اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

احمد

نویسه گردانی: ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) شاه افغان درّانی ابدالی (از 1160 تا 1187 هَ . ق .). ابوالحسن گلستانه در مجمل التواریخ آرد: احمدخان ولد زمان خان ابدالی سدوزه ای قبل از ایام سلطنت نادرشاه در دارالسلطنه ٔ هرات متوطن و [زمان خان ] رئیس قوم خود بود. در ایام تسلط محمود و اشرف به اصفهان در هرات هم انقلاب روی داده و ذوالفقارخان ابدالی زمان خان را بقتل آورده علم ریاست برافراشت . احمدخان ولد او از خوف ذوالفقارخان گریخته به قندهار رفت [ و ] در میان فرقه ٔ غلزه ای اوقات میگذرانید. در هنگامی که نادرشاه قلع و قمع جماعت غلزه ای و تسخیر قلعه ٔ قندهار را پیشنهاد نهاد خاطر کرده با عساکر نصرت مآثر بنزدیک قندهار رسید چون عبدالغنی خان و رحیم خان افغان ابدالی و سایر سرکردگان افغان با لشکرجرار در رکاب نصرت انتساب بودند جماعت غلزه ای از احمدخان بسبب سرداران ابدالی بد مظنه شده او را مقید نگاهداشته که مبادا بخیال فاسد افتاده خلل در کار نماید. بعد از جنگ و جدال بسیار که فتح قلعه ٔ قندهار نصیب اولیای دولت قاهره ٔ نادری گردید احمدخان محبوس راسرکردگان افغان از حبس برآورده حقیقت حال او را بعرض رسانیدند نادرشاه احمدخان را برتبه ٔ صحبت یساولی سرافراز و در حضور بحاضر بودن امر فرمود چندین سال که در رکاب نادری بود با فرقه ٔ ابدالی طرح دوستی و آشنائی انداخته بسبب تناسب ذاتی با یکدیگر آمد و شدی میکردند تا در اواخر که نادرشاه عزم سفر خراسان نموده یک منزلی خبوشان که مخیم سرادقات جاه و جلال گردید درویشی عاقبت اندیش با کلاه پشمی در سر به احمدخان برخورده بی اندیشه ٔ سطوت نادری به او گفت که در ناصیه ٔ و جبهه ٔ تو آثار پادشاهی بنظر من می آید یک توپ کرباس بده تا برای تو خیمه ای چند با سراپرده دوخته و وردی بخوانم که در این زودی سریرآرای تخت سلطنت گردی . احمدخان سخن او را حمل بر طمع یک توپ کرباس کرده توپ به او داد درویش مذکور همانجا از همان کرباس ده خیمه ٔ بسیار کوچک [ مثال اطفال ] و سراپرده ای بدستور سراپرده ٔ پادشاهان بریده و بدست خود دوخت و همه جا همراه و در پهلوی خان موصوف خیمه های کوچک را مثل اطفال برپا کرده و بخواندن اوراد مشغول میبود. اتفاقاً بعد از سه روز قتل نادرشاه بوقوع پیوست لشکر افغان و اوزبک که از قزلباش مخوف و بعد از قتل [ نادر ] شاه رهگرای قندهار گردیدند احمدخان موصوف هم همراه بود سه منزل که از محل قتلگاه طی کردند همه جا درویش مذکور با لشکر مسطور همراه و بخواندن دعا و در منازل بایستاده کردن خیمه های طفلانه اشتغال داشت . سرکردگان افغان با یکدیگر مشورت نمودند که ما را در این راه دور و دراز شاخصی که به امر و نهی او باشیم ضرور و بدون سردار رسیدن به قندهار با جمعیت از شر قزلباش امر محال و بسیار مشکل است و در تقرر سردار دست و پای میزنیم تا برسیدن به منزل مقصود هرچه پیش آید. جمیع سرداران و لشکریان به این امر متفق شده قرعه ٔ این کار را بنام احمدخان زدند همگی یکجا شده خان موصوف را بسرداری قبول و دسته ٔ علفی را چیده آورده و بجای جیقه بر سر او نصب کرده ملقب به احمدشاه . و از آنجا روانه ٔ قندهار گردیدند و در ورود بقندهار محمدتقی خان شیرازی که حسب الحکم نادری با توکل خان حاکم کابل و غیره که مأمور گرفتن خزانه ٔ کابل و لاهور و پنجاب و سایر امکنه بودند با خزانه و پیشکش حکام و عمال امکنه ٔ مذکور که عازم رکاب نادری و از قتل شاهی اطلاع نداشتند. یکروز قبل از ورود احمدشاه و لشکر افغان چمن قندهار را منزل نموده بودند. احمدشاه از حقیقت مطلع شده تاخت بر سر آنها آورده خزانه ٔ نادری را بتصرف آورده افیال و