احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوالعباس بن محمدبن زکریا. درنامه ٔ دانشوران ج 2 صص 421 - 422 آمده : اصلش از مردم نسای خراسان بوده ساکن مصر. نقل احوال وی را از کتاب شیخ الاسلام خواجه عبداﷲ انصاری کرده اند و او مینویسد: شیخ عباس فقیر هروی او را بمصر دیده بود و شیخ عمو بمکه گوید: شیخ عباس ازبرای من حکایت کرد که همواره بر در سرای وی اسبان و ستوران بودی که مردمان بزیارت وی درآمدندی . و وقتی مرا گفت که : خیز و بر در سرای رو هرکس بدانجا آید ستور او را نگاه دار. بر دل من گذشت که کار نیکو بدست آوردم از خراسان به مصر آمدم که ستوربانی کنم مرا خود در خراسان فراغتی بود پس ازآن خیال در آن حال کسی آمد که شیخ ترا میخواند چون بنزد وی درآمدم گفت : یا هروی هنوز بکمال نرسیده ای زود بُوَد که در صدر نشینی بر در سرای تو نیز زود باشدکه ستوران بازدارند که کسی باید که آنان را نگاه دارد. گوید: من از آن خیال توبه کردم مدتها بر در سرای وی ستوران بودی که سلطانیان و مردمان دیگر بنزد وی آمدندی . وقتی از او پرسیدند این درجه را بچه یافتی ؟ گفت : در نزد بزرگان از ادب چیزی فروگذاشت ننمودم . سال وفات وی در اواخر حدود مائه ٔ چهارم هجریه بوده است -انتهی . و رجوع به ابوالعباس احمدبن محمد... شود.
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۱.۴۴ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سروجی قاضی مصر مکنی به ابوالعباس . او راست : الغایة و آن شرح ناتمام هدایه ٔ مرغینانی است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سعد ابوالحسین کاتب . یاقوت در معجم الادباء (چ مارگلیوث ج 1 ص 129 ببعد) آرد: حمزه در زمره ٔ اهل اصفهان ذکر او آورده...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سعداندرشی صوفی ملقب بشهاب الدّین . او راست : عمدة فی مختصر تهذیب الکمال و الاطراف . وفات بسال 750 هَ . ق .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سعد عثمانی دیباجی ، شهاب . او راست : انیس الفرید و جلیس الوحید.
احمد. [ اَ م َ ](اِخ ) ابن سعد عسکری مکنی به ابوالعباس نحوی . او راست : شرح تسهیل ابن مالک و نیز اختصار تهذیب الکمال جمال الدین یوسف وفا...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سعید. ابوعبیداﷲ محمدبن عمران المرزبانی در الموشح از وی روایت کرده است . (الموشح چ مصر ص 60، 105، 182، 215، 322).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سعیدبن حزم الصدفی الاندلسی المنتجیلی ۞ مکنی به ابوعمر. حمیدی ذکر او آورده گوید او به اندلس از جماعتی سماع ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سعیدبن حسن شیحی از مردم شیحه دهی بحلب . محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سعیدبن شاهین بن علی بن ربیعة البصری مکنی به ابوالعباس . محمدبن اسحاق الندیم در فهرست ذکر او آورده است و گوید: ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سعیدبن عبداﷲ مشقی مکنی به ابوالحسن . او مؤدب پسر المعزباﷲ و از خواص عبداﷲبن معتز بود و در بغداد کتب ابن الزبیر را...