احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عمر، معروف بشهاب الدین خفاجی مصری .از بزرگان علمای دولت آل عثمان است . در ادب و فقه وسایر علوم از افراد عصر خود و از شاگردان علامه ابوالسعود صاحب تفسیر است . ابتداء قضای روم ایلی سپس قضای سلانیک و مصر داشته و پس از عزل در مصر بتدریس و تصنیف میپرداخت . وفات او در 1069 هَ .ق . بوده است و بیش از نود سال زندگانی کرد. او راست : عنایةالقاضی . حاشیه ٔ تفسیر بیضاوی . شرح الشفا. شرح درةالغواص . الریحانة. الرسائل الاربعین . حاشیه ٔ شرح الفرایض . کتاب السوانح و الرحلة. شفاء الغلیل فیما فی کلام العرب من الدخیل . دیوان الادب فی ذکر شعراء العرب . طرازالمجالس و رسائل دیگر. و او اشعار و مقامات و منشآت نیکو دارد.
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۳.۴۳ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حنبل . رجوع به احمدبن محمدبن حنبل ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن خاتون . رجوع به احمدبن محمدبن علی بن محمد ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن خالد اندلسی . محدّث و امام مالکیان در اندلس . او به سال 322 هَ . ق . درگذشت .
احمد. [اَ م َ ] (اِخ ) ابن خالد ملقب به جبّاب . محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن خالد الریاشی کاتب . او بعربی شعر نیز می گفته و مقل است . (ابن الندیم ).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن خالد ۞ ضریر بغدادی مکنی به ابوسعید. یاقوت گوید: رأیت فی فوائد ابی الحسین احمدبن فارس بن زکریا اللغوی صاحب کت...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن خالد کاتب مکنی به ابوالوزیر. یاقوت در معجم البلدان ذیل سامراء در سبب احداث سرمن رای گوید: ابن عبدوس آورده اس...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن خالد المادرائی مکنی به ابوالحسین . بعربی شعر می گفت . دیوان او پنجاه ورقه است . (ابن الندیم ).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن خالد المبارکی مکنی به ابوسعید الضریر. رجوع به احمدبن خالد ضریر بغدادی شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن خالد الوهبی مکنی به ابوسعید. محدث است .