اسباب آنها را نیز متصرف و محمدتقی خان را بمحبت و دل آسا در نزد خود نگاهداشته قتل نادرشاه را ظاهر نمود. از اطلاع این معنی محمدتقی خان با چند نفر از جماعت قزلباشیه خدمت احمدشاه را قبول نموده حسب الفرموده ٔ احمدشاه قزلباش متفرق را که در سمت کابل و لاهور و غیر این امکنه بودند نزد خود خوانده بنوکری احمدشاه دلالت و استمالت نموده جمعیتی فراهم آورده و با احمدشاه به قندهار رفت . مردمان قندهار از حقیقت احوال احمدشاه اطلاع یافته بگرفتن او در خفیه مصمم گشتند و در ظاهر باجمعیت خود هر کس باستقبال برآمدند و در وقت ملاقات با احمدشاه یکی از سرداران افغان که رتق و فتق امورات و مهمات قندهار به او محول بود (ببهانه ای ) احمدشاه او را در مقام بازخواست آورده بزیر پای فیل انداخته فیل او را مضمحل نموده و دونفر دیگر از اعاظم آن فرقه را بقتل رسانیده با جمعیت شایان داخل قندهار شده سکه و خطبه بنام خود جاری ساخت و روز بروز رعب او در دل مردمان دور و نزدیک افتاده کار او بالا گرفت و از ایلات یوسف زه ای و عمرزه ای و سدوزه ای و سایر طوایف که در کوهستان و صحرا بودند از فرقه ٔ غلزه ای و ابدالی فراهم آورده با فرقه ٔ قزلباش که قلیلی بودند عدت لشکریانش از چهل هزار متجاوز بود عزم تسخیر ولایات هندوستان نموده بعضی از محلات غزنین را تاخت و تاراج کرده که در این بین عریضه ٔ بهبودخان و امیرخان از هرات به او رسید و حقیقت حال شاهرخ شاه و خلع شاه سلیمان و نفاق قزلباشیه را دریافته فسخ اراده ٔ بلاد هندوستان نموده [ مصمم سفر خراسان گردید کوچ بر کوچ مراحل طی نموده ] با لشکر جرار وارد محال هرات و فرمان به اسم بهبودخان و امیرخان نوشته بحضور طلبید. فرقه ٔ قزلباشیه از رفتن خوانین بنزد احمدشاه مطلع شده بگرفتن خوانین متفق گردیدند خوانین مذکور ازین اراده پشیمان شده بالشکریان بحفاظت بروج و قلعه پرداخته جواب احمدشاه [را ] حواله بتوپ و تفنگ نمودند احمدشاه بغضب آمده یورش بقلعه برده دلاوران محصور بضرب توپ و تفنگ جمعی کثیر [ از ] لشکر افغان را بخاک هلاک انداخته بوادی عدم فرستادند. احمدشاه آنروز بی نیل مقصود برگشته با سرداران فوج خود کنکاش کرده همگی متفق اللفظ گفتند که :اگر قلعه ٔ هرات را گذاشته برویم در هیچ جا سرخ رونخواهیم شد تا جان در بدن و رمق در تن داریم میکوشیم :
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا جان رسد بجانان یا جان ز تن برآید.
همگی به این معنی همداستان گشته روز دیگر بدستور روز پیش معرکه ٔ جنگ و جدال آراسته یورش بقلعه برده جمعی دیگر در معرض فنا دستگیر قضا گردیده بسرای آخرت شتافتند. القصه مدت نه ماه متوالی نیران قتال و جدال اشتعال داشت چهره ٔ مقصود در آینه ٔ مطلوب به هیچ نوع رخ ننموده و همه روز جمعی بسرای فانی میشتافتند. احمدشاه و سرداران افاغنه مجدداً با یکدیگر تجدید عهد کرده جوالها و نردبانها ترتیب داده مصمم یورش گردیدند مشروط آنکه تا در دروازه ٔقلعه از گلوله ٔ سربسته توپ و تفنگ که نمونه ٔ رعد و برق و فرمان قضا جریان واجب الاذعان حضرت ملک الموت علیه السلام که به امر ملک علام در آنها مستتر است هرکرادریابد دیگری را عنان اختیار از دست نرفته بخواندن کلمه ٔ اناللّه و انا الیه راجعون متکلم و دقیقه ای مکث را جایز نداشته بمردی در آن ساعت مسارعت ورزیده قدم جلادت پیشتر گذاشته از یک لمحه ٔ درنگ در عرصه ٔ جنگ محترز باشند تا شاهد مطلوب در آغوش آید و تا قلعه مفتوح نگردد احدی اراده ٔ بازگشتن نکند. همه سرداران افغان و احمدشاه و لشکریان رضا بقضا داده بفاتحه خواندن مشغول شده بیش از پیش بفکر خود افتاده در محافظت بروج و سد راه آن جماعت سعی موفور بعمل آوردند روز دیگر که صبحگاهان توپ اژدردهان گلوله ٔ آتش بار