احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن محمد مکنی به ابوبدیل و ملقب به مجدالدین السجاوندی . عوفی در لباب الالباب در ذکر افاضل عراق (ج 1 ص 282) آرد: الامام الکبیر ملک الکلام مجدالدین احمدبن محمد ابی بدیل السجاوندی ، سلطان جهان علم وبیان و مالک اعنّه ٔ فضل و قاید ازمّه ٔ عمل منشی حقایق مظهر دقایق ، بر ارباب علم سر و بر اصحاب دل سرور صاحب سخنی که سخن خوش او [ اندوه ] دلها را زایل کردی و حسان را کلمات حسان او باقل گردانیدی مصنفات غریب او مقبول علماء عالم است و تألیفات لطیف او معشوق افاضل گیتی و انسان عین المعانی که در تفسیر کلام ربانی ساخته است بر کمال فضل او گواهی عدلست و از وفور علم او مخبری صدق و ذخایر ثمار در معانی اخبار سید مختار که او پرداخته است جملگی علما را پیرایه است و همگی فضلا را سرمایه نیرین در تحمید و تمجید آفریدگار و نعت و درود رسول مختار انس جان علماء با حاصل و راحت روح اصحاب دل آمده در اختراع معانی غرا و افتراع ابکار عذرا خاطر خطیر او عدیم النظیر بود و این چند بیت در وصف زلف و روی خاتم انبیا پرداخته است . نعت :
اقبال وفادار است ز آن روی وفادارش
ایام نگونسار است زان زلف نگونسارش
بر خاک درش دیده در حسرت باد سرد
آبست و ندارد آب بی آتش رخسارش
نوشست همه زهرم زین گلشن فیروزه
چون برد دل تنگم آن لعل شکربارش
تا چند بود بر خشک کشتی امید دل
دریا شده چشم ما زآن لعل دُرَربارش
حلقه است جهان بر دل یا رب تو نگینی ده
این حلقه ٔ دل را زان یاقوت جگرخوارش
آخر نفسی باید در درد و غمش چون ماند
جان را نفسی آخر در حسرت دیدارش
زین یک نفس زنده این است که میشاید
هم مطلع و هم مقطع در نامه و اخبارش
بگذاشت مرا ناگه ای دل تو بنگذارش
بد کرد غمش بر من یارب تو نکو دارش .
و هم او راست در نعت :
جانا شکن زلفت دلبست جهان آمد
یاقوت لب لعلت در قیمت کان آمد
گفتم شکری ز آن لب دندان مرا باشد
آن پسته دهان گفتم هر چش بزبان آمد
خورشید رخ خوبش در سایه ٔ زلف افتاد
ابر مژه ٔ چشمم خونابه چکان آمد
زآن ناوک هجرانش تیر مژه ای خوردم
دریاب مرا دریاب کان زخم گران آمد.
غزل :
ای دل تو کیستی که غم آن صنم خوری
یا لاف عشق وی زنی و نام وی بری
این بس نباشدت که چو باد صبا بزد
از بوی مشک زلفش تو روح پروری
این بس نباشدت که چو گریی ز هجر او
دولت همی فروشی و محنت همی خری .
رباعی :
یک روز بهی کن همه بد نتوان کرد
کس را ببدی مطیع خود نتوان کرد
بر هر بدیی بدی مدد نتوان کرد
این بی ادبی تا بابد نتوان کرد.
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۱.۲۲ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی قرشی بونی مکنی به ابوالعباس و ملقب به شیخ تقی الدین و شرف الدین . رجوع به احمدبن علی بونی قرشی شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی قسطلانی مکنی به ابوالعباس و ملقب به شهاب الدین فقیه مالکی زاهد مصر، شاگرد ابوعبداﷲ قرشی . وی در مصر مدرس و...
احمد. [ اَ م َ] (اِخ ) ابن علی ملقب بقطب الدوله و مکنی به ابونصر و او احمد اول از سلاطین ایلک خانیه ٔ ترکستان است [ پس از سال 400 هَ . ق . ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی قلقشندی مصری مکنی به ابوالعباس . او راست : صبح الاعشی فی صناعة الانشاء و آن کتاب جامع بزرگیست در هفت مجلد...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی کاتب بتی . مکنی به ابوالحسن و رجوع به احمدبن علی البتی شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی المادرائی الکاتب .ابوعبیداﷲ محمدبن عمران مرزبانی در موشح (ص 350) آردکه احمدبن محمد کاتب مرا حدیث کرد که عل...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی مافروخی مکنی به ابوالفتح . مؤلف کتاب محاسن اصفهان او را در زمره ٔ متقدمین اهل ادب اصفهان یاد کند و گوید: ا...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی المثنی الموصلی . رجوع به ابوالعلاء احمد ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی مجلدی جرجانی مکنی به ابوشریف . از او در تذکره ها و کتب ذکر کاملی نیست ، تنها محمد عوفی در لباب الالباب (ج 1 ص...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی محیرثی . از مردم یمن و ازبزرگان علمای زیدیه بود و از دست سلاطین عثمانی قضای صنعا داشت و فارسی و ترکی نیکو...