اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

احمد

نویسه گردانی: ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ](اِخ ) ابن محمدبن ثوابةبن خالد الکاتب . مکنی به ابوالعباس . محمدبن اسحاق الندیم گوید: او احمدبن محمدبن ثوابةبن یونس ابوالعباس کاتب است . این خاندان اصلا ترسا بودند و گویند یونس معروف بلبابه بود و شغل حجامی داشت و بعضی گفته اند مادر ایشان لبابه نام داشت . ووفات ابوالعباس بسال 277 هَ . ق . بود و صولی 273 هَ. ق . گفته است و از ابوسعید وهب بن ابراهیم بن طازاذ روایت کند که گفت میان علی بن الحسین و ابوالعباس بن ثوابة در سر مستغلی منازعة بود و این ترافع بمجلس یکی از رؤسا برداشتند و گمان میکنم آن رئیس عبیداﷲبن سلیمان بود و علی بن الحسین ، مناظره ٔ ابوالعباس را به برادر خود ابوالقاسم جعفربن حسین محول کرد و او با ابوالعباس به مناظره درآمد و ابوالعباس بتکذیب و طنز وی آغازید و از جمله گفت شمایان که بودید و چه داشتید نفاق و روائی بازار شما از امساک و نخوردن بود، ابوسعید وهب گوید در این وقت علی بن الحسین ملتفت طفلی که بهمراه خویش داشت گردید و این کودک در زیبائی گوئی پاره ای از ماه بود و دست وی بدست گرفت و بر پای خاست و سر برهنه کرد و گفت ای معشر کتاب مرا شناسید و این کودک پسر من است از فلانه دختر فلان ِ فلانی و او ازمن بطلاق باشد، طلاق حرج و سنة بر همه ٔ مذهبها اگر این اثر تیغهای حجامت که بر اخدع دارم تیغهای جد این مرد فلان مزین [ حجّام ] نباشد. و ابوالعباس کله خورده و مخذول خاموش شد و دیگر در امر ضیعة سخنی نگفت و بی منازعت و محاورتی تسلیم ابوالحسین کرد. و باز وهب گوید ابوالعباس یکی از ثقلاء و بغضا باشد و سخن او گران و بر گوشها ثقیل بود و از جمله ٔ سخنان اوست : علی ّبماءالورد اغسل فمی من کلام الحاجم . و نیز از تعابیراوست : لما رأی امیرالمؤمنین الناس قد تدارسوا و تدقلموا و ترلسعوا و تذورروا تدسقن ... ۞ و از تصانیف ابن ثوابة است : کتاب مجموعه ٔ رسائل او. و کتاب رسالته فی الکتابة و الخط. و برادر وی جعفربن محمدبن ثوابه به زبان عبیداﷲبن سلیمان وزیر، متولی دیوان رسالت او بود و احمد را پسری است به نام محمد که او نیز مترسلی بلیغ است و او راست : کتاب رسائل . و ابوالحسین محمدبن جعفر بن ثوابه و پسراو ابوعبداﷲ احمدبن محمدبن جعفر را هم دیوان رسائلی است و او آخرین فضلای این خاندان است . و از کلام ابوالعباس محمدبن ثوابه است : من حق المکاتبة ان یسبقها انس و ینعقد قبلها ود ولکن الحاجة اعجلت عن ذلک فکتبت کتاب من یحسن الظن الی من یحققه . و نیز او راست از فصلی که بعبیداﷲبن سلیمان نوشته است : لم یؤت الوزیرمن عدم فضیلة و لم أوت من عدم وسیلة و قلة الصادی تأبی له انتظار الوراد و تعجل عن تأمل ما بین الغدیر و الواد و لم ازل اترقب ان یخطرنی بباله ترقب الصائم لفطره و انتظره انتظار الساری لفجره الی ان برح الخفاء و کشف الغطاء و شمت الاعداء و ان فی تخلفی وتقدم المقصرین لاَّیة للمتوسمین و الحمدﷲ رب العالمین .
