اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

احمد

نویسه گردانی: ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن منیربن احمدبن مفلح ابوالحسین الاطرابلسی الشاعر الرفاء، ملقب بمهذب الملک یا مهذب الدین عین الزمان . مولد او به سال 473 هَ .ق . و وفات وی در حلب بجمادی الاَّخره ٔ سنه ٔ 548 بوده است . در تاریخ ابن عساکر آمده است که : آنگاه که او در حبس بوری بن طغتکین بود یوسف بن فیروز حاجب شفاعت او کرد و امیر بخلاص وی فرمان داد با شرط جلای وی از دمشق و وقتی که اسماعیل بن بوری بجای پدر نشست ابن منیر به دمشق بازگشت و هم بسعایت سعات کرّت دیگر مغضوب اسماعیل شدو اسماعیل بآویختن وی امر کرد و او چند روزی بمسجد وزیر پنهان شد سپس ببلاد شمالیه بگریخت و در آن مدت گاه بحماة و گاه بشیزر و گاه بحلب میزیست و عاقبت هم در رکاب ملک العادل در محاصره ٔ دوم دمشق بصحابت ملک العادل به دمشق شد و پس از صلح با سپاهیان به دمشق درآمد و باز بهمراهی عسا کر بحلب بازگشت و بدانجا درگذشت . و حافظ ثقةالدین ابوالقاسم علی بن الحسن بن هبةاﷲبن عبداﷲبن الحسین بن عساکر در تاریخ کبیر خود گوید که :من بارها ابن المنیر را دیده ام و از شعر خود مرا قرائت نکرد لیکن امیر ابوالفضل اسماعیل بن الامیر ابی العساکر سلطان بن منقد قصیده ٔ ذیل ابن منیر را که خود او برای امیر ابوالفضل خوانده بود برای من انشاد کرد:
اخلا فصدّ عن الحمیم و ما اختلا
و رأی الحمام یغصه فَتوسلا
ماکان وادیه بأوّل مرتع
ودعت طلاوته طلاه فاجفلا
و اذا الکریم رأی الخمول َ نزیله
فی منزل فالحزم اَن یترحلا
کالبدر لمّا ان تضأل َ جدّ فی ۞
طلب الکمال فحازه متنقلا
سفهاً لحلمک ان رضیت بمشرب
رَنق ورزق اﷲ قد ملأ الملا
ساهیت عینک مرّ عیشک قاعداً
افلا فلیت بهن ّ ناصیة الفلا
فارق تترق کالسیف سل ّ فبان فی
متنیه ما اخفی القراب و اخملا
لاتحسبن ذهاب نفسک میتة
ما الموت ُ الاّ ان تعیش مذللا
للقفر لا للفقر هبها انما
مغناک ما اغناک ان تتوسّلا
لاترض عن دنیاک ما ادناک من
دنس و کن طیفاً جلا ثم ّ انجلی
وصل الهجیر بهجر قوم ِ کلما
امطرتهم شهداً ۞ جنوالک حنظلا
من غادر خبثت مغارس وُده
فاذا محضت له ُ الوفاء تأوّلا
او حلف دهر کیف مال بوجهه
امسی کذلک مدبراًاو مقبلا
ﷲ علمی بالزّمان و اَهله
ذنب الفضیلة عندهم ان تکملا
طبعوا علی لؤم الطّباع فخیرهم
ان قلت قال و ان سکتت تقوّلا
انا من اذا ما الدّهر هم ّ بخفضه
سامته همته السِّماک الاعزلا
واع خطاب الخطب و هْوَ مجمجم ُ
راع اَکل ّ العیس من عدم الکلا
زعم کمنبلج الصّباح وراؤه ۞
عزم کحد السیف صادف مقتلا.
و هم او راست از قصیده ای :
مَن رکب البدر فی صدر الردینی
و موّه السحرَ فی حدّ الیمانی
و اَنْزل َ الفلک ۞ الاَعلی الی فلک
مداره فی القباء الخسروانی
طرف رنا ام قراب سل ّ صارمه
و اغید ناس ام اعطاف خطی
اذلنی بعدَ عز وَالهَوی اَبداً
یَستعبدُاللیث للظبی الکناسی
اما ذوائب مسک من ذوائبه
علی اَعالی القضیب الخیزرانی
و ما یجن ّ عقیقی الشفاه من الرْ-
َریق الرّحیقی و الثغر الجمانی
لو قیل للبدر مَن فی الارض تحسده
اذا تجلّی لقال ابن الفلانی
اربی عَلی ّ بشتّی من محاسنه
تألفت بین مسموع و مرئی
اباء فارس فی لین الشآم مع الظَْ
َظرف العراقی و النطق الحجازی
و مَا المدامة بالألباب اَفتک ُ من
فصاحة البدو فی الفاظ ترکی .
