احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عمر شیخ بن تیمور ملقب بمیرزا امیرک . او در 811 هَ .ق . از دست عم خود شاهرخ بامارت اوزجند منصوب شد. سپس در جنگی که میان او و الغ بیک در گرفت مغلوب گردیدو به مغولستان گریخت و آنگاه که بخراسان بازگشت بامر شاهرخ به زیارت کعبه شد. و از آن پس از حالات او اطلاعی در دست نیست . و وی با گروهی از امراء شاهزاده خلیل سلطان را که بیست و یکساله بود بسلطنت برداشت . رجوع به حبط، ج 2 ص 171، 175، 176، 183، 187، 251 شود.
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۱.۴۴ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن ثابت ازجی دنّابی . محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن محمدبن محمدبن خاتون العاملی العیناثی ، مکنی به ابوالعباس و ملقب بجمال الدین و پدر او محمد شمس ال...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بجائی . او راست : صدق المقلتین فی شرح بیتی الرحمتین .
احمد. [اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بخاری . محدث است و نسبت او به بخار عود است که وی در خانات بخور میکرد.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بغدادی حنفی ، مکنی به ابونصر. او راست : فرائض ابی نصر.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی جوهری . سید علیخان در سلافه ذکراو کرده است . ولادتش در مکه بود و بدانجا پرورش یافت و در شعر و ادب برآ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی شافعی حجازی مصری شاعر، ملقّب به شهاب الدّین . وفات 875 هَ .ق . او راست : مجموعه ای ادبیه موسوم بروض...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی العطار الدنیسری ، مکنی به ابوالعباس . متوفی 794 هَ .ق . او راست : حسن الاقتراح فی وصف الملاح . المسلک...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن محمدبن علی الفیومی المصری ثم الحموی . او راست :المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر. وفات به سال 770 هَ .ق . (...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی الهمدانی ، معروف به ابن آل و ملقب بحافظ. یکی از صاحبان سُنن است .