احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد انطاکی ، مکنی به ابوحامد و منبوز به ابورقعمق . او مداح المعز ابوتمیم بن معدبن منصوربن قائم بن مهدی عبیداﷲ و فرزندان او و جوهر قائد و وزیر ابوالفرج یقعوب بن کلس بود. وثعالبی گوید وی نادره ٔ زمان و جمله ٔ احسان بود و درشام همان مقام را دارد که ابن حجاج بعراق . وفات وی بگفته ٔ مسبحی در 399 و بقولی 389 هَ .ق . بوده است .
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۱.۸۳ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن رفاالسرمی الموصلی شاعر مکنی به ابوالحسن . او راست : المحب و المحبوب و المشموم و المشروب که در آن محاسن اشعار م...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن رفاعة. رجوع به احمدبن محمدبن عبداﷲبن علی ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن الرفعه . رجوع به احمدبن محمد ملقب به نجم الدین ...شود.
احمد. [ اَ م َ] (اِخ ) ابن رکن الدین ابی یزیدبن محمد سرابی حنفی ملقب بشیخ شهاب الدین و مشهور به مولانازاده . متولد در عاشورای سال 754 هَ . ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن رمضان متخلص بوفقی . از شعرای ترک . منشاء او اسلامبول و در جامع وزیر علی پاشاچورللی منصب خطابت داشت و در 1151 هَ ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن رمیسه . رجوع به ابوسلیمان شهاب الدین احمد... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن رَوّاع مصری . محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن رَوّاغ مصری . محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن روح بن ابی بحر. ابوعبیداﷲ محمدبن عمران المرزبانی در الموشح از وی روایت کرده است . (الموشح چ مصر ص 288).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن روح اﷲبن ناصرالدین انصاری عالم متفنن اصلا از مردم آذربایجان . مولد و منشاء او گنجه یا بردعه و نواحی آن بود. وی ...