مهر را از دهن درانداخت و عرصه ٔ جهان را از سیاهی سپاه ظلمت پرداخت افواج بحر امواج افغان بدستور خود عده بسته سگی را کشته بسمت قلعه انداخته یورش بقلعه انداخته دلاوران قلعه خیره سر لشکر افغان را هدف گلوله ٔ توپ و تفنگ کرده جمعی کثیر را بخاک هلاک انداخته بسرای عدم فرستادند جماعت افغان نظر بعهد و پیمان دوشینه التفات به مقتولان نکرده پای جلادت پیشتر گذاشته افتان و خیزان از گلوله رس توپ و تفنگ گذشته نیمجان خود را بخاک ریز قلعه رسانیدند محصورین بدفع آنها پرداخته از شراره ٔ اخگر باروت و انداختن قاروره خرمن هستی جمعی دیگررا بآتش سوخته بباد فنا دادند تا غروب آفتاب ، فریقین پای قرار فشرده در گیرودار بودند در هنگام شام حسب الحکم (احمد) شاه یک نفر از دلیران افغان برای گذرانیدن پیغام آواز برکشیده گفت که شاه ما میفرماید: که ما بگفته و طلب شما باینجا آمده ایم این همه کشش و کوشش از چیست الحال که کار باینجا رسید نه شما را طاقت بیرون آمدن نه ما را فرصت برگشتن هست جنگ را موقوف کرده بسرداران خود این پیغام رسانیده جواب باصواب بدهند که شاه ما منتظر جواب است و تا یکنفر از لشکر افغان باقیست از قلعه دست بردار نخواهیم بود. امیرخان و بهبودخان از شنیدن این پیغام متفکر شده با یکدیگر گفتند که نه ما هست که هر روزه در جنگ و جدال میباشیم و مکرر از شاهرخ شاه استمداد کرده کمک طلبیده ایم نفرستاده و آذوقه هم در قلعه باتمام رسیده و کمک افغان همه روزه میرسد چون خود درخواست آمدن احمدشاه کرده بودیم و او نظر به این پیغام طالب صلح میباشد حالا مصلحت در صلح است که دلاوران را طاقت قلعه داری بدون آذوقه نیست این وقت را غنیمت دانسته پیغام صلح به احمدشاه دادند. دلاوران دست از جنگ کشیده بفکر صلح غافل از خود شده جماعت افغان که دلاوران را غافل دیدند از طرف دیگر نردبانها را بر بدن قلعه گذاشته بالا رفته خود را به اندرون برج رسانیدند آواز گیرودار بلند شده سرداران قلعه که در فکر صلح فردا بودند خود را با دلاوران بآنطرف رسانیده جماعت افغان را از برجها بیرون کرده بدفع آنها مشغول بودند که از آنطرف افغان بدروازه ٔ قلعه چسبیده از نردبانها بالا آمده جنگ درگرفت چند نفر افغان خود را بدروازه ای رسانیده در تاریکی شب که مردم مشغول جنگ بودند دروازه را وا کرده لشکر افغان داخل گشته جمعی که بحفاظت دروازه مأمور بودند بقتل رسانیده همگی لشکر بقلعه داخل و تا طلوع صبح نایره ٔ قتال و جدال بحدی اشتعال داشت که دوست و دشمن یکدیگر را نشناخته بتیغ و تیر و خنجر خونریز ترک و تارک هم را شکافته خاک آن مکان وسیع البنیان رنگین تر ازلاله ٔ حمراء و از ضرب دست یلان و ثبات قدم دلاوران حکم عقیق یمن بهم رسانیده و مریخ فلک از هیبت خونریزی تهمتنان به امان آمده مانند سمک سینه بر زمین گذاشت وصدای های و هوی دلیران و ناله ٔ زخمداران و فریاد ضعیفان بگوش گردون میرسید. قیامت عجیبی آشکار گردید که بهرام فلک انگشت تحیر بدندان گرفت . احمدشاه درّانی که در بیرون قلعه بود [ معتمدی را مجدداً بنزد سرداران قلعه فرستاده بعهد ] و پیمان طالب صلح گردید چون از طرفین جمعی کثیر به قتل رسیده و باقی دلاوران فریقین که قریب دو روز و یک شب بود بدم آبی لب تر نکرده دایم در زد و خورد بودند دست از کار و پای از رفتار مانده رضا بصلح داند بهبودخان و امیرخان بنزد (احمد) شاه آمده بعذر کرده های خود متقبل رفاقت [ و نوکری گردیدند لشکر افغان که در اندرون قلعه ] بودند از رفتن خوانین بنزد احمدشاه مطلع شده فرصت یافته بنهب و غارت شهر پرداختند آن شهر را نمونه ٔ شهر ری ساخته به مکان خود برگشتند احمدشاه چند روز در آنجا مقام نموده بهبودخان و امیرخان را ظاهراً رعایت کرده باطناً درحبس نظر میداشت .