وقتی ابن ثوابة را آگاهی بردند که اسماعیل بن بلبل متقلد وزارت گردید او گفت : ان هذا عجز قبیح من الاقدار. و از پیش محمدبن احمدبن ثوابة کاتبی ِ بایکباک ۞ ترکی داشت و آنگاه که مهتدی خلیفه بعداوت رافضیان برخاست ببایکباک گفت سوگند با خدای که کاتب تو نیز رافضی باشد و بایکباک گفت قسم بخدای که آنچه را که در امر کاتب من گویند دروغ است پس گروهی بر رافضی بودن ابن ثوابة گواهی دادند و بایکباک گفت همگان کاذبید کاتب من آن نیست که شما گوئید، کاتب من بهترین فاضلی است نماز گذارد و روزه گیرد و بمن اندرز دهد و مرا از مرگ او رهائی بخشید و هیچگاه گفته ٔ شما باور ندارم و مهتدی بر آشفت و سوگند خورد که آنچه در حق ابن ثوابة گویند راست است و ترکی پیوسته میگفت نی نی . و چون جماعت از خدمت مهتدی باز گشتند بایکباک آنان را بخواند و سخن درشتی کردو دشنام داد و ایشان را بأخذ رشوه منسوب داشت و بایذاء و شکنجه ٔ بعض آنان فرمود. و ابن ثوابة مختفی شدو مهتدی کار کاتبی بایکباک بسهل بن عبدالکریم احول محول داشت و برای یافتن نهفت ابن ثوابة منادی دادند. سپس بایکباک باعتذار نزد مهتدی شد و مهتدی عذر او بپذیرفت و از وی درگذشت و آنگاه که موسی بن بغا از جبل بسرّ من رأی ̍ شد بایکباک بدیدار او رفت و از وی درخواست تا مهتدی را با ابن ثوابة بر سر مهر آورد. و چون مهتدی در خانه ٔ اناجور ترکی تجدید بیعت کرد بایکباک تمنای عفو ابن ثوابة را اعاده کرد و مهتدی وعده کرد که چنان خواهد کرد و گفت آنچه من در حق ابن ثوابة کردم نه برای غرضی خاص و نفسانی بود لیکن از راه رضای خدای تعالی و غیرت بر دین کردم و اگر او از آنچه در آن است بیرون شود و تورع و دینداری نماید من از وی راضی خواهم بود. سپس خلیفه در روز جمعه ٔ نیمه ٔ محرم سال 250 هَ . ق . از وی رضا نمود و چهار خلعت و شمشیری بوی عطا داد و او با شغل کاتبی بایکباک بازگشت . میمون بن هارون گوید ابوالحسن علی بن محمدبن الاخضر گفت : روزی در مجلس ابوالعباس ثعلب بودیم و ابوحفان بصری برای سلام گفتن بثعلب بدانجا آمد. ثعلب علت آمدن او را ازسامرا و مقصد وی پرسید گفت قصد من رفتن برقه نزد ابن ثوابة یعنی احمدبن محمدبن ثوابة الخالد است و در این وقت ابن ثوابة برقه بود ثعلب پرسید میانه ٔ تو با بنوثوابه چونست گفت سوگند با خدای که من هجا گفتن آنان مکروه دارم لکن هجاء ایشان چون زکوة دیگر هجاهای خویش ادا کنم چنانکه گفته ام :
ملوک ثناهم کاحسابهم
و اخلاقهم شبه آدابهم
فطول قرونهم اجمعین
یزید علی طول اذنابهم .
