احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) اخسیکتی . نسب او چنین است : شیخ ابورشا احمدبن محمدبن قاسم بن احمدبن خدیوالاخسیکتی ، ملقب بذوالفضائل . صاحب بغیه بنقل از یاقوت آرد که : وی ادیبی فاضل و بارع و در نحو و لغت و نظم و نثر ماهر بود و بسیاری از فضلاء خراسان از او علم آموختند. وی از ابوالمظفر السمعانی سماع دارد و او راست زواید شرح سقط الزند و التاریخ . و کتاب فی قولهم کذب علیک کذا و نیز او را ردودی است بر جماعتی از قدماء فضلا و منافراتی با فحول کبراء. مولد وی در حدود سال 420 هَ .ق . و وفات وی به مرو فجاءةً به سال 526. (روضات ص 71). رجوع به احمدبن محمدبن قاسم شود.
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۲.۸۹ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سیارجرجانی . او را پنجاه ورقه شعر است . (ابن الندیم ).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سیّار مروزی مکنی به ابوالحسن . محدّث و مورّخ و صاحب تاریخ مرو. از علمای شافعیه است . وفات او268 هَ . ق . بود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سیف . رجوع به ابن سیف احمدبن عبیداﷲبن سیف سجستانی و ابن سیف ابوبکر احمدبن عبداﷲبن سیف بن سعید شود.
احمد.[ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سیف الدّین بیلبک ظاهری ملقب بشهاب الدین . او راست : الرّوض النزیه فی شرح التنبیه .
احمد. [اَ م َ ] (اِخ ) ابن شاذان . رجوع به ابن شاذان شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن شاه شجاع بن محمدبن مظفر. پنجمین از آل مظفر. شاه شجاع او را منشور ایالت کرمان داد و وی پس ازفوت شاه شجاع در ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن شاهین قبرسی ادیب لغوی شاعر و مترسل . پدر او شاهین از مردم جزیره ٔ قبرس بود و در جنگی اسیر ترکان گشته یکی از ام...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن شرف الدین محمدبن صاحب مکنی به ابوالعباس و ملقب به بدرالدین و شیخ الامام . او راست : مغیث فی علم الحدیث و نی...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن شعیب علی حافظ مکنی به ابوعبدالرحمان و ملقب به نسائی و او راست : السنن الکبیرة والمجتبی که ملخصی از آن کتاب ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن شلبی . رجوع به احمدبن شهاب الدین ... شود.