بعد از اینکه لشکریان را افاقه ای حاصل شد باراده ٔ تسخیر ارض اقدس کمر بسته چون جلادت و تهور محصورین را در این عرض عریض که قلعه را در محاصره داشت مشاهده کرده بود از ایلات قندهار و سایر طوایف که در تحت اختیار داشت در ایام محاصره کمک و ایلجاری طلبیده بود در این اوقات قریب دوازده هزار نفر سوار و پیاده تازه از افغان رسیده به معسکر شاه درّانی داخل و شاه مذکور بکوکبه ٔ تمام روانه ٔ ارض اقدس گردید. بعد از طی مراحل وارد محال جام و لنگر و بتهیه ٔ قشون و دیدن سان مشغول گشت .
از اینطرف چون احمدشاه درانی اوضاع سلطنت و حکمرانی [ ممالک ایران را ] مختل و امراء و سرکردگان را با یکدیگر در مقام نفاق دید با هفتاد هزار سوار جرار خونخوار از مقام جام و لنگر حرکت نموده با کوکبه ٔ فرعونی وارد ارض تون و قلعه را محاصره نموده آن سرزمین را مخیم سرادق جلال نمود امیر معصوم خان برادر امیر علم خان با قلیل جمعیتی که داشت بمحافظت قلعه پرداخته بانتظار کمک از طرف برادرهای و هوی میکرد که خبر قتل برادرش رسیده گریبان بیطاقتی را چاک زده از رسیدن کمک مأیوس و بسبب قلت لشکر و عدم معاونان راغب صلح گردید. شاه درانی او را خاطرجمع نموده بنزد خود طلب داشت . امیر موصوف بخدمت شاه درانی آمده کلید قلعه را بنظر او رسانید شاه موصوف اول بضبط اموال پرداخته بعد از استرداد نقود و جواهر و سایر اسباب یک طرف آن قلعه را که در متانت و استحکام ثانی اثنین سدّ اسکندری بود خراب نمود و از آنجا در کمال خرمی و سرور بعزم تسخیر نیشابور با لشکر مغرور کوچیده وارد نیشابور و لشکر بمحاصره ٔ قلعه مأمور نمود. جعفرخان بیات که در آن اوقات بموجب حکم شاهرخی بحکومت آن دیار مقرر بود و در قلعه با دو هزار سوار می بود از در مدافعه برآمده فیمابین هر روز نائره ٔ قتال و جدال اشتعال داشت و شاه درّانی لشکر را مأمور به یورش کرده از یورشهای پی در پی جمعی کثیر از لشکر افغان ازبرنا و پیر هدف گلوله و تیر گشته مطلقا کاری از پیش نبردند و از توپهای جلو که همراه داشتند رخنه در اساس دیوار و بروج قلعه بهم رسیده شاه افغان سرمست باده ٔ غرور بود چند ضربت توپ جلو را حکم بشکستن کرده درعرصه ٔ قلیل توپ بسیار بزرگ قلعه کوب استادان توب ریز ریخته و سوار بر عراده و بسمت شمالی نیشابور که در [آنجا ] ارک واقع است [ توب را بسته ] بضرب گلوله ٔ توب [ قلعه کوب برج را ] خراب نموده با زمین هموار و برابر کرده اراده ٔ یورش نمود که جعفرخان با دلاوران محصور رخنه را از سنگ و کلوخ و قالی [ و گلیم ] بسته وخود در دم رخنه مانند سدّ اسکندر سدّ راه شدند. در آن وقت روز بآخر رسیده بود یورش را موقوف بفردا نمودند جعفرخان و محصورین چون یک سمت قلعه را صحرا و دشمن را خیره سر و بی پروا دیده به خیال یورش فردای افغانان تدبیری اندیشیده در دل شب جمیع اهل قلعه را از صغیر و کبیر بکندن و حفر چاه در میان خندق مأمور و هرپنج نفر یک چاه بر ذمه ٔ خود گرفتند که پیش از صبح باتمام رسانیده چنانچه پیش از دمیدن صبح صادق یکصدو هفتاد و هشت چاه باتمام رسیده و سر چاه ها را بخس و خاشاک پوشیده همگی بر سر رخنه و برج رفته مستعدّ و مهیای قتال گشتند:
چو روز دگر مهره ٔ آتشین
برآمد ز حلقوم توب زمین
شرارش همه کوه هامون گرفت
شعاعش زمین تا بگردون گرفت .
