اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

احمد

نویسه گردانی: ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن محمدبن فهد الاسدی ، ملقب به جمال الدین . فاضل فقیه مجتهد زاهد عابد وَرِع تقی نقی . در سال 757 هَ .ق . تولد یافته در بلده ٔ حله نشو و نما کرد. چون درجه ٔ رشد و تمیز را قدم نهاد از پی تحصیل علوم و اکتساب معارف نگریست علی بن خازن جابری را که از شاگردان شهید اول بود باستادی برگزید، روزگاری در مدرس آن فقیه دانشمند باستفادت بگذرانید و در علوم فقه و فن حدیث مقامی بلند یافت ، باقتضای علو همت بر آن مراتب قناعت نکرده در مدرس جمعی از محققین عراق که اسامی ایشان بشرح میگذرد: شیخ نظام الدین علی بن عبدالحمید نیلی و شیخ ضیاءالدین علی بن شهیداول و سید بهاءالدین علی بن عبدالکریم فرش تلمذ بگسترد و مدتی دراز باستفاضت بگذرانید تا آنکه از اقتباس فوائد آن مشایخ عظام بی نیاز شد و خود درجه ٔ استنباطاحکام و استخراج فروع را فایز گشته از حضیض تقلید باوج اجتهاد ارتقا جست ، پس بتکمیل معنی انسانیت همت گماشته طریق فقر بپیمود تا از صفای ریاضات زنگ دواعی نفسانی و وساوس شیطانی از لوح خاطرش زدوده گشت و کمال معنوی با جمال صوری ضمیمت نمود، شریعت و طریقت با هم جمع کرده آنگاه در یکی از مدارس حله مسند افادت وافاضت بسط کرد، جویندگان انسان کامل از هر جای گرد وی درآمدند و بتعلیم و ارشاد آن فقیه فقیر و مجتهد مرشد در تکمیل مراتب علم و تحصیل مقامات عرفان مساعی جمیله مبذول داشتند، پس هر یک برحسب استعداد خویش بمقامی ارجمند رسیدند و چند نفر از فقهاء آن حوزه و عرفاء آن حلقه در اشتهار رتبتی بلند یافتند و نام ایشان در صفحه ٔ روزگار بیادگار بماند، من جمله شیخ زین الدین علی بن هلال جزایری است که در ترویج احکام و نشر فنون بدرجه ای بود که مانند محقق کرکی و ابن ابی جمهور احسائی در مدرس کمالاتش تربیت یافتند و دیگر سید محمدبن فلاح واسطی است که سلسله ٔ مشعشعیه را نخستین والی است و در ملازمت ابن فهد بر بعضی غرائب امور عجائب اعمال دست یافته بدان وسیله بر مملکت خوزستان مستولی شدو آن کشور بر او و اولادش مسلم گشت ، هم شیخ علی بن محمد طائی است که خود از آن پیش که سعادت صحبت او دریابد قصیده ای در مدیحت استاد بنظم آورده بجانب حله روانه کرد و در مجلس افادت و حلقه ٔ افاضت ابن فهد انشادکردند. این چند بیت از آن قصیده انتخاب و ثبت شد:
معافَرة الاوطان ذل و باطل
و لاسیما اِن ْ قارنتها الغَوائل
فلاتسکنن داء الهوان و لاتکن
الی العجز میّالاً فما سادَ مائل
و ما الاهل الا من رأی لک مثل ما
تراه و الا فالمودة عاطل
اذا کنت لاتنفی عن النفس ضیمها
فأنت لعمری القاصر المتطاول
اذا مارضیت الذل فی غیر منزل
فانت الذی عن ذروة العز نازل
اری زمناً ما کان فی الکون مثله
و لاحدثت عنه القرون الاوائل
اری ان هذا الدهر لم یسم عنده
من الناس الا جافل العقل ذاهل
اخی شد سرج العزم من فوق سابح
یفوق الصبا عدواً علی الشد کامل
و خل بلاداً من وراک لمن تری
بسفک الدّما فی اشهر الصوم کافل
و عرج علی ارض العراق میمّها
الی بلد فیه الهدی و الافاضل
انخ بنواحی بابل بعراصها
و حی بها من للافاضل فاضل
جمال الوری رب الفوائد کاشف الَ
َغوامض مما لم نطقه الاوائل
تری حوله الطلاب ما بین مورد
لطائف ایجاب و آخر سائل
و سله اذا ما جئته دعواته
لذی وَلَه عزت علیه الوسائل .
