احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ](اِخ ) ابن محمدبن احمدبن محمودبن دلویه استوائی نیشابوری . مکنی به ابوحامد. وفات او به سال 434 هَ . ق .وی از اهل استوا قریه ای به نیشابور است و از آنجا به بغداد شد و شاگردی دارقطنی کرد و تاگاه مرگ بدانجاببود و از دست قاضی ابوبکربن الطیب الباقلانی قضاء عکبرا داشت و درفقه پیرو مذهب شافعی و در اصول تابع طریقه ٔ اشعری بود و در شناسائی ادب و عربیت بهره داشت و روایت قلیلی دارد و خطیب گوید او صدوق بود و من از املاء وی نوشته ام و چون درگذشت تن وی بشونیزیه بخاک سپردند. و استوا مولد او قریه ای است از نیشابور. یاقوت گوید: دلوی ادیبی فاضل بود و بعض کتب بخط او دیده میشود که غالباً از صحت نقل و جودت ضبط و اعتبار خط وی حاکی باشد. رجوع به معجم الادباء ج 2 ص 105 شود.
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۲.۶۹ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالقادربن احمدبن مکتوم بن احمدبن محمدبن تسلیم بن محمد قیسی حنفی . ملقب بتاج الدین و مکنی به ابومحمد و ابن مک...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالقادر بغدادی مکنی به ابوالحسن یوسفی . محدث است . و از ابن شاذان و طبقه ٔ او روایت دارد. وفات وی بسال 492 ه...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالقادر حنفی مکنی به ابومحمد و ملقب به تاج الدین . رجوع به احمدبن عبدالقادربن احمد... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالقادر مقریزی . رجوع به احمدبن علی بن عبدالقادر... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالقاهر خیبری لخمی دمشقی . از منبه بن سلیمان روایت کند و او شیخ طبرانی است . (تاج العروس ماده ٔ خ ب ر).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالکافی سبکی ملقب به بهاءالدین . او راست : عروس الافراح شرح تلخیص المفتاح . و کتاب الابتهاج ناتمام پدر خویش ...
احمد.[ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالکریم بن سالم بن خلال حمصی مکنی به ابوالعباس . او راست : شرح مضامین الدّر المنظم فی السرّر الاعظم تألیف کم...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالکریم سی نیزی مقری از مردم سینیز قریه ای بفارس از قراء ساحلیه نزدیک جنابه .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداللطیف تبریزی مکنی به ابوالفضائل . او راست : مجمع الالطاف فی الجمع بین لطائف البسیط و الکشاف در پنج جلد.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ. او راست : قانون فی الزیج .