احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن سلمةبن شرام الغسانی . یکی از علمای نحو مشهور در شام . وی از اصحاب ابوالقاسم زجاجی است و نحو و ادب از وی فراگرفته است و تصانیف استاد خود زجاجی را بخط خویش نوشته است . چه احمد را خطی و ضبطی خوش وکتابتی درست بود و من کتاب امالی زجاجی را بخط او دیدم که در 346 هَ . ق . از کتابت آن فراغت یافته بود.ابوالقاسم ذکر او آورده و گوید: احمدبن محمدبن سلمةابوبکربن ابی العباس الغسانی المعروف به ابن شرام النحوی . و او سماع دارد از ابوبکر الخرائطی و ابوالدحداح احمدبن محمدبن اسماعیل التمیمی و ابوالحسن احمدبن جعفربن محمد الصیدلانی و عبدالغافربن سلامة الحمصی وابوالقاسم عبدالرحمان بن اسحاق الزجاجی و ابوبکر احمدبن محمدبن سعیدبن عبیداﷲبن فطیس و حسن بن حبیب الحظائری و ابوالطیب احمدبن ابراهیم بن عبادل الشیبانی و ابراهیم بن محمدبن ابی ثابت و ابوعلی محمدبن قاسم بن ابی نصر. و از احمد روایت کنند: رشابن نظیف و ابوبکر احمدبن الحسن بن احمدبن الطبال و ابوالحسن الربعی و ابونصربن الجبان . ابن الاکفانی گوید: در کتابی کهن دیدم که وفات ابوبکربن شرام بروز سه شنبه ٔ دهم شعبان سال 387 هَ . ق . بود. رجوع به معجم الادباء ج 2 ص 88 شود.
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۱.۸۶ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن الکندی . رجوع به احمدبن یعقوب بن اسحاق کندی شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن کیغلغ شحنه ٔ اصفهان . چون لشکری رئیس دیالمه به سال 319 هَ . ق . قصد اصفهان کرد و قلعه ٔ ماربین را منهدم ساخت و ا...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن لال . رجوع به احمدبن علی همدانی ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اللبودی خلیل . او راست : الروض البسام فی من ولّی قضاء الشام .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن لؤلؤ. رجوع به ابن النقیب در ذیل این لغت نامه شود.
احمد. [اَ م َ ] (اِخ ) ابن مأمون بن احمدبن محمد مکنی به ابومنصور دومین کس از آل فریغون . وی پس از پدر در خوارزم فرمانروائی یافت . رجوع ب...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مأمون بن هارون الرشید. رجوع به احمدبن علی ... و رجوع به ابن مأمون ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مبارک حوفی [ خزفی ] . رجوع به احمدبن مبارک نصیبی شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مبارک نصیبی حوفی [ خزفی ] ۞ نحوی . مکنی به ابوالعباس و ملقب به تقی الدین . او راست : شرحی بر مقصوره ٔ ابن دری...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن متوج البحرانی .رجوع به احمدبن عبداﷲبن سعید ... و ابن متوج شود.