احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن محمد رازی ، مکنی به ابوزرعه . نشو و نمایش در ری بوده است و در مائه ٔ چهارم هجریه میزیسته و در میان این طبقه معروف است . شیخ الاسلام خواجه ٔ اجل عبداﷲ انصاری نگاشته که من سیزده تن از این طبقه را دیده ام که وی را دیده اند و او شاگرد عارف اجل شبلی بوده است ونسبتش بدوست و او زیاده خوش رو و مزّاح بوده است . اورا گفتند: این چه حالت است که همه روز و همه وقت راطیبت میکنی ؟ گفت : دانسته باشید که مرا هیچ بهره و مایه نیست بجز این که درویشان از سخن من بخندند. هم اونگاشته که پس از مرگ او را بخواب دیدند گفتند حال تو چون شد؟ گفت : پس از وفات مرا پیش خود خواند و خطاب کرد توئی که زره پوشیدی در دین من با خلق من و جهادکردی ؟ گفت : هلا وکلت خلقی الی ّ و اقبلت بقلبک علی ّ؛ چرا خلق مرا با من نگذاشتی و روی دل بسوی من نداشتی یعنی جهاد با نفس اولی است از جهاد کردن با کفار.
جهاد اکبر با نفس کردن است جهاد
بدان تو اصغر آن را جهاد با کفار.
و هم او نقل کرده است که در پایان زندگانی همواره گفته است : بدنیا آمدی چه کردی و چون بارسفر آخرت بندی چه خواهی کرد؟ و هم ازوست که میگفته که : روزگار جای تن آسائی نیست بهتر آنکه زودتر روی بسرای آخرت بگذارید و راحت ابدی را دریابید. شعر شیخ اجل سعدی شیرازی بمضمون این بیان نزدیک است که میفرماید:
ایهاالناس جهان جای تن آسانی نیست
مرد دانا بجهان داشتن ارزانی نیست .
و هم ازوست که گفته : روزگار را سهل گیرید تا بر شما سهل و آسان بگذرد. و زرعه بضم زاء معجمه و سکون راء مهمله و فتح عین مهمله . (نامه ٔ دانشوران ج 2 ص 273).
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۳.۸۶ ثانیه
احمد. [ اَ م َ] (اِخ ) ابن ابی سعیدبن جلال الدین میرانشاه بن تیمور. از تیموریان ماوراءالنهر. از 872 تا 899 هَ . ق . و او پسر بزرگتر سلطان سعید، ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی سعید علائی . احمدبن علی بن حجر الهیثمی العسقلانی از او روایت دارد. رجوع به روضات الجنات ص 94 شود.
احمد. [ اَ م َ] (اِخ ) ابن ابی سعید میبدی مکنی به ابوالفضل و ملقب به رشیدالدین . او راست : کشف الأسرار. (کشف الظنون ).
احمد. [ اَ م َ ](اِخ ) ابن ابی سعید نبسه ٔ (؟) جلال الدین امیرانشاه بن تیمور. پس از آنکه بسال 873 هَ . ق . اوزون حسن ، ابوسعید را بکشت ، احمد د...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی سلمه . کاتب عباس ۞ . بعربی شعرمی گفته و دیوان او پنجاه ورقه است . (ابن الندیم ).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی سهل الحلوانی . [ احمدبن محمد ] ابوعبیداﷲ محمدبن عمران المرزبانی در الموشح از او روایت کند.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی شجاع بویه بن فناخسرو. رجوع به معزالدوله ابوالحسین احمد... و رجوع به احمدبن بویه ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی الضیاء محمد قرشی عدوی مالکی مکنی به ابوالبقاء.او راست : المستند فی مختصر المسند. (کشف الظنون ).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی طالب بن نعمه . متوفی به سال 730 هَ . ق . بسن صدواندسالگی .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی طاهر. افسانه ها از زبان حیوانات می کرده است . (ابن الندیم ).