احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن زکریا. مکنی به ابوالعباس . اصلش از مردم نسای خراسان و ساکن مصر بود نقل احوال وی را از کتاب شیخ الاسلام خواجه عبداﷲ انصاری کرده اند او مینویسد: شیخ عباس فقیر هروی او را بمصر دیده بود و شیخ عمو بمکه گوید: شیخ عباس از برای من حکایت کرد که همواره بر در سرای وی اسبان و ستوران بودی که مردمان بزیارت وی درآمدندی وقتی مرا گفت که : خیز و بر [ در ] سرای رو هر کس بدانجا آید ستور او را نگاه دار. بر دل من گذشت که کار نیکو بدست آوردم از خراسان بمصر آمدم که ستوربانی کنم مرا خود در خراسان فراغتی بود پس از آن خیال در آن حال کسی آمد که شیخ ترا میخواند چون بنزد وی درآمدم گفت : یا هروی هنوز بکمال نرسیده ای زود بود که در صدر نشینی بر در سرای تو نیز زود باشد که ستوران بازدارند که کسی باید که آنان را نگاه دارد. گوید: من از آن خیال توبه کرده مدتها بر در سرای وی ستوران بودی که سلطانیان و مردمان دیگر بنزد وی آمدندی وقتی ازو پرسیدند این درجه را بچه یافتی گفت : در نزد بزرگان از ادب چیزی فروگذاشت ننمودم . سال وفات وی در اواخر حدود مائه ٔ چهارم هجریه بوده است . (نامه ٔ دانشوران ج 2 ص 421) و رجوع به احمد ابوالعباس و ابوالعباس احمدبن محمدبن زکریا شود.
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۱.۰۵ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حَبل . قاضی مالقه بوده است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حجاج مروزی . رجوع به مروزی احمد ... شود.
احمد. [ اَ م َ ](اِخ ) ابن محمدبن حجری ملقب بزین القضاة. او راست : منبهات علی الاستعداد لیوم المیعاد للنصح و الوداد.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن الحداد ملقب بجمال الدین رجوع بروضات ص 613 س 6 بآخرمانده شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسن .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسن مکنی به ابوجعفر. ابن مندویه ٔ اصفهانی رسالة الی ابی جعفر احمدبن محمدبن حسن فی القولنج را بنام او...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسن بن زهرة الحسینی الحلبی . از مشایخ شهید اول است . (روضات الجنات ص 202 س 13 بآخر مانده ).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن الحسن الخلال الوراق الادیب . صاحب خط ملیح رائق و ضبط متقن فائق ، یاقوت گوید: گمان برم که ابن ابی الغن...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسن شافعی . قاضی امین الدین . او راست : انس فی فضائل القدس که در آن بر کتاب ابن عم خود جامع المستقصی ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسن مرزوقی . مکنی به ابوعلی . وی از مردم اصفهان است و یاقوت گوید که او در غایت ذکاء و فطنت و حسن تصنیف...