و صولی گوید: میان ابوالصقر اسماعیل بن بلبل وزیر و ابوالعباس احمدبن محمدبن ثوابة وحشت و دشمنانگی سخت بود بعللی که از جمله ٔ آن ماجرائی میان آن دو در مجلس صاعد بأواخر ایام او روی داد. رشیق الموسای ۞ خادم ۞ مرا حکایت کرد،و من خادمی بخردتر و نویسنده تر از وی ندیده ام ، که بمجلس صاعد بودیم و از حال مردی پرسید، ابوالصقر گفت :قد کان انفی ، بجای قدکان نُفی ̍، ابن ثوابة چون متممی گفته ٔ ابوالصقر را، گفت : فی الخرء و ابوالصقر بشنید و گفت : کیف تکلم من حقه ان یشدّ و یحدّ و ابن ثوابة گفت من جهلک انک لاتعلم ان ّ من یشدّ لایحدّ و من یحدّ لایشدّ. و روزگار بازی کرد و ابوالصقر وزارت یافت وابن ثوابة را بواسط دیدم که بمجلس او درآمد و بایستاد و گفت : ایها الوزیر لقد آثرک اﷲ علینا و ان کنا لخاطئین ۞ و ابوالصقر در جواب او گفت : لاتثریب علیکم ۞ یااباالعباس ! و سپس وی را پیش خواند و ببالای مجلس جای داد و ولایت طساسیج بابل و سورا و بریسما ۞ بدو محول داشت و ابن ثوابة تا گاه مرگ یعنی سال 273 هَ . ق . آن ولایت داشت . یاقوت گوید قسمت اخیر نقل از صولی است و جزء سابق را محمدبن اسحاق آورده است و آن بصواب نزدیکتر است . صولی گوید: حسین بن علی کاتب مرا گفت که ابوالعیناء از پیوستگان ابوالصقر بود و چون میان ابوالصقر و ابن ثوابة معادات بودابوالعیناء نیز با ابن ثوابة دشمنی می ورزید. و فردای آن روز که بمجلس صاعد میان ابوالصقر و ابن ثوابة آن ماجری ̍ رفت ابوالعینا و ابن ثوابة در مجلس حضور داشتند و بدانجا کارشان بخصومت و دشنام کشید. فقال له ابن ثوابة اما تعرفنی قال بلی اعرفک ، ضیق العطن ، کثیرالوسن ، قلیل الفطن خاراً علی الذقن قد بلغنی تعدیک علی ابی الصغر و انما حلم عنک لانه لم یر عزاً فیذله و لا علواً فیضعه و لاحجرا فیهدمه فعاف لحمک ان یاکله و سهک دمک ان یسفکه .فقال له اسکت فما تساب ّ اثنان الاغلب الأّمهما، قال ابوالعیناء فلهذا غلبت بالامس اباالصقر، فاسکته . هلال بن المحسن در کتاب الوزراء آرد که علی بن سلیمان اخفش از مبرد حکایت کرد که روزی که نزد ابوالعباس احمدبن محمدبن ثوابة نوبت کتابت با من بود غلام ابن ثوابة درآمد و نامه ای از بحتری بدو داد و او در زیر نامه توقیعی کرد و بمن افکند و گفت درپیچ و بازگردان و نامه ٔ بحتری این بود:
اسلم ابا العباس و ابَ
َق فلا ازال اﷲ ظلک
وکن الذی یبقی لنا
و نموت حین نموت قبلک
لی حاجة ارجو لها
احسانک الاوفی و فضلک
و المجدمشترط علیَ
َک قضأها و الشرط املک
فلئن کفیت ملمها
فلمثلها اعددت مثلک .
و ابن ثوابة این توقیع کرده بود، مقضیة واﷲ الّذی لااله اِلاّ هو و لو اتلفت المال و اذهبت الحال فقل رعاک اﷲماشئت منبسطاً و ثِق بما انا علیه لک مغتبطا. ان شأاﷲ تعالی . احمدبن علی المادرانی اعور کردی کاتب دوست مبرد راست در هجاء ابن ثوابة:
تعست اباالفضل الکتابة
من اجل مقت بنی ثوابة
و سألت اهل المهنتیَ
َن من الخطابة و الکتابة
عن عادل فی حکمه
فعلیک اجمعت العصابة
فاسمع فقد میّزتهم
و لکلهم طرز و بابة
امّا الکبیر فمن جلا
لته یقال له لبابة
و اذا خلا فممدّد
فی البیت قد شالواکعابه
و ارفض ّ عنه زهوه
و تقشعت تلک المهابة.