حاصل مراد آنکه در وطن مألوف زیستن خود بتنهائی خواری دهد و ذلت بخشد خصوصاً اگر در آن مقام پیوسته با شکنج حوادث گرفتار باشی پس در کاخ مذلت ساکن مباش و عنان عزیمت بجانب عجز و ناتوانی منعطف مکن چه هیچکس با کجروی رتبت بزرگی درنیابد حب ارحام و اقوام ترا غرّه نسازد و از آهنگ ارتحال بازندارد چه اقارب و عشایر تو آن کسانند که ازبرای همان خواهند که تو خود برای خویشتن خواهی اگر نه چنان باشند دوستی در میان نباشد و اگر استراحت و تن آسائی تو را بر آن بدارد که مذلت و حقارت از خویش نگردانی قسم بجان خودم تو درباره ٔ خویش تقصیر و تطاول کرده باشی باآنکه ترا انتقال بدار عزت میسر شود، هرگاه در خطه ای بخواری بسر بری چنان است که بپای خویش از اوج عزت فرود آمده و در حضیض مذلت مقام گرفته ای همانا روزگاری می بینم که مانند آن دیده ای ندیده و گوشی نشنیده است چه از اصناف مردم در این زمانه جز سفلگان و بیخردان کسی پسند نیفتد ای برادر گرامی زین عزیمت بر آن بادیه پیمائی بنه که بر باد صبا مسابقت گیرد و این سرزمین بآن مردم واگذار که در ماه صیام خون مسلمانان بریزند در آهنگ عراق بشهری عطف عنان کن که در آنجا مقام هدایت و محط رحال افاضل است و در نواحی بابل در عرصه ٔ آن شهربار بگشای و بحضور سرآمد افاضل شتافته شرط تحیت بجای آر همان یگانه ای که بحلیه ٔ ذات مسعودپیکر بنی نوع انسان بیاراسته و فواید علمیه را بر ایشان بدان مثابه اظهار دارد که گوئی خداوند آنها است و با سرانگشت فکرت عقده ٔ اشکال از شبهات غوامضی باز کرده که دست قدرت دانشوران قدیم از گشودن آنها قاصر آمده چون بمحضروی درآئی طالبان علوم را بینی که در گرد وی جمعند برخی لطائف ابحاث وارد آورند و قومی از دقائق مطالب سؤال کنند اگر بدان آستان رسیدی این ارادتمند که تواتر عرایض را جسارت شناسد در خاطر بگذران و دعای خیر برای وی التماس کرده از آن انفاس شریفه استمداد کن . بالجمله در کتب سیر و مغازی مسطور است که چون قرایوسف ترکمان بمیران شاه گورکانی غالب آمد و مملکت آذربایجان و عراق عرب را تسخیر کرد میرزا شاهرخ به تعصب برادر بمدافعت برخاست حافظان کلام اﷲ را که پیوسته ملازمت داشتند فرمود تا برای استیصال خصم دوازده هزار نوبت سوره ٔ انا فتحنا را ختم نمودند چون از تأثیر آن قرائت قرایوسف از پای درآمد عراق عرب بفرزند وی میرزا اسپند مسلم گشت دوازده سال در آن سرزمین حکمرانی کرد،در سال 840 هَ .ق . ابن فهد را با گروهی از علمای امامیه از سایر بلاد که در حله بودند بخواست و از علمای عامه و متکلمین خاصه مجلسی ترتیب داد چنانچه شاه خدابنده سلطان محمد الجایتو برای تحقیق حق از آن دو گروه مجلسی بیاراست بالجمله میرزا اسپند ایشان را در مسئله ٔ امامت بسخن درآورد فریقین هریک بادله ٔ خویش بر خصم حمله آوردند و داد مناظرات و جدال بدادند و ازتأیید باطن اهل البیت سلام اﷲ علیهم اجمعین ابن فهد در آن مجمع بر حقیت مذهب جعفری براهین قاطعه اقامت نمود و چون حقیقت آن مذهب را کالشمس فی رابعةالنهار روشن کرد حقانیت تشیع بر خاطر میرزا اسپند مکشوف گردید از عقیدت اسلاف خود دست بداشت و ترویج تشیع را عازم گشت و بفرمود تا در بلاد عراق به نام ائمه ٔ اثناعشر علیهم السلام خطبه خوانند و از یمن اسامی متبرکه عنوان خطب و زیب صفحات دراهم و دنانیر کردند گویا رایت نصرت آیت فتح بدست میرزا اسپند افتاده