در سر زدن آفتاب عالمتاب لشکر افغان مانند مور و ملخ اطراف قلعه را گرفته توب قلعه کوبی را بر رخنه بسته بضرب گلوله رخنه را هموار نموده بیکبار یورش آوردند و محصورین با تیغهای آخته سر رخنه و بروج را گرفته و تفنگچیان بروج داد مردی و مردانگی داده از لشکر افغان زیاده از دو هزار کس را هدف گلوله ٔ صاعقه بار نموده ، لشکر افغان خیرگی را از حدّ گذرانیده خود را بخندق رسانیده جمعی کثیر در چاهها سرنگون رنج و عنا گردیده در سر رخنه ها با محصورین جنگ درگرفت دلاوران غضنفرشان بامیدواری و معاونت خالق انس و جان تیغهای فولاد سیاه جوهر خراسانی را میل چشم افغان ساخته سر و تارک پرجوش و سینه ٔ باخروش آنها را بضرب بازوی دلاوری برهم خراشیده بخلعت یاقوتی [ یسفک الدماء ]سر و بر ایشان را رنگین کرده و بریختن خون آن جماعت خود را تسکین کرده رخنه را از دست ندادند تا بوقت عصر طرفین داد مردی داده جماعت افغان غلبه کرده برج نزدیک رخنه را بتصرف آورده علم استیلا بر برج افراشته نقاره ٔ بشارت به نوازش درآوردند. احمدشاه از گرفتن برج بشعف آمده زنبورکچیان را با دو صد نفرشتران زنبورک بکمک فرستاده که رخنه را از دست دلاوران گرفته بقلعه داخل شدند زنبورکچیان شتران را خوابانیده بشلیک زنبورک چند کس از دلاوران محصور که در رخنه بودند بدرجه ٔ شهادت رسانیدند و به جعفرخان حاکم ایشان نیز گلوله ٔ زنبورک رسیده از پای درآمد و قطراتی از خون او در آن وقت که گلوله به او رسید بر سر و روی عباس قلیخان ولد حسن خان بیات که در آن ایام هیجده سال از مرحله ٔزندگانی طی کرده و در آن وقت بفریضه ٔ عصر قیام داشت پاشید. خان جلادت نشان از کشته شدن جعفرخان و چیرگی لشکر افغان استقلال را از دست نداده فریضه را باتمام رسانیده بجائی که جعفرخان قیام داشت در آنجا ایستاده دلاوران رستم نشان را بریختن خون افغان تحریک و تحریص کرده بیست کس از بهادران که در سر رخنه بودند برای گرفتن برجی که جماعت افغان بتصرف درآورده بودند مأمور نمود. بهادران حسب الامر خان نصرت قرین دامن یلی بر کمر پردلی استوار کرده با شمشیرهای مانند برق لامع خود را برفراز برج رسانیده ، از آن جوانان تا نه کس بضرب گلوله ٔ افغان از پای در آمده جان بجان آفرین سپردند و یازده کس از سپرداری حفظ الهی بر سر برج رسیدند با افغانان برج مقابل شده چند نفر را غرق خون و علمدار را با بقیه ٔ افغانان از برج سرنگون و بخندق ریخته برج را از وجود افاغنه خالی و بتصرف خود درآوردند از ملاحظه ٔ تهور و شجاعت و جلادت دلاوران شوکت افغان در هم شکسته در سر رخنه هم جمعی کثیر از آن طایفه طعمه ٔشمشیر آبدار [ گشته ] پای قرار ابدالیان از جا بدر رفته بی ثبات و بفکر رسیدن سپاه سیه فام شام کری و فری می کردند تا آنکه آفتاب عالمتاب سر بچاه [ سار ] مغرب کشیده در پرده ٔ حجاب مستور گردید آن جماعت [ بی عاقبت ] با اینهمه جمعیت و اسباب [ سوای خذلان و روسیاهی روز ] طرفی نبسته مفاد کریمه ٔ «کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة باذن اﷲ ۞ » بوضوح پیوسته خایب و خاسر زخمی و نالان کشتگان خود را گذاشته بی نیل مقصود با خاطر پریشان در کمال خذلان برگشتند و از خوف تعاقب و شبیخون دلاوران کوچیده چهار فرسخ از قلعه ٔ نیشابور فاصله [ در ] شهر کهنه مقام نمودند (محصورین بعد از برگشتن لشکر ابدالی ، از قلعه برآمده یراق و سلاح مقتولین را بتصرف خود درآورده نیمه جانی را که از لشکر افغان درمیان خندق و بیرون دیدند بقتل رسانیده داخل قلعه گردیدند) و چون [ لشکر افغان ]کشتگان