احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲ المعبدی از نسل معبدبن العباس بن عبدالمطلب بن هاشم . یکی از مشاهیر علم نحو و عربیت بمذهب کوفیان . از وجوه و کبار اصحاب ثعلب . و زبیدی ذکر او آورده است . یاقوت گوید: زبیدی نام احمدبن سلیمان دیگری راآورده و او را بجدی اعلی موسوم بسلیمان نسبت کرده است و ندانم که هر دو یک کس باشند یا دو. و بخط ابن ابی نواس خواندم که ابوعمربن حیویه گوید که : معبدی بشب چهارشنبه ٔ هشت روز از صفر 292 هَ .ق . مانده درگذشت . رجوع بمعجم الادباء یاقوت و رجوع بروضات ص 56 شود.
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۱.۵۸ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد ایزدیار، معروف بفرید کافی وزیر. عوفی در لباب الألباب ج 1 ص 120 ببعد آرد: الصدر الاجل شرف الدولة و الدین سی...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد برتی (قاضی ...) مکنی به ابوالعباس . محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد برسوی . مدرس . او راست :تاریخ آل سلجوق . وفات او به سال 977 هَ .ق . بود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد برقانی خوارزمی ، مکنی به ابوبکر و ملقب بحافظالکبیر. او راست : جمع بین الصحیحین ومسند الخوارزمی . وفات وی به ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد برنسی فاسی مالکی ، مکنی به ابوالفضل و معروف بشیخ زروق و ملقب بشهاب الدین . او راست : قواعدالطریقة فی الجمع ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد بریدی ، مکنی به ابوعبداﷲ. از جمله ٔ وزرای متقی . (مجمل التواریخ و القصص ص 379).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد بستی ، مکنی به ابوسلیمان خطابی . ادیب فقیه شافعی . وی در عراق از ابوعلی صفار و ابوجعفر رزاز و جز آنان حدیث ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد بستی خراسانی ، معروف بخارزنجی . یکی از ائمه ٔ لغت . رجوع به احمدبن محمد البشتی ... و خارزنجی شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد بسیلی . وی شاگرد ابن عرفه بود و تفسیر ابن عرفه را چنانکه شنیده نقل کرده است . وفات او830 هَ .ق . است .
احمد. [ اَ م َ ](اِخ ) ابن محمد البشتی الخارزنجی . سمعانی گوید: خارزنج قریه ای است بنواحی نیشابور بناحیه ٔ بشت و مرد مشهور این قریه ابوحامد ...