یاقوت گوید بخط عبدالسلام بصری دیدم که او از ابوالعباس تمیمی و او از امالی جحظة نقل کند که روزی بمجلس ابوالعباس ثعلب بودم و گروهی از اصحاب وی نیز حضور داشتند احمدبن علی الماذرانی نیز بیامد فسأله عن ابن العباس بن ثوابة و قال له متی عهدک به فقال لاعهد و لاعقد و لا وفاق و لامیثاق ، فقال له ثعلب عهدی بک اذا غضبت هجوت فهل من شی ٔفأنشد:
بنی ثوابة انتم اثقل الأمم
جمعتم ثقل الأوزار و التخم
اهاض حین اراکم من بشامتکم
علی القلوب وان لم اوت من بشم
کم قائل حین غاظته کتابتکم
لوشئت یارب ّ ماعلمت بالقلم . ۞
فقال ثعلب : احسنت و اﷲفی شعرک و أسأت الی القوم . ابوالفرج اصفهانی از ابوالفضل عباس بن احمد بن ثوابة روایت کند که وقتی بحتری به نیل نزد احمد بن علی اسکافی شد و او را مدیحه ای گفت و اداء صلت وی دیر کشید پس بحتری قصیده ای در هجاء وی کرد که این بیت از آن قصیده است :
ما کسبنا من احمدبن علی
و من النیل غیر حمّی النیل .
و باز قصیده ای دیگر بهجاء او گفت که بدین مصراع آغاز شود:
قصة النیل فاسمعوها عجابة.
و در این قصیده ٔ اخیر بنی ثوابه را نیز را احمدبن علی الاسکافی در هجاء خویش انباز کرد و خبر قصیده بپدر من رسید و او هزار درهم و چند تخت جامه و اسپی با زین و لگام بدو ارسال داشت و او واپس فرستاد و گفت چون من از پیش در حق شما اساءة و بدی کردم پذیرفتن صله ٔ شما مرا روا نباشد. پدر من بدو نوشت : اساءة تو مغفور و معذرت تو مشکور است و نیکوئیها بدیها را سترد و خستگی دست ترا هم دست تو مرهم تواند نهادن دو برابر آنچه را که واپس فرستادی بتو روانه داشتیم و اگر بدریافت و پاداش کردن جفای خویش پردازی سپاس داریم و شکر گذاریم و اگر سر باز زنی شکیبا و بردبار باشیم . و او بپذیرفت و بپدرم نوشت سوگندبا خدای که نثر بخامه ٔ تو از شعر و چکامه ٔ من بهتر است و کرده ٔ تو مرا شرمسار و گرانبار ساخت و بزودی سپاسنامه ٔ من بتو خواهد رسیدن . و دیگر روز بامدادان قصیده ای بفرستاد که اول آن مصراع زیرین است :
ضلال لها ماذا ارادت من الصد.
و پس از آن قصیده ای دیگر ساخت که مبدو است بدین مصراع :
برق اضاء العقیق من ضرمه .
و باز قصیده ای فرستاد که ابتداء آن این نیم بیت است :
ان دعاه داعی الهوی فاجابه .
و تا گاه افتراق آن دو از هم ،صلات و احسان پدر من نسبت به بحتری پیوسته و متتابع بود. و در گاه مصاهرت ناصرلدین اﷲ با الموافق باﷲ احمدبن محمد ثوابه باسماعیل بن بلبل نوشت : بسم اﷲ الرحمن الرحیم . بلغنی للوزیر ایده اﷲ نعمة زاد شکرها علی مقادیر الشکر کما اربی مقدارها علی مقادیر النعمة فکان مثلها قول ابراهیم بن العباس :
بنوک غدواآل النبی وارثوا الَ
-خلافة و الحاوون کسری و هاشما.
و انا أسأل اﷲ تعالی ان یجعلها موهبة یرتبط ما قبلها و ینتظم ما بعدها و تصل جلال الشرف حتی یکون الوزیر اعزه اﷲ علی سادة الوزراء موفیا و لجمیل العادة مستحقاً ولمحمود العاقبة مستوجبا و ان یلبس خدمه و اولیأه من هذه الحلل العالیة ما یکون لهم ذکراً باقیا و شرفاً مخلدا.