و له ایضاً:
انکرت مقلتُه ُ سفک دمی
و علی وجنته فاعترَفت
لاتخالوا خاله فی خدّه
قطرة من دم ِ جفنی نقطت
ذاک من نار فؤادی جذوة
فیه ساخت و انطفت ثم طفت .
و له من جملة قصیدة:
لاتغالطنی فما تخفی علامات المریب
این ذاک البشر یا مولای َ من هذا القطوب .
و باز گوید:
عدمت دهراً ولدت فیه
کم اشرب المرّ من بنیه
ما تعترینی الهموم الاّ
من صاحب کنت اصطفیه
فهل صدیق یباع حتی
بمهجتی کنت اشتریه
یکون فی قلبه مثال
یشبه ما صاغ لی فیه
و کم صدیق رغبت عنه
قد عشت حتی رغبت فیه .
و وقتی ابن منیر به بغداد شد و بدست غلامی تاتار که او را نهایت دوست میداشت و بحب او تغزل میکرد، سید رضی را ره آوردها و هدایائی فرستاد و سید بعمد یا بسهو غلام را از هدایا شمرده نگاه داشت و ابن منیره قصیده ٔ رندانه ٔ ذیل را در مطالبت غلام بدو فرستاد:
بالمشعرین و بالصفا والرکن اقسم و الحجر
و بحرمة البیت الحرام و من بناه و اعتمر
لئن الشریف الموسوی ابوالرضابن ابی مضر
ابدی الجحود و لم یردّ علی ّ مملوکی تتر
والیت آل امیّةالطهر المیامین الغرر
وجحدت بیعة حیدر و عدلت عنه الی عمر
و بکیت عثمان الشهید بکاء نسوان الحضر
و اذا رووا خبر الغدیر اقول ماصح الخبر
و اذا جری ذکر الصحابة بین قوم و اشتهر
قلت المقدّم شیخ تیم ثم صاحبه عمر
و اکذّب الراوی و اطعن فی الظهور المنتظر
و اقول ام ّالمؤمنین عقوقها اِحدی الکبر
و اقول ان اخطا معویة فما اخطا القدر
و اقول ذنب الخارجین علی علی ّ مغتفر
و رثیت طلحة و الزبیر بکل ّ شعر مبتکر
و حلقت فی عشر المحرّم ما استطال من الشعر
و لبست فیه اجل ّ ثوب للملابس یدّخر
و غدوت مکتحلاً اصافح من لقیت من البشر
و سهرت فی طبخ الحبوب من العشاء الی السحَر
و نویت صوم نهاره مع صوم ایام اُخر
و اقول ان ّ یزید ما شرب الخمور ولافُجر
و لجیشه بالکف عن اولاد فاطمة امر
و غسلت رجلی ضله (؟) ۞ و مسحت رجلی فی السفر
و اقول فی یوم تحار له البصائر و البصر
مالی مُضل ّ فی الوری الاّ الشّریف ابومضر.
و هم از اوست :
وَیلی من المعرض الغضبان اذ نقل الَ
َواشی الیه حدیثاً کله زورُ
سَلَمْت فازُورَ یزوی قوس حاجبه
کأنّنی کاس ُ خمْر و هْوَ مخمورُ.
رجوع بتاریخ ابن خلکان چ طهران ص 51 و معجم الأدباء یاقوت و تاریخ ابن عساکر و مجالس قاضی نوراﷲ شوشتری و روضات الجنات ، و ابن منیر ابوالحسین احمدو احمدبن المفلح الطرابلسی ... در همین لغت نامه شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۱.۵۳ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) نام چند تن از سلاطین عثمانی :احمد اول رجوع به احمد اول شود. احمد دوم رجوع به احمد ثانی ... شود. احمد سوم رجوع به ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) از بنوموسی او در آوردن کتب از روم سعی کرد. رجوع به بنوموسی شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (امیر ...). رجوع به احمدبن خطیب گنجه ای شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (امیر...). رجوع به احمد بناکتی شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (خواجه ...). پسر حاکم چشت . مؤلف حبیب السیر (ج 1 ص 306) آرد که : در سنه ٔ ستین ومأتین (260 هَ . ق .) خواجه احمد متولد گ...
احمد.[ اَ م َ ] (اِخ ) (خواجه سید...). از وزراء امیر حسن بیک بن علی بیک بن قرا عثمان . رجوع بحبط ج 2 ص 330 شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (سلطان ...). از جمله ٔ همراهان ایلچیان شاهرخ میرزا و میرزا بایسنقر بختا. رجوع بحبط ج 2 ص 196 و 400 و 403 و 404 شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (سلطان ...). رجوع به احمدبن شاه شجاع ... شود.
احمد. [ اَ م َ] (اِخ ) (سلطان ...). رجوع به احمدبن اویس ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (سلطان ...). رجوع به احمد جلایر شود.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳۱۸ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.