احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (شاه ) ابن محمد شاه هندی (1160 - 1165 هَ .ق .). او ابومنصور خان را بوزارت برکشید. غازی الدین خان بن نظام الملک احمدشاه را بگرفت و میل کشید و عزالدین محمدبن معزالدّین بن بهادرشاه را از حبس برآورده بجای او بسلطنت نشانید. رجوع بمجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه ص 79، 95 تا 98، 304، 306 و 334 شود.
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۷۳ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن یعقوب بن حمدویه [ ح ُ م َ د دُ وَ ی ْ ] محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد ازدی اشبیلی مکنی به ابوالعباس . صاحب روضات از بغیه روایت کند که او معروف به ابن الحاج و مقرئی ا...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد بشری .محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد تونی السجزی الادیب از مردم تون خراسان . او از علی بن بشری اللیثی و از او حنبل بن علی السجزی روایت...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد الحافی الحسینی . او راست : کتاب التبر المذاب فی بیان ترتیب الاصحاب . (روضات الجنات ص 694 س 6).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد سلفی بن احمدبن محمدبن ابراهیم سلفه ٔ اصفهانی مکنی به ابوطاهر و ملقب به صدرالدین معروف بحافظ سلفی ....
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد سمنانی ملقب به علاء الدوله . او راست : مدارج المعارج فی الوارد الطارد لشبهة المارد. و نیز المدارج و ا...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد الطوسی الغزالی . رجوع به غزالی احمد ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد عددی . مکنی به ابوالقاسم و معروف به طنبری یا طبشری . از علمای ریاضی اندلس . او راست : کتاب المعاملا...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد عروضی مکنی به ابوالحسن . وی معلم اولاد راضی باﷲ بود و یاقوت گوید: کتابی از تألیفات او در عروض بخط ...