و لقب احمد لبابة بود ۞ و آنگاه که عبیداﷲبن سلیمان تقلد طساسیج از وی باز کرد و به ابوالحسن مخلد محول داشت احمدبن علی الماذرانی الاعور الکردی در هجاء ابن ثوابة گفت :
انی وقفت بباب الجسر فی نفر
فوضی یخوضون فی غرب من الخبر
قالوا لبابة اضحت و هی ساخطة
قد قدّت الجیب من غیظ و من ضجر
فقلت حقاً و قدّ قرت بقولهم
عینی واعین اخوانی بنی عمر
لا تعجبوا لقمیص قدّ من قبل
فان ّ صاحبها قد قدّ من دبر.
و ابوسهل در هجاء ابن ثوابة خطاب به عبیداﷲبن سلمان گوید:
یا اباالقاسم الذی قسم اللَ
َه له فی الوری الهوی و المهابة
کدت تنفی اهل الکتابة عنها
حین ادخلت فیهم ابن ثوابة
انت الحقته و ما کان فیهم
بهم ظالماً به للکتابة
هل رأینا مخنثاکاتبا او
هل یسمی ادیب قوم لبابة.
و نیز سهل راست در هجاء احمدبن محمدبن ثوابة:
اقصرت عن جدّی و عن شغلی
و المکرمات و عدت فی هزلی
لما ارانی الدهر من تصریفه
غیرا یغیر مثلها مثلی
بلغ احمدبن ثوابة بجنونه
ما لیس یبلغه ذوو عقل
ان کان نقص المرء یجلب حظه
فالعقل یرفع رزق ذی فضل .
ابوحیان در کتاب الوزیرین گوید روایت کردما را ابوبکر صیمری از ابن سمکة و او از ابن محارب و او از احمدبن الطیب که گفت یکی از دوستان ابن ثوابه مکنی به ابوعبیده گفت تو بحمداﷲ و منه دارای ادب و فصاحت و براعت باشی چه شود اگر فضایل خویش با معرفت برهان قیاسی و علم اشکال هندسیه که راهنمای حقایق اشیاء است کامل سازی و اقلیدس خوانی و حقیقت آن دریابی . ابن ثوابة گفت اقلیدس چیست و او کیست . گفت مردی از علماء روم این دارد و کتابی کرده است که در آن پیکرهای بسیار و مختلف است و بحقایق چیزهای آشکار و نهفت راه نماید و بدریافت و ذهن تیزی بخشد و فهم را باریک ودانش را لطیف و حاسه را روشن و اندیشه را استوار سازد و خط از آن پدید آمده است و مقادیر حروف معجم بدان شناخته شده . ابوالعباس بن ثوابة گفت این چگونه باشدگفت تا آن اشکال و پیکرها ننگری و برهان آن درست نکنی نتوان دانستن گفت پس چنان کن . و او مردی را که مشهور بقویری بود بیاورد و این تعلیم و تعلم بیش از یک روز نکشید و قویری بار دیگر بازنگشت و احمدبن طیب گوید مرا این امر شگفت آمد رقعه ای به ابن ثوابة نوشتم که نسخه ٔ آن این است : بسم اﷲ الرحمن الرحیم . اتصل بی جعلت فداک ان رجلا من اخوانک اشار علیک بتکمیل فضائلک و تقویتها بشی ٔ من معرفة القیاس البرهانی و طمانینتک الیه و انک اصغیت الی قوله و اذنت له فاحضرک رجلا کان غایة فی سوء الادب ، معدنا من معادن الکفر و امامامن ائمة الشرک لاستغرارک و استغوائک یخادعک عن عقلک الرصین و ینازلک فی ثقافة فهمک المبین فأبی اﷲ العزیز الا جمیل عوائده الحسنة قبلک و مننه السوابق لدیک و فضله الدائم عندک بأن تأتی علی قوائد برهانه من ذروته و تحط عوالی ارکانه من اقصی معاقد اسّه فاحببت استعلامی ذلک علی کنهه من جهتک لیکون شکری لک علی ماکان منک حسب لومی لصاحبک علی ما کان منه و لا تلافی الفارط فی ذلک بتدبر المشیئة ان شأاﷲ تعالی . و ابن ثوابة مرا بنامه ای پاسخ کرد و نسخه ٔ آن این است : بسم اﷲالرحمن الرحیم . وصلت رقعتک اعزک اﷲ و فهمت فحواها وتدبرت متضمنها و