احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن السید غافقی مکنی به ابوجعفر. ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء (ج 2 ص 52) آرد که وی امامی فاضل و حکیمی عالم بود و از اکابر اندلس بشمار میرفت و اعرف اهل زمان خویش بقوای ادویه ٔ مفرده و منافع و خواص و اعیان و معرفت اسماء آنها بود و کتاب اورا در موضوع ادویه ٔ مفرده از جهت جودت نظیر نیست و در معنی نیز همتا ندارد. وی در آن کتاب آنچه را که دیسقوریدس و فاضل جالینوس گفته اند بلفظ اوجز و معنی اتم استقصاء کرده است و پس از ذکر قول آن دو، گفتار متأخرین را در خصوص ادویه ٔ مفرده آورده و کتاب او جامع اقوال افاضل در باب ادویه ٔ مفرده است و دستوری است که در موارد احتیاج بتصحیح آنها بدان رجوع کنند.
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۱.۲۷ ثانیه
احمد.[ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن عبدالرحیم بن سعیدبن ابی زرعه ٔ قمی برقی مولی الزهری . او از موالی بنی زهر و مکنی به ابوبکر و از مردم برق...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن عراربن کامل انصاری . او راست : الجواهر الحاصلة فی الافعال القاصرة و الواصلة.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن عمر مکنی به ابوالقاسم و معروف به ابن الصفار. ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء (ج 2ص 40) آرد: ابن الصفار، وی...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن محمدبن ابی بکر طبری معروف به محب ّ طبری و ملقب به محب ّالدین مکی شافعی . مولد او در 615 هَ . ق . و وفات ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ (مولای )بن محمد الشیخ ابوالعباس منصوربن الخلیفة مهدی بن ابی عبداﷲ القائم بامراﷲ شریف حسنی ، سلطان مراکش و ف...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن محمد قلقشندی ملقب بشهاب الدین . او راست : شرح جامع المختصرات احمدبن عمربن احمدبن مهدی .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن مسلم بن قتیبة الدینوری الکاتب . مکنی به ابوجعفر. پدر او عبداﷲ یکی از مشاهیر اکابر علماء وقت خویش و صاحب ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن مسلم حرانی مکنی به ابوالحسن . محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن میمون القداح . فرقه ای از قرامطه که پس از مرگ محمدبن عبداﷲبن میمون برادر او احمد را به خلیفتی برداشتند...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن واقد. مکنی به ابویحیی . محدث است .