اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

احمد

نویسه گردانی: ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مروان مؤدب ، مکنی به ابومسهر. وی از اهل رمله از علمای لغت است و بروزگار متوکل عباسی میزیست و او گفته است :
غیث و لیث فغیث حین تسأله
عرفاً و لیث لدی الهیجاء ضرغام
یحیا الأنام به فی الجدب ان قحطوا
جوداً و یشقی به یوم الوغی الهام
حالان ضدّان مجموعان فیه فما
ینفک ّ بینهما بوسی و انعامی
کالمزن یجتمع الحارات ۞ فیه معاً
ماء ونار و ارهام و اضرام .

(معجم الأدباء ج 2 ص 115).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۹۱ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حسن بن محبوب السراده . از اصحاب محمد باقر علیه السلام و صاحب کتبی در فقه شیعه است .
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن الحسن بن محمدبن الیمان بن الفتح الدیناری مکنی به ابوعبداﷲ. او مردی ادیب بود لیکن حسن خطدر او غلبه داشت . یاقوت ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن حسن بن محمودبن منصور سجزی مکنی به ابویعلی واعظ. از مردم سیستان است . (تاج العروس در ماده ٔ سجز).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حسن مکنی به ابوشقیر. او راست مختصر فی النحو. و وفات او به سال 317 هَ . ق . بود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن الحسن . ابوعبیداﷲ محمدبن عمران المرزبانی در الموشح از وی روایت کرده است . (الموشح چ مصر ص 326).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حسن مکنی به ابوالمکارم و ملقب به فخرالدین .نزیل تبریز. رجوع به احمدبن الحسن الجاربردی شود.
احمد. [اَ م َ ] (اِخ ) ابن حسن بن احمد الاصبهانی الخوزی از مردم خوز محله ای از اصفهان . او از ابونعیم حدیث شنیده و به سال 517 هَ . ق . درگذش...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حسن بلقینی شافعی . او راست : کشف الاسرار فی معرفة السادة الاخیار.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حسن الجاربردی یا چارپردی شافعی ملقب به ابوالمکارم فخرالدین . و پدر او الامام السعید حسن الجاربردی نزیل تبریز ا...
احمد. [ اَ م َ ](اِخ ) ابن حسن جوغانی مکنی به ابوجعفر. محدث است .
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.