احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) حاجی (شیخ ...) جامی در نفحات الانس ص 219 آرد: شیخ الاسلام گفت که : شیخ احمد حاجی از پیران منست ، شیخ حصری را دیده بود و ابوالحسن طرزی و غیر ایشان را و از ایشان حکایت میکردی . وی را گفتم که : از حصری هیچ یادداری ؟ گفت : با یکی از مشایخ بر حصری درآمدیم ، چیزی نبود از خوردنی . شیخ میگفت : نحن دوابک یا سیدی و دست بر هم میزد. شیخ الاسلام گفت : در آن منگر که بعلف حاجت داشت در آن نگر که بغیر از او بهیچکس حاجت نداشت .
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۲.۷۴ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن جلال الدین محمد معروف بسلطان ولد و ملقب به بهاءالدین . وی نافع (محمدبن یوسف حسینی ) را نظم کرده . وفات او به س...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن جمال حنفی سرائی مکنی به ابومحمد ضیاء. او راست تذکرة الطالبین .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن جمال عبداﷲ. رجوع به احمد شهاب بن جمال ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن جمیل بن الحسن بن جمیل مکنی به ابومنصور. یاقوت گوید: او ادیبی اریب و فاضلی کامل و صاحب بسط ید در نظم و نثر بود...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن جمیل المروزی مکنی به ابویوسف . محدّث است و از ابن المبارک روایت کند.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن الجنید. رجوع به کتاب الوزراء جهشیاری ص 123 شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن جوشن مکنی به ابوجعفر. صاحب طبقات الامم گوید او و علی بن احمر عیدلانی [ شاید: صیدلانی ] متبحرترین مهندسان زمان ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حاتم ابونصر باهلی ، صاحب اصمعی . او از اصمعی کتب وی را روایت کرده است و ابوالعباس محمدبن احمد القمری الاسکافی ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن الحاج . رجوع به احمدبن محمد... و رجوع به ابن الحاج ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حاجب ملقب به مهذب الدین . ابن ابی اصیبعه آرد (ج 2 ص 181 ببعد): وی طبیبی مشهور و در صناعت خویش فاضل و در علوم ر...