الخبر کما اتصل بک والامر کما بلغک و قد لخصته و بینته حتی کانک معنا و شاهدنا و اول مااقول ، الحمدﷲ مولی النعم و المتوحد بالقسم الیه یردعلم الساعة و الیه المصیر. و انا أسأل اتراع الشکرعلی ذلک و علی مامنحنا من ودک و اتمامه بیننا، بمنه و مما احببت اعلامک و تعریفک بما تأدی الیک ان ابا عبیدة لعنه اﷲ تعالی بنحسه و دسه و حدسه اغتالنی لیکلم دینی من حیث لااعلم و ینقلنی عما اعتقده و أراه وأضمره من الایمان باﷲ عزوجل و برسوله صلی اﷲ علیه وسلم موطداً ۞ الی الزندقة بسوء نیته الی الهندسة و انه یأتینی برجل یفیدنی علماً شریفاً تکمل به فضائلی فما زعم فقلت عسی أفید ۞ به براعة فی صناعة او کمالافی مروة او فخاراً عند الاکفاء فاجبته بان هلم فاتانی بشیخ دیرانی شاخص النظر منتشر عصب البصر طویل مشذب محزوم الوسط متزمل فی مسکة فاستعذت بالرحمان اذ نزغنی الشیطان و مجلسی غاص بالاشراف من کل الاصراف ۞ و کلهم یرمقه یتشوف الی رفعتی مجلسه و ادنائه و تقریبه و یعظمونه و یحیونه واﷲ محیطبالکافرین فاخذ مجلسه و لوی اشداقه و فتح اوساقه فتبینت فی مشاهدته النفاق و فی الفاظه اشقاق فقلت بلغنی ان عندک معرفة من الهندسة و علماً واصلا الی فضل یفید الناظر فیه حکمة و تقدما فی کل صناعة فهلم افدنا شیئاً منها عسی ان یکون عونا لنا علی دین او دنیا فی مروءة و مفاخرة لدی الاکفا و مفیدا زهداً و نسکا فذلک هوالفوز العظیم فمن زحزح عن النار و ادخل الجنه فقد فاز و ما ذلک علی اﷲ بعزیز قال فاحضرنی دواة و قرطاسا فاحضرتهما فاخذ القلم و نکت نکتة نقط منها نقطة تخیلها بصری و توهمها طرفی کاصغر من حبة الذر فزمزم علیها من وساوسه و تلا علیها من حکم اسفار اباطیله ثم اعلن علیها جاهراً بافکه و اقبل علی و قال ایها الرجل و ان هذه النقطة شی ٔ لاجزء له فقلت اضللتنی و رب الکعبة و ما الشی ٔ الذی لاجزء له فقال کالبسیط فاذهلنی و حیرنی و کاد یأتی علی عقلی لولا ان هدانی ربی لانه اتانی بلغة ماسمعتها و اﷲ من عربی و لاعجمی و قد احطت علما بلغات العرب وقمت بها و استبرتها جاهداً و اختبرتها عامداً و صرت فیها الی مالا اجد احداً یتقدمنی الی المعرفة به ولایسبقنی الی دقیقه و جلیله فقلت انا و ما الشی ٔ البسیط فقال کاﷲ و کالنفس فقلت له انک من الملحدین اتضرب ﷲ الامثال و اﷲ یقول فلا تضربواﷲ الامثال اِن اﷲ یعلم و انتم لا تعلمون لعن اﷲ مرشداً ارشدنی الیک و دالا دلنی علیک فماساقک الی الا قضأسوء ولا کسعک نحوی الا الحین و اعوذ باﷲ من الحین و ابراء الیه منکم و مما تلحدون واﷲ ولی المؤمنین ۞ انی بری ٔ مماتشر کون لاحول و لاقوة الا باﷲ العلی العظیم فلما سمع مقالتی کره استعاذتی فاستخفه الغضب فاقبل علی مستبسلا و قال انی اری فصاحة لسانک سببا لعجمة فهمک و تدرعک بقولک آفة من آفات عقلک فلولا من حضر و اﷲ المجلس و اصغاؤهم الیه مستصوبین اباطیله و مستحسنین اکاذیبه و ما رایت من استهوائه ایاهم بخدعه و ما تبینت من توازرهم لامرت بسل لسان اللکع الالکن و امرت باخراجه الی آخر ناراﷲ و سعیره و غضبه و لعنته و نظرت الی امارات الغضب فی وجوه الحاضرین فقلت ماغضبکم لنصرانی یشرک باﷲ و یتخذ من دونه الانداد