اگر آنانرا برما جواسیس نمی بود از کجا زن بمزدی ما میدانستند. و بتی در دیوان قادرباﷲ صاحب خبر و برید بود و بشعبان سال 403 هَ . ق . در گذشت . ۞ او راست : کتاب القادری . کتاب العمیدی . و کتاب الفخری . و وزیر ابوالقاسم مغربی گوید ابوالحسن بتّی یکی از متفنین علوم است و در مناظره ٔ هیچ علم و فنی عجز نداشت و ملیح المحاضره وطیب النادره و خوش منظر وبسیارسخن بود و من او را وقتی بر در یکی از رؤسای عمال دیدم حاجب وی را راه نمی داد و او برئیس نوشت :
علی ای ّ باب اطلب الاذن بعدما
حجبت عن الباب الذی انا حاجبه .
و در حال او را اجازه ٔ دخول دادند. و ابوالحسین هلال بن محسن رئیس روایت کند: که وقتی من با فخرالملک ابوغالب بن خلف باهواز بودم و فخرالملک به ابویاسر عمادبن احمد صیرفی نوشت که دویست دینار بتوسط زنی ناشناس باحمد فرست با نامه ای بی امضا بدین مضمون : قد دعانی ما آثرته من مخالطتک و رغبت فیه من مودتک الی استدعاء المواصلة منک و افتتاح باب الملاطفة بینی و بینک و قد انفذت مع الرسول مأتی دینار. و احمد آن زر بستد و بر پشت نامه نوشت : ما لااعرف مهدیه فأشکرله مایولّیه الاّانّه صادف اضاقة دعت الی اخذه و الاستعانة فی بعض الأمور به وقلت :
و لم ادر من القی علیه ردائه
سوی انه قد سل ّ عن ماجد محض .
و اذا سهل اﷲ لی اتّشاعاً رددت العوض موفوراً و کان المبتدی بالبِرِّ مشکوراً. و ابوالحسن بتّی مطلب را دریافته و جواب را از روی بصیرت نوشته بود. و چون ابویاسر جواب احمد را بفخرالملک فرستاد فخرالملک نامه را بر من بخواند و مرااز تمثل بشعر مزبور عجب آمد. و سید رضی وقتی ابیات ذیل را به احمد نوشت :
ابا حسن اتحسب ان شوقی
یقل علی مکاثرة ۞ الخطوب
یهش لکم علی العرفان قلبی
هشاشته الی الزور الغریب
و الفظ غیرکم و یسوغ عندی
ودادکم مع الماء الشروب .
و سید رضی در رثاء وی گوید:
ماللهموم کانها
نار علی قلبی تشب
و الدمع لایرقی له
غرب کان العین غرب
ما کنت احسب اننی
جلد علی الارزاء صعب .
ما اخطأتک النائبا
ت اذا اصابت من تحب .
و سید مرتضی ، برادر سیدرضی ، در رثاء او گوید:
عرج علی الدار مغبراً جوانبها
فاسأل بها عجلا عن ساکن الدار
و قل لها این ما کنا نراه علی
مر المدی بک من نقض و امرار
و این اوعیة الاَّداب فاهقة
تجری خلالک جری الجدول الجاری
یا احمدبن علی و الردی عرض
یزور بالرغم مناکل زوار
علقت بالحبل منک غیر منتکث
عند الحفاظ و عود غیر خوار
و قد بلوتک فی سخط و عند رضی
و بین طی لانباء و اظهار
فلم تفدنی الا ما اضن به
و لم تزدنی الاطیب اخبار
لا عار فیما شربت الیوم غصته
من المنون و هل بالموت من عار
و لم ینلک سوی ما نال کل فتی
عالی المکان ولاقی کل جبار.
و او راست ، در وصف کوزه ٔ فقاع :
یا رب ثدی مصصته بکراً
و قد عرانی خمار مغبوق
له هدیر اذاشربت به
مثل هدیر الفحول فی النوق
کان ترجیعه اذا رشف الَ
-راشف فیه صیاح مخنوق .
و نیز او راست :
ما احمرت العین من دمع اضربها
فی عرصتی طلل او اثر مرتحل
لکن راها الذی یهوی و قد نظرت
فی وجه آخر فاحمرت من الخجل .
ابن عبدالرحیم گوید. آنگاه که طائع خلیفه قادر را گرفتن میخواست او در خانه بتی پنهان شد و سپس که قادر بخلافت رسید ابن حاجب النعمان را عزل کرد وبجای وی بتی را سمت کاتبی داد و این بروز گوسفند کشان بود و خادمی بعادت بیرون آمد و احمد را گفت بر حسب رسم ترا باید که حساب کله و پاچه ٔ قربانیها بداری و احمد بغلام خود گفت دوات برگیر تابخانه شویم اینان کیپاپز خواهند نه کاتب . و با این مزاح از خدمت انصراف جست و وقتی در مجلسی میان جماعت نشسته بود و غلام وی از در درآمد و گفت پسر تو از سه زینه ٔ نردبان فروافتاد گفت از سه زینه ٔ برسو یا فرود سو اگر از فرود سو افتاده باشد بچیزی نیست و اگر از برسو فروافتاده است نوحه سرایان را آگاهی دادن باید نه مرا. و او راست از قصیده ای درباره ٔ ابن صالحان :
سل الربع بالخبتین کیف معاهده
و انی ترجع ۞ القول منه هوامده
عفت حقبا بعد الانیس رسومه
فلم یبق الانوؤه و خوالده
دیار نزفت الدمع فی عرصاتها
توأما الی ان اقرح الجفن فارده
ارقت دما بعد الدموع نزحته
من القلب حتی غیضته شوارده ۞
ساستعتب الدهر الخؤن بسید
یرد جماح الدهر اذ هو قائده
سواء علیه طارف المال فی الندی
اذا ما انتحاه السائلون و تالده .
و نیز او راست درباره ٔابن صالحان :
قوم اذا عتذرت نوافل بره
لم یلف دافع حقها بمعاذر
من معشر ورثوا المکارم و العلی
و تقسموها کابراً من کابر
قرم یقوم حدیثهم بقدیمهم
ویسیر اولهم بمجد الاخر.
و برای دیگر اخبار و نوادر وی رجوع به معجم الادبا چ مارگلیوث ج 1 صص 233 - 241 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۱.۲۴ ثانیه
احمد. [اَ م َ ] (اِخ ) (سید...). وزیر سلطان محمود غزنوی ممدوح فرخی در قصیده ٔ «دل من همی داد گفتی گوائی ...»
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (سید...). رجوع به احمد (خواجه سید...) شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (سیدی ...). رجوع به احمد (خواجه سیدی ...) شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (سیدی ...). رجوع به احمد (سلطان سید...) شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )(سیدی ...). رجوع به احمدبن ابی الحسن الرفاعی شود.
احمد. [ اَ م َ ](اِخ ) (شهاب ...). رجوع به احمدبن عزالدین ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (شیخ ...). او راست : کتاب المیم .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (شیخ الشیوخ ...). رجوع به احمدبن ابی العافیة... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (قاضی القضاة...). رجوع به احمدبن ابراهیم سروجی ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) قاضی القضاة. رجوع به احمدبن حسن بن قاضی الجبل ... شود.
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳۱۸ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.