از فتوحات پی درپی اطراف عراق را از وجود مخالفین صافی کرد چنانچه قاضی نوراﷲ گوید که میرزا اسپند را در ایام حکومت بغدادبا برادران و برادرزاده ها و بعضی امراء آق قویونلو که در آن سرحد بودند محاربه و منازعه بسیار واقع شد ودر اکثر ظفر او را بود بدان پایه که میرزا جهانشاه که والی آذربایجان بود با آنهمه عظمت از عهده ٔ او بیرون نمی آمد. بر طالبان دقایق علم رجال مستور نماند که در میان علمای امامیه رضوان اﷲعلیهم دو نفر باین اسم نام برده شوند که از جهات چند اشتباه حاصل آید، چون هر دو را نام احمد و انتساب بفهد است در عصر و روایت که از ابن المتوج آورند نیز اشتراک داشته اند و هم بر کتاب ارشاد علامه ٔ حلی هر کدام شرحی نوشته اند پس لازم دانستیم محض امتیاز و افتراق ایشان سخنی گوئیم . در کتب رجال چند قرینه برای تعیین مراد و رفع اشتباه مقرر شده است من جمله ابن فهدی را که اینک بشرح احوال وی پرداخته ایم در لقب و نسب جمال الدین علی اسدی گویند و آن یک را شهاب الدین احسائی مقری خوانند و دیگر آنکه کلمه ٔ فهد نام جد اعلای ابن فهد حلی بوده ولی ابن فهد احسائی پدرش فهد نام داشته و هم روایت ابن الخازن ۞ را قرینه ٔ امتیاز شناسند زیرا که ابن فهد حلی بدان معنی اختصاص یافته و دیگر در مؤلَّفات و تصانیف آن دو را تمیز گذارند چه فاضل احسائی صاحب کتاب خلاصةالتنقیح فی مذهب الحق الصحیح است و عارف حلی را مصنفات از قراری است که مذکور میداریم : کتاب عدةالداعی و نجاح الساعی . کتاب المهذب البارع فی شرح المختصرالنافع. کتاب المقتصر، شرح الارشاد. کتاب التحصیل فی صفات العارفین . کتاب الهدایة فی فقه الصلوة. کتاب الدّرالنضید فی فقه الصلوة. کتاب الدّرالفرید فی التوحید. کتاب اسرارالصلوة. کتاب الفصول فی الدعوات . کتاب المحرر. کتاب الموجزالحاوی . کتاب مصباح المبتدی و هدایةالمهتدی . شرح الالفیه للشّهید. کتاب کفایة المحتاج فی مسائل الحاج . رسالة موجزة فی منافیات نیات الحج . رسالة مختصرة فی واجبات الصلوة. رسالة فی تعقیبات الصلوة، من الادعیة و آدابها. المسائل الشامیات . المسائل البحرانیات . رسالة اللمعة الجلیة فی معرفة النیة. از قراری که در لؤلوءة مضبوط است لفظ جلیه را که در اسم رساله ٔ اخیره آورده با جیم معجمه بر وزن نقیه باید قرائت کرد، بعضی تحریف نموده با حاء مهمله میخوانند و این خود غلطی است که از توهم انتساب آن رساله ببلده ٔ حله ناشی گردیده . ابن فهد گوید: درعالم واقعه دیدم که شریف مرتضی دست خویش در دست مبارک جدش امیرالمؤمنین علیه السلام نهاده در صحن روضه ٔ سیدالشهدا ارواحنا له الفداء میخرامند، شریف لباسهای حریر سبز در بر دارد، پس بحضور شتافتم و شرط تحیت بجای آوردم ، شریف روی بمن نموده فرمود مرحباً بناصرنااهل البیت ؛ یعنی خوشا بیاری دهنده ٔ خاندان رسالت ، آنگاه از مصنفات من بپرسید من عرضه داشتم . پس گفت : کتابی تصنیف کن که بدان تحریر مسائل و تسهیل ادله و اصول بنمائی و در آغاز آن بگوی و بنویس : بسم اﷲ الرحمن الرحیم الحمداﷲ المتقدس بکماله عن مشابهة المخلوقات . چون از خواب برخاستم بموجب دستوری که شریف داده بود بتصنیف کتاب تحریر پرداختم . و از مصنفات وی رساله ای است که برای تلمیذ خود سید محمد فلاح ترتیب داده است کلماتی چند از عبارات معجز آیات امیرالمؤمنین علیه السلام که در صفین بعد از شهادت عمار یاسر