و یعلن بالالحاد لولامکانکم لهلکته ۞ عقوبة فقال لی رجل منهم انسان حکیم فغاظنی قوله فقلت لعن اﷲ حکمة مشوبة بکفر فقال لی آخر ان عندی مسلما یتقدم اهل هذا العلم و رجوت بذکره الاسلام خیراً فقلت ایتنی به فاتانی برجل قصیر دحداح آدم مجدور الوجه اخفش العینین اجلح الفطس سیی ٔ المنظر قبیح الزی فسلم فرددت علیه السلام فقلت ما اسمک فقال أعرف بکنیة فقد غلبت علی فقلت ابومن فقال ابویحیی فتفألت بملک الموت علیه السلام و قلت اللهم انی اعوذبک من الهندسة اللهم فاکفنی شرها فانه لایصرف السوء الاانت و قرأت الحمدﷲ و المعوذتین و قل هو اﷲ احد و قلت ان صدیقا لی جاء نی بنصرانی یتخذ الانداد و یدعی ان ﷲ الاولاد لیغوینی فهلم افدنا شیئاً من هندستک و اقبسنا من ظرائف حکمتک ما یکون لی سبباً الی رحمة اﷲ و وسیلة الی غفرانه فانها اربح تجارة و اعود بضاعة فقال احضرنی دواة و قرطاسا فقلت اتدعو بالدواة و القرطاس و قد بلیت منهما ببلیة کلمها لم یندمل عن سویداء قلبی فقال و کیف کان ذلک فقلت ان النصرانی نقط نقطة کاصغرمن سم الخیاط و قال لی انها معقولة کربک الاعلی فواﷲماعدا فرعون و کفره و افکه فقال انی اعفیک من النقطة لعن اﷲ قویری و ما کان یصنع بالنقطة و هل بلغت انت ان تعرف النقطه فقلت استجهلنی و رب الکعبة و قد اخذت بازمة الکتابة و نهضت باعبائها و استقللت بثقلها یقول لی لاتعرف فحوی النقطة فنازعتنی نفسی فی معالجته بغلیظ العقوبة ثم استعطفنی الحلم الی الاخذ بالفضل و دعا بغلامه و قال ایتنی بالتخت فواﷲ ما رایت مخلوقا باسرع احضاراً له من ذلک الغلام فأتاه به فتخیلته هیئة منکرة و لم ادر ما هو و جعلت اصوب الفکرفیه و اصعداخری و اجیل الرأی ملها ۞ و اطرق طولا لا علم ای شی ٔ هو اء صندوق هو فاذا لیس بصندوق اتخت فاذا لیس بتخت فتخیلته کتابوت فقلت لحد لملحد یلحد به الناس عن الحق ثم اخرج من کمه میلا عظیما فظننته متطببا و انه لمن شرار المتطببین فقلت له ان امرک لعجب کله و لم ار امیال المتطببین کمیل اتفقاء به العین قال لست بمتطبب ولکن اخط به الهندسة علی هذا التخت فقلت له انک وان کنت مبایناً للنصرانی فی دینه لموازر له فی کفره أتخط علی تخت بمیل لتعدل به عن وضح الفجر الی غسق اللیل و تمیل بی الی الکذب باللوح المحفوظ و کاتبیه الکرام ایای تستهوی ام حسبتنی کمن یهتز لمکایدکم فقال لست اذکر لوحا محفوظا و لا مضیعا ولاکاتباً کریماً و لا لئیماً و لکن اخط فیه الهندسة و اقیم علیها البرهان بالقیاس و الفلسفة قلت له اخطط فاخذ یخط و قلبی مروع یجب وجیباً و قال لی غیر متعظم ان هذا الخط طول بلاعرض فتذکرت صراط ربی المستقیم و قلت له قاتلک اﷲ اتدری ما تقول ، تعالی صراط ربی المستقیم عن تخطیطک و تشبیهک و تحریفک و تضلیلک انه لصراط مستقیم و انه لاحدّ من السیف الباتر والحسام القاطع و ادق من الشعر واطول مماتمسحون وابعد مما تذرعون و مداه بعید و هوله شدید اتطمع ان تزحزحنی عن صراط ربی و حسبتنی غراً عییا ۞ لا اعلم ما فی باطن الفاظک و مکنون معانیک واﷲ ما خططت الخط و اخبرت انه طول بلاعرض الا ضلة بالصراط المستقیم لتزل قدمی عنه و ان تردینی فی جهنم اعوذ باﷲ وابراء الیه من