اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

احمد

نویسه گردانی: ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) سهیلی (شیخ ...). ملقب به امیرنظام الدین . دولتشاه سمرقندی در تذکره ٔ خود ص 509 ببعد آرد: امیر اعظم فاضل نظام الدین شیخ احمد سهیلی زید درجته ، و این نامدار عالی تبار را در الوس جغتای خانواده ای بزرگ است و اجداد کرام او از زمان دولت حضرت صاحب قرانی همواره صاحب جاه و امرا و بعهد دولت شاه رخی متکفل معظمات امور سلطانی بوده اند و این امیر کبیر نیکواخلاق با وجود حسب و نَسَب بکسب فضایل و آداب کوشید و بمکارم اخلاق از اقران و اکفا ممتاز شد و در قبا از اهل عبا شد و همواره با درویشان در مقام خدمت و با علما در مرتبه ٔحرمت زندگانی میکرد تا بمدد همت کیمیاخاصیت مردان خدا بدولت دین و دنیا امروز مشرّف و مزین است و نزد سلطان عالم محترم و بنظر همگنان معزّز و مکرم . بیت :
تو سهیلی تاکجا تابی و کی طالع شوی
عکس تو بر هرکه می افتد نشان دولت است .
و حالا این امیرکبیر فاضل صاحب دو دیوان است یکی خاتمش مزین دیوان ترکی سلطان عجم است و یکی قلمش محرّر دیوان اشعار که سفینه ٔ بحر حقایق و گنجینه ٔ رموز دقایق است . بیت :
خاتمش کار جهانی بدمی راست کند
قلمش گنج معانی بدمی افشاند.
و من بنده ٔ مؤلف ازین امیر فاضل شنودم که می فرمودند که من در عنفوان ایام شباب بملازمت شریف شیخ عارف آذری رسیدم قدّس سرّه و از همت آن حضرت دریوزه کردم و طبعم بر گفتن اشعار قادر بود و تخلّصی چنانکه میبایست باشد نمی یافتم ، التماس نمودم که شیخ مرا بتخلصی مناسب مشرّف سازند، بندگی شیخ مجلدی در دست داشتند فرمودند که این مجلد کتاب را بتفأل بگشائیم شاید لفظی که مناسب باشد بیرون آید، چون برگشادند بر اوّل صفحه لفظ سهیل برآمد بغایت مستحسن شمرده بجهت من سهیلی رقم فرمودند و بعد از آن ابواب معانی بر رخ من گشاده شد و فیض همت مردان بمن رسید لاشک همّت رجال اﷲ کمتر از طلوع سهیل نیست که در بدخشان سنگ را لعل و در یمن چرم را ادیم میکند. می شاید که فضلا جلد دیوان سهیلی را از ادیم یمانی سازند و لعل بدخشانی بر اشعار رنگین او افشانند هنوز از حق ّ انصاف بیرون نیامده باشند. بتخصیص بر سواد غزلی که این فاضل را دست داده و آن این است :

غزل :


بروز بیکسی جز سایه ٔ من نیست یار من
ولی آن هم ندارد طاقت شبهای تار من
نکو مُردی و ماند از درس عشقت کوهکن عاری
که او را تخته ٔ تعلیم بس لوح مزار من
به بلبل از دل نالان چه گویم چون بصد دستان
نیارد پیش آن گل گفت یک درداز هزار من
شناور شو در آب دیده ام چون مردم آبی
اگر خواهی که زخمم شوئی از چشم فکار من
مدم سوی من افسون خلاص ای پارسا زیرا
کزینها برنخیزد از سر کویش غبار من
بگیسوی دوتا آن مه مرا میخواست برد از ره
نه در دست من آمد وه عنان اختیارِ من
سرم را بعد ازین سنگ فلاخن ساز ای گردون
چنین کانداختی دور از رکاب شهسوارِ من
سری دارم گران از ذکر شب کو غبغب ساقی
کزان رطل گران طوفان برآرد از خمار من
سهیلی گر سخن اینست ارباب سخن یکسر
فروشویند دفترها ز شعرآبدار من .
و او دیوان ترکی نیز داشته است . از مطالع اوست :
نباشد خانه ٔ زرکاری شاهی هوس ما را
که این دیوار محنت خانه ٔ اندوه بس ما را.
ونیز:
ز نعل ِ تازه بر تن صد زبان ِ حال می بینم
همه از حیرت آن حال مالامال می بینم .
و نیز:
نه از مستی ست چندین پیچ و خم در نخل بالایش
بگاه جلوه می پیچد کمند زلف در پایش .
و نیز:
به بدنامی فکند آشوب عشقش نیک نامان را
جگر خون کرد شور لعل او شیرین کلامان را.
و نیز:
بشام غم چو من دریا کشی چون در شراب افتد
نه زین کمتر که تا صبح جزا مست خراب افتد.
و نیز از ابیات اوست :
عزلتی خواهم که دور چرخ اگر چون گردباد
خاکدان ِ دهر را بیزد نیابد گردِ من .
و نیز:
بصحرای دلم تا خانه کرد آهوی چشم تو
به چشمم آهوئی ننموده در دشت خیال خود.
و نیز:
بسان پیرهن آل عنبرین موئیست
که باژگونه ز سر می کند برون لاله .
و گمان مؤلف آن است که اشعار مختار این نامدار در این دو زبان (فارسی و ترکی ) بغایت صاف و نازک افتاده و در مطلع غزل اولین این امیرزاده خاصه بوقوع پیوسته که در دواوین استادان مقدّم کم دیده ایم . همانا از واردات طبع لطیف اوست و انوار و اسرار و شهرت اشعار سهیلی همچو نورسهیل از حدود بدخشان تا دیار یمن تابان و سیارست . حق تعالی فیض انوار هدایت نصیب روزگار این امیر نامدارکناد و بر عمر و جوانی و فضیلت و کامرانیش هر برکت بخشاد. بمنّه و نبیّه و صحبته الکرام . و رجوع بحبط ج 2 ص 278 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۱.۳۹ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) نام چند تن از سلاطین عثمانی :احمد اول رجوع به احمد اول شود. احمد دوم رجوع به احمد ثانی ... شود. احمد سوم رجوع به ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) از بنوموسی او در آوردن کتب از روم سعی کرد. رجوع به بنوموسی شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (امیر ...). رجوع به احمدبن خطیب گنجه ای شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (امیر...). رجوع به احمد بناکتی شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (خواجه ...). پسر حاکم چشت . مؤلف حبیب السیر (ج 1 ص 306) آرد که : در سنه ٔ ستین ومأتین (260 هَ . ق .) خواجه احمد متولد گ...
احمد.[ اَ م َ ] (اِخ ) (خواجه سید...). از وزراء امیر حسن بیک بن علی بیک بن قرا عثمان . رجوع بحبط ج 2 ص 330 شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (سلطان ...). از جمله ٔ همراهان ایلچیان شاهرخ میرزا و میرزا بایسنقر بختا. رجوع بحبط ج 2 ص 196 و 400 و 403 و 404 شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (سلطان ...). رجوع به احمدبن شاه شجاع ... شود.
احمد. [ اَ م َ] (اِخ ) (سلطان ...). رجوع به احمدبن اویس ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (سلطان ...). رجوع به احمد جلایر شود.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳۱۸ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.