خود را بحساب آوردند آنچه در سر رخنه به قتل رسیده و جمعی که در چاه خندق بغرقاب نیستی افتاده ومقتولان یورش که از گلوله ٔ تفنگچیان بروج بسرای عدم شتافته بودند قریب دوازده هزار بقلم آمد. احمدشاه و افغانان بماتم مقتولان الف داغها بر سینه کشیده بعد از خاطرجمعی از تعاقب نمودن بهادران قلعه شخصی را بنزد عباسقلیخان حاکم قلعه ٔ نیشابور فرستاده درخواست برداشتن نعش مقتولین که در خندق و میدان افتاده بود نمودند خان جلادت نشان درخواست ایشان را بعز اِنجاح مقرون و ببردن مقتولان امر نمود جماعت مذکور در آنروز بقدر مقدور نعش مقتولین را برده بخاک سپرده و توپهای بزرگ را شکسته حمل شتران نموده و از آنجا کوچیده روانه ٔ سمت هرات گردیدند. در ورود بدارالسلطنه ٔ هرات [ احمدشاه ] بفکر جمعآوری قشون افتاده جمعیتی از نو فراهم آورده و در همان سال بسند و بلوچستان رفته بر آنهاظفر یافته آنجاها را بتصرف خود درآورده شوکت و اقتدار او زیاده از پیشتر گردید مجدداً بعزم تسخیر خراسان و کینه جوئی دلاوران آن دیار با لشکر خونخوار بعد ازنوروز فیروز عطف عنان کرده رهگرای خراسان گردید. درورود ببلوک جام و لنگر رعایای آنجا را باطاعت درآورده کوچ بر کوچ وارد سرزمین اقدس و بمحاصره ٔ مشهد مقدس لشکریان را مأمور نمود شاهرخ شاه بسبب قلت اعوان و کثرت فوج افغان از مقابله ٔ آن بحر بیکران عاجز [ گردیده ] و تحصن اختیار نموده به سدّ دروازه ها و محافظت بروج امر فرمود. شاه درّانی چون تسخیر قلعه ٔ مشهدرا در حوصله ٔ امکان ندیده تسلط خود را بارض فیض بنیان امر محال تصور نمود [ از راه دخل دوستی که لازمه وجبلی ذات افغانی است ] تمهیدی بخاطر او رسیده بحضرت شاهرخ شاه پیغام نمود که مرا شوق عتبه بوسی سلطان الاولیا سید اتقیا امام ثامن علی بن موسی الرضا علیه التحیة و الثنا دامن گیر شده کشان کشان تا باینجا آورده والحال بسبب شور و شرّ طرفین که بی موقع اتفاق افتاده از این فیض کبری محروم و از [ ملاقات ] جناب شاهی مأیوس است اگر از لطف حضرت شاهی به این عطیه ٔ عظمی برسد باعث استحکام دوستی و رفع ضرر از بندگان جناب ایزدی خواهد بود حضرت شاهرخی نظر به بی سرانجامی و عدم استطاعت قلعه داری مصلحت وقت را در ملاقات دیده جواب داد که در این صورت که مرکوز خاطر آن شاه والاجاه زیارت امام انام است اول ما را ملاقات آن زبده ٔ آفاق ضرورو لازم و بعد ملاقات بشرف عتبه بوسی درگاه سلاطین سجده گاه فائض شدن اولی و انسب است . روز دیگر حضرت شاهی با چند نفر از غلامان دولتخواه بعزم ملاقات شاه افغان از مشهد مقدس برآمده داخل لشکر و خبرآمدن او بشاه درانی رسید تا در بارگاه باستقبال حضرت شاه شتافته مصافحه بعمل آمده هر دو در یک مسند با یکدیگر نشسته پیمان را به اَیمان مؤکد ساخته روز دیگر باتفاق سوار شده داخل مشهد مقدس گردیدند احمدشاه جبهه سای قبله ٔ درگاه آسمان جاه گردیده سر افتخار به اوج سما رسانیده از آنجا بدولت سرای سلطنت آمده با شاهرخ شاه دوستانه متکلم گردیده گفت که : چون امرای خراسان با حضرت شاهی نمک بحرامی کرده و سلطنت را خوار و مرتبه ٔ اطاعت و فرمانروائی را بیمقدار و هریک ببهانه ای بدیار خود رفته و سلطنت را بیرونق گذاشته اند نور محمدخان افغان را برای نظام امورات و تنبیه سرکشان سرحدات خراسان بنیابت سلطنت مقرر فرمایند که در خدمتگذاری و جانفشانی حاضر و در دولتخواهی قاصر نخواهد بود. حضرت شاهی قبول این معنی کرده و نورمحمد خان موصوف را به نیابت مقررو خود با لشکر جرار بعزم کینه جوئی و تسخیر نیشابور روانه گردید.