الهندسة و مما تعلنون و تسرون و لبئس ما سولت لک نفسک ان تکون من خزنتها بل من وقودها و ان لک فیها لانکالا و سلاسل و اغلالا وطعاماً ذاغصة فاخذ یتکلم فقلت سدوا فاه مخافة ان یبدر من فیه مثل ما بدر من المضلل الاول و أمرت بسحبه فسحب الی الیم عذاب و نار وقودها الناس و الحجارة علیهاملائکة غلاظ شداد لا یعصون اﷲ ما امرهم و یفعلون مایؤمرون ثم اخذت قرطاساً و کتبت بیدی یمینا آلیت فیها بکل عهد مؤکد و عقد مردد ۞ و یمین لیست لها کفارة انی لا انظر فی الهندسة ابداً و لا اطلبها و لا اتعلمها من احد سراً و لا جهراً و لا علی وجه من الوجوه و لاعلی سبب من الاسباب واکدت بمثل ذلک علی عقبی و عقب اعقابهم لاتنظروا فیها و لا تتعلموها مادامت السموات والارض الی ان تقوم الساعة لمیقات یوم معلوم و هذا بیان سألت اعزک اﷲ عنه فیما دفعت الیه و امتحنت به و لتعلم ما کان منی و لولا وعکة انا فی عقابلیها لحضرتک مشافها و اخذت بخط المتمنی ۞ بک و الاستراحة الیک تمهد علی ذلک عذری فانک غیر مباین لفکری . والسلام .
و ابن ندیم گوید: او را رسائلی است .رجوع بمعجم الادباء چ مارگلیوث ج 2 ص 36 شود. ابوعبیداﷲ محمدبن عمران المرزبانی در الموشح ازوی روایت کرده است . (الموشح چ مصر ص 267). و رجوع به بنوثوابة و ابوالعباس احمد و ابوالعباس بن ثوابة و ابوالحسین بن ثوابة ...شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۱.۹۶ ثانیه
احمد. [اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ المعتزبن حنّة. (منتهی الارب ماده ٔ ح ن ن ). و در تاج العروس نام او حمد [ بدون همزه ]بن عبداﷲ المعبر [ با ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ المکی . او راست : بلوغ الامانی فی مناقب الشیخ احمد التیجانی و آن در تونس به سال 1295 هَ . ق . بطبع رسیده ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ المهابادی ضریر. او از شاگردان عبدالقاهر جرجانیست . و او راست : شرح کتاب اللمع ابن جنی .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ نوبختی . مکنی به ابوعبداﷲ کاتب . او بعربی شعر میگفته و دیوان او صد ورقه است . (ابن الندیم ).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ نهری . محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ نیری مکنی به ابوجعفر. از مردم قریه ٔ نَیْر به بغداد. محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ. او وزیر القاهر باﷲ بود. (حبط ج 1 ص 303).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ هروی مکنی به ابومحمدمغفلی . حاکم گوید: او امام اهل خراسان بود و با این حال در امور دولت نیز وزراء با او مش...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداللطیف تبریزی مکنی به ابوالفضائل . او راست : مجمع الالطاف فی الجمع لطائف البسیط و الکشاف در پنج مجلد.
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن عبداللطیف الخطیب او راست : اثبات الزین لصلح الجماعتین بجواز تعدد الجمعتین [ فقه شافعی ] فی الرد علی الکتاب المس...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.