احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد مکنی به ابوالحرث فریغونی . در ترجمه ٔ تاریخ یمینی آمده (ص 305 ببعد): ولایت جوزجان در مدت ایام آل سامان ، آل فریغون را بود اباً عن جد میراث رسیده و از سلفی بخلفی منتقل گشته و بعد همم و غور کرم و مکارم شیم ایشان از ادراک اوهام و افهام گذشته و اکناف و اعطاف ایشان مقصد غربا و ادبای اطراف شده و اموال ایشان بهره ٔ آمال گشته و افضال اماثل جهان رضیع احسان و ربیب انعام ایشان گشته و ابوالحرث احمدبن محمد غره ٔ دولت و انسان مقلت و جمال جملت و طراز حلت ایشان بود با همتی عالی ونعمتی متعالی و کنفی رحیب و مرتعی خصیب و امیر سبکتکین کریمه ای از کرایم او از بهر پسر خود سلطان یمین الدوله خواسته بود و او دری یتیم از بحر جلال ناصرالدین از بهر پسر خویش ابونصر حاصل کرده و اسباب مواشجت و ممازجت میان جانبین مستحکم گشته و اواصر لحمت و وثایق قربت مستمر و مشتبک شده و چون ابوالحرث وفات یافت سلطان آن ولایت بر پسر او ابونصر مقرر داشت و او رابعنایت و رعایت مخصوص میداشت تا در سنه ٔ احدی و اربعمائة (401 هَ . ق .) از دار دنیا بدار عقبی تحویل کرد. بدیع همدانی و ابوالفتح بستی و دیگر شعرای عصر درمدح ایشان قصاید غرا و منثورات بسیار پرداخته اند.
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۹۱ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سعیدبن علی قناطری . از مردم قناطر، شهری به اندلس .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن سعید اخمیمی مکنی به ابوبکر. او راست : منتخب .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سعید الاندلسی ملقب به امام بهاءالدین . و او علوم الحدیث ابن صلاح را مختصر کرده است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سعید تبعی . محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سعیدداودی مکنی به ابوجعفر. او راست : شرح صحیح بخاری .
احمد. [ اَ م َ] (اِخ ) ابن سعید سرخسی مکنی به ابوجعفر دارمی . فقیه و از ائمه ٔ حدیث و اثر. وفات به سال 253 هَ . ق .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سعید مالکی مکنی به ابوالحسین . یکی از مشاهیر طبقه ٔ عرفا در مائه ٔ سیم هجریه بوده و با شیخ جنید و ابوالحسین نور...
احمد. [ اَ م َ ] ابن سعید هروی مکنی به ابوالفضل . او راست : اصلاح اُکر مانالاوس .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سقمان . سیّمین از شاهان ارمنیه از 521 تا 522 هَ . ق .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سلام رطبی . یکی از اکابر شافعیه است .