چون در سنه ٔ ماضیه که امیرعلم خان نیشابور را محاصره کرده بود زراعات آن دیار را پایمال سم ستوران لشکر و از جنس غله چیزی عاید صاحبان زراعت نگردیده و بعد از محاصره ٔ امیرعلم خان که شاه درانی آنجا را مدتی در محاصره داشت و در روز یورش مغلوب گردیده بهرات عطف عنان نموده بدستور زراعات و محصولات نزدیک آن بلاد را در ایام محاصره چراگاه دواب لشکر [ کینه خواه ] افغان و بلاد دور را بقدر ضرورت بمصرف سیورسات غازیان رسانیده زیادتی را پایمال حوادث گردانیده [ بود ساکنان آن دیار را فرصت زراعت نشده که شاه درّانی باز با لشکر خونخوار رسیده قلعه رامحاصره و از چهار طرف راهها را بر اهل قلعه مسدود نمود ]، از این جهت چون در قلعه ٔ نیشابور آذوقه کمیاب و در محاصره حال ساکنان آنجا غرق لجه ٔ اضطراب گردیدعباسقلی خان صاحب اختیار از [ آنجا که ] مردمان را بی استقلال دید [ مصلحت وقت را در صلح و اطاعت دیده ] بوساطت شاه قلیخان وزیر بتسلیم کردن قلعه راضی گردید مشروط بر اینکه هرگاه شاه درّانی بقید قسم ، جان و مال اهل قلعه را چشم پوشی نموده ببخشد و بکینه ٔ دیرینه انتقام نکشد همگی مطیع و منقاد خواهیم شد وزیر مذکور بشاه مغرور این مراتب را فهمانیده درخواست عباسقلی خان را مستدعی گشت . شاه افغان نظر بصدمات سال پیش استدعای وزیر را مقرون بانجاح داشته [ گفت ] که از سرخون و قتل ایشان درگذشتم [ باید ] مردمان قلعه از اناث و ذکور در مسجد جامع جمع شده هیچ چیز از مال و اجناس [ و زرینه ] همراه نبرند [ و ] در ظهور خلاف امر مسطور اگر همه یک سوزن باشد خود را قتیل سیوف غازیان غیور دانند [ و عباسقلی خان را با متعلقان مأمور بماندن رباط و سایر متوطنین ] از رعایا و برایا که بندگان حضرت رب العالمین بودند بتخلیه ٔ آن شهر و در رفتن مسجد جامع به آه و ناله همقرین ساخته اموال و اسباب و دواب و زراین نامحصور بحیطه ٔ ضبط در آورده بتخریب شهر و بروج فرمان داده در قلیل ایامی چنان آتش ظلم وعدوان افروخته گشت که بنیاد آن مکان فرحت بنیان به آب رسیده معهذا اطفای [ نایره ٔ ] حرارت شاه درانی [ هنوز ] نشده سوای مسجد جامع جای آباد نگذاشتند و زمین شهر را تمام از بیل و کلنگ زراین و دفاین مدفون آن بیچارگان را در هر جا بود برآورده متصرف و زمین را آب انداخته بجهت برآمدن قصیل هجده روز را مقام کرده ضعفاء و عجزه ٔ بسیاری را مقتول و اطفال و نساء ایشان را اسیر صاعقه ٔ سرپنجه ٔ تدبیر افاغنه نموده آتشی در آن نواحی و سرزمین [ افروخت ] که نائره ٔ آن تا بچرخ اثیر رسید.
و از آنجا علم استقلال احمدشاه بسمت سبزوار در حرکت آورده تا ورود بآن مکان شرافت بنیان عنان توسن بیداد را جائی نکشید. چون اهالی آنجا اکثر سادات و جمعی زهاد و عبادو برخی صلحاء و اتقیاء و باقی رعایا که همگی از امرجدال و قتال ناشی و عاری بودند شاه انجم سپاه ، تیغ [ظلم و ] بیداد را آخته خلق بسیاری از سادات عظام و علماء و صلحا اتقیای ذوالعز و الاحترام را شربت شهادت چشانید از نهب و قتل و غارت [ و جور و ستم که عادت آن جماعت بی عاقبت است ] بریزش آب شمشیر تیز در قتل بندگان خداوند عزیز کاری کردند که طوفان نوح به گردش نمی رسید. از ارتکاب و صدور این امورات عظیم و قتل سادات و علمای واجب التکریم باد نخوت و غرور زیاده در کاخ دماغ آن شاه [ کینه خواه ] جای گیر و مستقیم گردیده بفکر تسخیر طبرستان که عبارت از دارالمرز مازندران است افتاد و از این غافل که با شیران بیشه ٔ شجاعت و نامداری به روباه بازی شغالان دشت هیجا سرپنجه زدن وهزبران عرصه ٔ تهور و جلادت بعفعف سگان هرزه مرس دست یازی کردن خیال خام پختن است :
هرکه با فولادبازو پنجه کرد
ساعد سیمین خودرا رنجه کرد.
