احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد بیابانکی سمنانی ، ملقب به علاءالدوله رکن الدین (659 - 736 هَ .ق .) از عرفای نامی عهد ابوسعید بهادرخان است . وی در ابتدای جوانی در مشاغل دیوانی داخل بود سپس به مسافرت و حج پرداخت و در سال 687 لباس اهل تصوّف اختیار کرده و از 720 ببعد در خانقاهی منزوی گردیده و به ارشاد مردم مشغول شد. آنگاه که امیر چوپان در مشهد طوس امرای خویش رابه وفاداری نسبت به خود سوگند داد و با ایشان به سمنان آمد در آن شهر به زیارت شیخ رکن الدین علاءالدوله ٔسمنانی رفت و در مجلس او بار دیگر پیمان خود را با امرای همراه تجدید کرد و از علاءالدوله التماس کرد که ابوسعید را ملاقات کند و آتش غضب او را به آب نصیحت فرونشاند و مراتب وفاداری امیر را به عرض او برساند و از او بخواهد که محرکین قتل دمشق خواجه [ پسر امیرچوپان ] را به امیر چوپان بسپارد تا بوسیله ٔ سیاست ایشان آتش این فتنه خاموش شود. علاءالدوله التماس امیر چوپان را پذیرفت و نزد ابوسعید رفت و سعی بسیار کرد که میان سلطان و امیرالامراء را التیام دهد لیکن ابوسعید با این که علاءالدوله را باحترام پذیرفت مسئول او را اجابت نکرد. علاءالدوله را بیانات عالی و رباعیاتی شیرین به زبان فارسی است . رجوع بتاریخ مغول تألیف اقبال ص 337، 467، 509، 548 و علاءالدوله ٔ سمنانی ... شود. او راست : فصول الاصول المشهورة بما لابد منه بزبان فارسی . وفات او به سال 736 بود. (کشف الظنون ).
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۳.۶۷ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن کامل بن [ خلف بن ] شجرةبن منصور بن کعب بن زیدالقاضی البغدادی . مکنی به ابوبکر. خطیب از ابن کامل نقل کند که ا...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن کُباش قصاب . محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن کثیر الفرغانی . محمد و احمد پسران موسی بن شاکر، حفر نهر معروف بجعفری را باو واگذار کردند و او کسی است که مقیاس ۞...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن کشاشب ۞ . از مردم دزماره . فقیهی شافعی است . او راست : رفع التمویه عن مشکل التنبیه . و مراد از تنبیه ، کتاب تنبی...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن کلیب نحوی . وفات وی به سال 426 هَ . ق . یاقوت گوید این تاریخ وفات را ابن جوزی در المنتظم آورده و ندانم آنرا...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن کمادبن علی التمیمی مکنی به ابوالعباس ، یکی از مشاهیر علماء هیئت و نجوم . از مردم تونس . او را زیجی است به نام ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن کمال . وی موجز ابن نفیس را بترکی ترجمه کرده است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن کمال الدین . ادیبی فاضل و شاعر از مردم دمشق بوده و به سال 1032 هَ . ق . درگذشته است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن کمال پاشا ملقب بعلامه . او راست : شرح العشر فی معشر الحشر و شرح القنوت . وفات وی به سال 940 هَ . ق . بود. و رجوع...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن کنداجیق ذوالسیفین . ابن اثیر در مرصع آرد: احمدبن کنداجیق یکی از امرای معتضد است که او را در سیفین تقلد عمل داد ...