احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد شقانی . او در اواخر مائه ٔ چهارم هجریه بوده است و معاصر است با غزنویان و باشیخ اجل ابوسعید و ابوالحسن خرقانی همعصر. صاحب نفحات الانس نقل احوال وی را از کتاب کشف المحجوب نموده میگوید: وی در فنون علوم چه اصول و چه فروع امام وقت بود و مشایخ بسیار را دیده و صحبتشان را دریافته بود و از بزرگان اهل تصوّف بود. صاحب کتاب کشف المحجوب که شرح حال او را نوشته گوید که : مرا با وی انسی عظیم بود و وی را با من شفقتی صادق و در بعضی علوم استادمن بود و هرگز از هیچ صنف کسی ندیدم که شرع را تعظیم کند همچنانکه او میکرد و پیوسته از دنیا و عقبی نفور بودی و میگفتی : اشتهی عدماً لا عود له ؛ میل به نیستی دارم که در آن نیستی بازگشتن بوجود نبود و هم بپارسی گفتی : هر آدمی را بایست مجالی باشد و مرا سربایست مجالی است [ کذا ] که بیقین نخواهد بود و آن آن است که می باید خداوند تعالی مرا بعدمی میبرد که هرگز آن عدم را وجود نباشد از آنروی هرچه هست از مقامات و کرامات جمله حجاب و بلا میباشند و آدمی عاشق حجاب خودشده نیستی در دیدار بهتر از آرام با حجاب و چون حق تعالی هستی ای است که عدم بر وی روا نباشد چه زیان دارد در ملک وی که من نیستی گردم که هرگز آن نیستی را هستی نباشد و نیز از صاحب کشف المحجوب نقل شده است که گفت : روزی بنزد آن عارف کامل درآمدم دیدم که میخواند ضرب اﷲ عبداً مملوکاً لایقدر علی شی ٔ و میگریست و نعره میزد پنداشتم که از دنیا بخواهد رفت گفتمش یا شیخ این چه حالت است ؟ گفت : یازده سال است که تا دردم اینجا رسیده است و از این مقام در نمیتوانم گذشت و حال معنی آیت رسانیدن ضعف حاصل بنده و عدم قدرت ویست در تصرفات بمملوکی که وی را قدرت نباشد بر تصرف تا ازمالکش مأذون نگردد. نقل است که وقتی شیخ اجل ابوسعیدبن ابی الخیر در نیشابور در خانقاه خود نشسته بود وسید اجل که از اکابر سادات آن شهر بود بسلام شیخ آمده بود و در پهلوی وی نشسته در آن حال آن عارف کامل درآمد ابوسعید وی را بالای دست سید اجل جای داد سید ازآن حال رنجه شد شیخ بفراست دریافت و گفت : یا سیدی شما را که خلق دوست دارند از برای پیغمبر صلی اﷲعلیه وآله وسلم است و اینها را باید دوستار بود ازبرای خدای تعالی از آنروی که اینها در راه شریعت و طریقت رنجهابرده و زحمتها کشیده اند و بمقام پیری رسیده اند. سیدرا از کلام شیخ آن حالت برفت و آن گرفتگی از وی زایل گردید. از حکایتهائی که خود او نقل کرده این است که گفت : روزی بخانه درآمدم سگی زرد دیدم بجائی خفته گمانم رفت که در را باز گذاشته اند از کوی درآمده است قصد راندنش کردم در آن حال بزیر دامن من درآمد و ناپدید شد، بعضی از عرفا در شرح این بیان گفته اند که آن سگ صورت نفس بوده که مجسم شده که خود را در نظر شیخ درآورد و او را متنبه نماید. شقانی بفتح شین معجمه وقاف و نون و یاء نسبت منسوب است بشقانیان که طایفه ای بوده اند از محدثون . (نامه ٔ دانشوران ج 2 ص 422).
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۲.۳۸ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن السید غافقی مکنی به ابوجعفر. ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء (ج 2 ص 52) آرد که وی امامی فاضل و ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن شهر دارالمعلم الاصبهانی . یاقوت گوید: او ادیبی فاضل و بارع در ادب و فصیح و کثیرالسماع و نیکوخط و ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد (قاضی ابوعبداﷲ)بن احمد بن عبدالملک الباجی مکنی به ابومروان . رجوع به عیون الانباء ج 2 ص 71 شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن عثمان متبولی ملقب به شهاب الدین عالم مصری شافعی . او راست : شرح الجامع الصغیر و نیل الاهتداء و ن...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن القاسم بن اسماعیل بن سعیدبن ابان الضبی المحاملی . فقیه شافعی مکنی به ابوالحسن . او درفقه تلمیذ ش...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن محمدبن ابراهیم السلفی الاصفهانی مکنی به ابوطاهر. ابوالفضل بن عبدالکریم مهندس از او استماع کرده ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن محمدبن خلف الشریشی النحوی الصوفی الامام العارف العلامة. یکی از علمای نحو و از اکابر صوفیه ٔ زمان...
احمد. [ اَ م َ ](اِخ ) ابن محمدبن احمدبن محمودبن دلویه استوائی نیشابوری . مکنی به ابوحامد. وفات او به سال 434 هَ . ق .وی از اهل استوا قری...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن نصربن میمون بن مردان الاسلمی الکفیف النحوی . مکنی به ابوعمرو. ابن فرضی گوید: او از اهل قرطبة و ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن یحیی بن ابی العیش و منعوت به مقری از مردم تلمسان نزیل فاس و قاهره صاحب کتاب نفح الطیب عن ...