احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد انطاکی ، مکنی به ابوحامد و منبوز به ابورقعمق . او مداح المعز ابوتمیم بن معدبن منصوربن قائم بن مهدی عبیداﷲ و فرزندان او و جوهر قائد و وزیر ابوالفرج یقعوب بن کلس بود. وثعالبی گوید وی نادره ٔ زمان و جمله ٔ احسان بود و درشام همان مقام را دارد که ابن حجاج بعراق . وفات وی بگفته ٔ مسبحی در 399 و بقولی 389 هَ .ق . بوده است .
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۱.۶۳ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن جعفر. ابوعبیداﷲ محمد بن عمران المرزبانی در الموشح از وی روایت کرده است . (الموشح چ مصر ص 276).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن جعفربن ابی البقا هبة اﷲ بن نما الحلی الربعی مدعو بنظام برادر جعفربن نجیب الدین و او پدرفقیه صالح جلال ال...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن جعفربن ثوابة. مکنی به ابوعبداﷲ. یکی از بلغاءفهماء. و تنی از ارباب اتساع در علم بلاغت . وی تا گاه مرگ ت...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن جعفربن حمدان فقیه حنفی معروف بقدوری . رجوع به ابوالحسین قدوری ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن جعفربن مختار الواسطی النحوی العدل . مکنی به ابوعلی . برادرزاده ٔ ابوالفتح محمدبن محمدبن جعفربن مختار نحو...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن جعفر بحیری . محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن جعفر مَعقَری یمنی . ازمردم مَعقر، رودباری به یمن و او استاد مسلم است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن جمان الرازی . محدث است . و از ابوالضریس روایت کند. (تاج العروس ماده ٔ ج م ن ).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حاسب .ریاضی و منجم معاصر بنی موسی بود. از کتب اوست : کتاب الجمع و التفریق . کتاب المدخل الی علم النجوم ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حافظ عبدالغنی مقدسی . متوفی 643 هَ . ق .