احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن منصوربن ابی القاسم بن مختاربن ابی بکر الجذامی الاسکندری المالکی ، المکنی به ابن المنیر. صاحب بغیه گوید: او امام نحو و ادب و اصول و تفسیر بود و در علم بیان و انشاء یدی طولی داشت و از پدر خویش و ابن رواج سماع دارد وابوحیان و غیر او از او روایت کنند و در اسکندریه خطیب بود و در جامع الجیوشی و غیر آن متولی تدریس بودو زمانی نایب قاضی بود و سپس خود تولیت قضا داشت و از آن منصب عزل و مصادره شد و کرّت دیگر منصب قضا بوی محول داشتند. و او در صدد برآمد که ردی بر احیاء نویسد و مادر او وی را از آن کار بازداشت و گفت : بس نبود آنهمه زد و خورد با زندگان که خواهی با مردگان نیز درافتی . او راست : کتاب تفسیر و کتاب الانتصاف فی تفسیر الکشاف . کتاب الاقتفا فی فضائل المصطفی . کتاب اسرارالاسرار. کتاب مختصر تهذیب بغوی و مناسبات تراجم البخاری و غیر آن . و وفات او به سال 683 هَ .ق . بوده است . رجوع بکشف الظنون و رجوع بروضات الجنات ص 83 شود.
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۲.۴۷ ثانیه
احمد. [ اَ م َ] (اِخ ) ابن حمدون بن شبیب . رجوع به ابن شبیب شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حمدان جَبّلی . از مردم جَبّل دهی بکنار دجله . محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حمدان . ابوعبیداﷲ محمدبن عمران المرزبانی در الموشح از وی روایت کرده است . (الموشح چ مصر ص 292).
احمد. [اَ م َ ] (اِخ ) ابن حمدون بن اسماعیل بن داود. از خاندان آل حمدون . راویه ٔ اخباری است و روایت از عدوی کندو کتاب الندماء و الجلساء از ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حمدون المروزی مکنی به ابوسعید. محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حمزه ٔ عریضی مکنی به ابومنصور. رجوع بروضات الجنات ص 580 س 7 شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حمزه ٔ فناری معروف بعرب چلبی و ملقب بشمس الدین . او راست حاشیه ای بزبان ترکی بر شرح وقایه ٔ صدرالشریعة الثانی و ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حمودبن دلیل . محدث است .
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن حمید مکنی به ابوالحسن . محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حمیس بن عامربن منیح مکنی به ابوجعفر و معروف به ابن منیح . از علماء طلیطله . او از بزرگان هندسه و نجوم و طب است...