احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ] (اِخ ) ابن یوسف بن عبدالدائم بن محمد الحلبی المقری النحوی ، ملقب بشیخ شهاب الدین و معروف به سمین ، نزیل قاهره . صاحب طبقات بنقل از دررالکامنة گوید: وی نحوفراگرفت و در آن علم مهارت یافت و ملازمت ابوحیّان کرد تا بر اقران خویش فائق آمد و قراآت را از تقی الصایغ آموخت و در آن علم نیز صاحب براعت گردید و حدیث از یونس الدّبوشی فراگرفت ، متولی تدریس قراآت در جامع ابن طولون بود و در جامع شافعی معید بود و در اوقات نظر داشت و در حکم نیابت میکرد. او راست : تفسیرالقرآن و کتاب الاعراب که در حیات شیخ خویش ابوحیان تألیف کرد و در آن باب مناقشاتی با او داشت ، و شرح التسهیل و شرح الشاطبیه و غیر آن . و اسنوی در طبقات الشافعیةگوید: وی فقیه بارع در نحو و قراآت و اصول و ادیب بود و در جمادی الاَّخره ٔ سال 756 هَ .ق . درگذشت . (روضات الجنات ص 85). و مؤلف کشف الظنون گوید: او تلمیذ امام جمال الدین عبداﷲبن یوسف بن هشام است . (کشف الظنون چ 1 استانبول ج 2 ص 311 س 18). و هم حاجی خلیفه کتاب القول الوجیز فی احکام الکتاب العزیز را بدو نسبت دهد.
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۳ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ](اِخ ) ابن اسماعیل جزائری . فقیه شیعی . منشاء وی نجف و وفات او در حدود سال 1050 هَ . ق . بوده است و از تصانیف او است : شرح ت...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل سامانی مکنی به ابونصر. دومین پادشاه از سلسله ٔ سامانیان (295 - 301 هَ . ق .). خوندمیر در حبیب السیر (ج 1 ص...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل طالقانی . رجوع به احمدبن اسماعیل بن یوسف طالقانی قزوینی شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل نطاحه مکنی به ابوعلی کاتب . بعربی شعر هم می گفته دیوان او پنجاه ورقه است . (ابن الندیم ). و رجوع به ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اشتری ّ. محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اِشکاب . محدّث است .
احمد.[ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اضرب حلبی . او راست : المغنی .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اعثم کوفی . اخباری مورّخ . مکنی به ابومحمد. وی شیعی است و یاقوت گویداو نزد اصحاب حدیث ضعیف بشمار است . او راست...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اعرابی . رجوع به احمدبن محمدبن زیاد غزی ... شود.
احمد.[ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اعوذ دانشمند آقشهری حنفی . او راست : الانتقاد فی شرح عمدة الاعتقاد. (کشف الظنون ).