فرموده اند بدست آورده و از تلمیحات و اشارات آن عبارات بلطف قریحت و سلامت ذهن خروج چنگیزخان و ظهور سلاطین صفویه را استنباط کرده است فلهذا در آن رساله بر سبیل وصیت میگوید حکام حویزه و ملوک خوزستان را که از نژاد ابن فلاحند لازم دانم که هنگام طلوع دولت صفویه اطاعت آن سلسله را در عهده شناسند و هر یک از سلاطین آن دودمان رادریابند بیدرنگ بخدمتش مبادرت کنند. و دیگر از مؤلفات ابن فهد کتابی است که در آنجا غرائب امور و عجائب اسرار را جمع کرده و آن کتاب نیز نصیب سید محمدبن فلاح مذکور گردیده چنانکه ملکزاده ٔ دانشمند وزیر علوم در اخبار متنبئین آورده که ابن فهد کتابی در علوم غریبه داشت و در حین احتضار آن را بیکی از خدمه داد که در فرات اندازد، سید محمدبن فلاح بحیله آن را از وی گرفته از رهگذر امور غریبه حدود خوزستان را مرید خود ساخت ، بالجمله ابن فهد در سنه ٔ 841 هَ .ق . که روزگار زندگانیش بهشتاد و پنج سال رسیده بود سرای فانی را وداع کرده بجوار رحمت پروردگار شتافت و در جوار مشهد مطهر حضرت حسین بن علی سلام اﷲعلیهما مدفون گردید، اکنون بقعه ٔ وی در وسط بوستانی است که سابقاً باغ نقیب علویین بوده در جنب خیمه گاه سیدالشهدا واقع شده است . ارباب تقوی و قدس چون بخاک وی بگذرند شرط تعظیم بجای آورند و از باطن آن شیخ بزرگوار استمداد نمایند. کرامات چند از آن مزار شریف حکایت میشود که نگارش آنها موجب اطناب گردد. (نامه ٔ دانشوران ج 1 ص 226). و رجوع بروضات ص 20، و ابن فهد... شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۰ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق الحرانی . یکی از صناع آلات فلکی برای ربیعبن فراس حرانی . (ابن الندیم ).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق الحضرمی . مکنی به ابواسحاق . محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق الخارجی مملوک . و او را پنجاه ورقه شعر است . (ابن الندیم ).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق المقتدر مکنی به ابوالعباس و ملقب به القادرباﷲ. از خلفای آل عباس است (381 - 422 هَ . ق .). و در تجارب الس...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق منقالی قیصری . او راست کتاب مظهر الاَّثار فی علم الاسرار و آن کتابی است مختصر بزبان فارسی و مشتمل است ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسدبن سامان سامانی . وفات 250 هَ .ق . بفرغانه . (ابن خلکان ذیل ترجمه ٔ محمدبن زکریای رازی صاحب حاوی ). و رجوع ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسد البجلی مکنی به ابوعاصم . رجوع به ابوعاصم احمدبن اسد شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسد سامانی . جد ملوک سامانیه . وی برادر نوح و پدر اسماعیل سامانی است ، امیری عالم و پارسا. صاحب تاریخ بخارا گوید...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسد الفرغانی الحنفی . ملقب به اشرف الدین . او راست : کتاب خبرة الفقهاء یا بستان الاسئله . وی در این کتاب آورده اس...
احمد.[ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسرائیل الانباری مکنی به ابوجعفر. او نخست کاتب منتصر بود، بقول صاحب حبیب السیر، احمدبن اسرائیل سمت کتابت منتصر...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.