احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن یعقوب ، مکنی به ابوعبداﷲ و ملقب به بریدی . هندوشاه در تجارب السلف آرد که : او مردی متهور بود و شریف نفس و بلندهمت ، در خدمات منتقل میشد و احوال او بعسر و یسر و عزل و تولیت منقلب میگشت تا آخر قوت نفس و علو همت او را بر آن داشت که لشکر جمع کرد و بصره و بلاد خوزستان را بگرفت و بعد از آن خواست که وزارت خلفاء کند، راضی وزارت باو داد و بعد از اندک مدتی معزول شد و وزارت بسلیمان بن حسن بن مخلد افتاد. رجوع به تجارب السلف ص 219 و تجارب الامم ج 5 ص 197، 258، 265 - 267، 308، 309، 334، 335، 338، 368، 369، 394، 398، 403، 404، 409، 430، 432، 467 - 470، 492، 494، 502، 504، 516، 518، 521، 523، 531، 540، 542، 544، 550، 553، 555، 557، 565، 567، 568، 571، 575 و رجوع به ابوعبداﷲ بریدی شود.
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۹۹ ثانیه
احمد. [اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ المعتزبن حنّة. (منتهی الارب ماده ٔ ح ن ن ). و در تاج العروس نام او حمد [ بدون همزه ]بن عبداﷲ المعبر [ با ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ المکی . او راست : بلوغ الامانی فی مناقب الشیخ احمد التیجانی و آن در تونس به سال 1295 هَ . ق . بطبع رسیده ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ المهابادی ضریر. او از شاگردان عبدالقاهر جرجانیست . و او راست : شرح کتاب اللمع ابن جنی .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ نوبختی . مکنی به ابوعبداﷲ کاتب . او بعربی شعر میگفته و دیوان او صد ورقه است . (ابن الندیم ).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ نهری . محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ نیری مکنی به ابوجعفر. از مردم قریه ٔ نَیْر به بغداد. محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ. او وزیر القاهر باﷲ بود. (حبط ج 1 ص 303).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ هروی مکنی به ابومحمدمغفلی . حاکم گوید: او امام اهل خراسان بود و با این حال در امور دولت نیز وزراء با او مش...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداللطیف تبریزی مکنی به ابوالفضائل . او راست : مجمع الالطاف فی الجمع لطائف البسیط و الکشاف در پنج مجلد.
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن عبداللطیف الخطیب او راست : اثبات الزین لصلح الجماعتین بجواز تعدد الجمعتین [ فقه شافعی ] فی الرد علی الکتاب المس...