احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) جلال الدین (سلطان ...). یپغو ملک در قصیده ای او را مدح گوید:
روزی بخواند آخر راوی بصوت دلکش
این قصّه های ما را در بارگاه سلطان
احمد جلال دنیا سلطان که گفت عالم
تا هست دور گردان مائیم و عهد و پیمان
گر دشمنی بیابی اندر زمانه ٔ خود
از تو بما نمودن وز ما نفاذ فرمان .
و ظاهراً مراد احمدبن خضرخان است . رجوع به احمدخان بن خضرخان و رجوع به لباب الالباب ج 1 ص 54 و حواشی آن و ص 305شود.
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۲.۳۲ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی یعقوب مولی ولدالعباس که سعید ابوعبداﷲ محمدبن احمد تمیمی مصاحب او بود. رجوع به عیون الانباء ج 2 ص 87 شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن اخی شافعی . یاقوت گوید او مردی از اهل ادب بود. و جماعتی از اعیان علما را دیدم که بنقل از خط وی مباهات ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن احمد مکنی به ابن القاص طبری و ابوالعباس . رجوع به ابن قاص و رجوع به احمدبن ابی احمد طبری شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن ابی القاسم . رجوع به احمد ابوالمظفر شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن احمد دمامینی سیواسی . او راست : مجمع الاقوال فی الحکم والامثال بزبان فارسی . (کشف الظنون ).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن احمدبن عبداللطیف شرجی زبیدی حنفی ملقب به زین الدین ۞ و مکنی به ابوالعباس . او راست : نزهة الاحباب و ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمدبن عیسی برنسی معروف به زروق . متوفی 899 هَ . ق . او راست : شرح الحزب الاعظم علی بن عبداﷲبن عبدالحم...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمد سودانی معروف به بابا ازعلمای مغرب . او بسال 1032 هَ . ق . درگذشته است . و در مراکش و الجزائر شهرتی ب...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن حمزة الرملی الانصاری ملقب به شهاب الدین . وی اجرومیه ٔ ابن آجروم ۞ را شرح کرده است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن دمامینی سیواسی . رجوع به احمدبن احمدبن احمد دمامینی شود.