احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوحامد. در نامه ٔ دانشوران آمده است ، از فضلای منجمین اواسط مائه ٔ چهارم هجریه است و معاصر بوده است با الطائع ﷲ عباسی و زمان القادر باﷲ را نیز ادراک نموده . اصل او از صاغانست که قریه ای بوده است بمرورود خراسان ، و نشو و نمای او در بغداد بوده است . به فنون علوم معروف و بعلم هندسه و هیأت مسلم عصر خویش خاصه در علم اسطرلاب و ساختن اجزاء و اعضای او بی نظیر و نیز در ساختن آلات و اعمال رصدیّه بیعدیل بود و در تمام این آلات از اسطرلاب و رصد و غیره تصرفات نیکو کردی که دیگر کسان و پیشینیان که از این علوم بهره داشتند ایشان را میسر نشدی و او نیز یکی از آن کسانیست که در دوره ٔ اسلام مروج و مقنن قانون علم نجوم و اسطرلاب و هندسه است و سالهای دراز و ایام دیرباز در بغداد بساط تدریس گسترده داشت وتلامیذ بسیار در مدرس تدریس وی بترقیات کامل و فنون فضائل رسیدند. خلفای عباسی و سلاطین آل بویه او را محترم و مکرم میداشتند. از جمله مؤلفاتی که در ایام وی ترویج یافت این بود که بیاناتی را که در مجلس تدریس میگفت تلامیذ املا میکردند و ازبرایش میخواندند بر آنها تصدیق مینوشت و انتشار میداد. و اهالی فضل را زیاده به بیانات وی رغبت و میل بود و مورد استفادت . بهرحال در ترجمه ٔ وی آورده اند که چون شرف الدولةبن عضدالدوله در بغداد عازم این شد که کواکب سبعه را رصد نماید و این کار به ابوسهل و یجن بن رستم مقرر داشت چنانکه تفصیل آن در ترجمه ٔ ابوسهل بشرح گذشت رصدخانه ای در بستان دارالمملکه بنا کردند، پس از انجام و اختتام آن رصدخانه شرف الدوله بفرمود تا جماعتی از اهالی فضل که در آن صنعت براعتی داشتند بر صحت آن عمل تصدیق بنویسند، ازجمله ابوحامد احمدبن محمد صاغانی بغدادی بود که شرحی بر صحت و خوبی آن رصد بنگاشت چنانکه اسامی ایشان در ترجمه ٔ ابوسهل نگاشته شد. بالجمله آن فاضل دانشمند روزگارش در بغداد بتألیف و تدریس میگذشت تا برحسب رسم روزگار ایام زندگانی را بدرود نمود. سال وفاتش مضبوط نیست ولی از ترجمه ٔ وی چنانکه مستفاد گشت مقارن بوده است با 395 هَ .ق .!! (نامه ٔ دانشوران ج 2 ص 672). و رجوع به احمدبن محمد صاغانی شود.
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۱.۶۴ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) نام چند تن از سلاطین عثمانی :احمد اول رجوع به احمد اول شود. احمد دوم رجوع به احمد ثانی ... شود. احمد سوم رجوع به ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) از بنوموسی او در آوردن کتب از روم سعی کرد. رجوع به بنوموسی شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (امیر ...). رجوع به احمدبن خطیب گنجه ای شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (امیر...). رجوع به احمد بناکتی شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (خواجه ...). پسر حاکم چشت . مؤلف حبیب السیر (ج 1 ص 306) آرد که : در سنه ٔ ستین ومأتین (260 هَ . ق .) خواجه احمد متولد گ...
احمد.[ اَ م َ ] (اِخ ) (خواجه سید...). از وزراء امیر حسن بیک بن علی بیک بن قرا عثمان . رجوع بحبط ج 2 ص 330 شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (سلطان ...). از جمله ٔ همراهان ایلچیان شاهرخ میرزا و میرزا بایسنقر بختا. رجوع بحبط ج 2 ص 196 و 400 و 403 و 404 شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (سلطان ...). رجوع به احمدبن شاه شجاع ... شود.
احمد. [ اَ م َ] (اِخ ) (سلطان ...). رجوع به احمدبن اویس ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (سلطان ...). رجوع به احمد جلایر شود.