شاه پسندخان افغان که سپهسالار لشکر خونخوار بود بتسخیر طبرستان از خدمت شاه درانی رخصت شده و با سی هزار سوار جراری که گزین افغان بودند روانه ٔ طبرستان گردیدند. در آن ایام محمد حسنخان ولدفتحعلی خان قاجار که احوال او پیشتر رقم زده ٔ کلک گهربار گردیده در استرآباد فرمانفرما و در دارالمرز بانفراده مختار بود بمجرد استماع آمدن شاه پسندخان افغان ، عیسی خان کرد و حسنخان لنگ قاجار را با دو هزار سوار جرّار به استقبال لشکر افغان بایلغار فرستاده پیش تازان سپاه نصرت نشان [ که سیصد سوار بودند ] در دشت مزینان گرد [ و ] سم ستوران را میل چشم آن گروه کرده بطور قزاقی که لازمه ٔ معرکه آرائی فرقه ٔ قاجار [ یه ] است [ بی درنگ ] با سی هزار سوار [ تیره روز ] طرح جنگ ریخته بضرب تیرهای دلدوز و طعن سنانهای جگرسوز تا ورود سرداران و لشکر فیروز پای ثبات وقرار افشرده و خصم قوی بنیاد را بروز خود نشانیدند. بعد از رسیدن حسن خان و عیسی خان صفوف قتال و جدال از طرفین آراسته گشته سرکردگان قاجار سواران خود را در یمین و یسار بمقابله ٔ لشکر جرار واداشته و معدودی از دلاوران غضنفرفر و بهادران اژدردر را چرخچی مقرر و خود مانند بدر فی وسطالنهار با سیصد سوار در قلب لشکر قرار گرفتند.شاه پسندخان سردار افاغنه از قلت خصم قوی پنجه و کثرت اعوان خود بخود بالیده بی اندیشه از راه غرور شش هزار سوار برداشته از یک طرف جلوریز خود را میمنه زده ، دلاوران [ ایران ] با وجود قلت ، داد مردی و مردانگی می دادند. سردار مذکور باقی لشکر را کس فرستاده به اسب اندازی میسره امر و تحریض نمود آن جماعت [ کم فرصت ] بیکبار همگی از جای درآمده جلوریز بر میسره تاخت آوردند از کثرت و غلبه ٔ خصم ، دلاوران بیکجا قرار نگرفته متفرق گشتند لشکر افغان توسن جلادت را بتعاقب دلاوران مهمیز زده بجست و خیز درآوردند حسن خان و عیسی خان را از مشاهده ٔ این حال تاب نمانده نظر بکثرت اعدا و قلت خود نکرده مانند شعله ٔ سوزان [ دست جلادت از آستین شجاعت برآورده با سیصد سوار رستم نژاد ] خود را بر قلب لشکر افغان زده بضرب سیف آتشبار دمار از نهاد آنان برآورده جمعی را طعمه ٔ شمشیر آبدار و برخی را بقید کمند اسار گرفتار ساخته به استمداد جنود غیبی و لطیفه ٔ لاریبی و سعی و تردد نمایان دلاوران ظفرتوأمان نسیم فتح بر پرچم علم آن دو سردار ذیشأن وزیده بر لشکر افغان ظفر یافته از ضرب دست یلان پای ثبات و قرار ابدالیان از جای بدر رفته بی اختیار فرار بر قرار اختیارنمودند مانند [ خیل ] زاغ کانهم جراد منتشر متفرق وتوسن گریز را بسمت لشکر احمدشاه که در سبزوار بود مهمیز زده از پیش بدر رفتند. متهوران شجاعت پیشه تا چهارفرسخ تعاقب نموده سر و اختر مه بیشمار و کسیب بسیار از آن لشکر [ تبه روزگار ] دلاوران ظفرشعار گرفته بمکان خود معاودت نموده حقیقت رویداد را بعرض محمد حسن خان رسانیده منتظر حکم مجددی بودند. بقیة السیف لشکر شکست خورده ٔ افغان با شاه پسندخان خود را بنزد احمدشاه رسانیده تهور و جلادت و خیرگی خصم را بذروه ٔ عرض رسانیدند. شاه درّانی بتوهم تعاقب نمودن محمدحسنخان [ بعد از این فتح نمایان ] مضطرب گردیده از سبزوار کوچیده روانه ٔ هرات گردیده در ورود شهر هرات عباسقلی خان را طلبیده میخواست بقتل برساند. شاه قلیخان وزیردرصدد منع برآمده در ظاهر قتل او را موقوف نموده بخوردن قهوه ای او را مسموم نمود چون حیات او باقی و دراجل او تأخیر بود حافظ حقیقی او را نگاهداشته ضرری به او نرسید و خان مسطور دریافت این مراتب کرده خودرا علیل بقلم داده برادر خود را بوساطت وزیر در نزدشاه درّانی گذاشته استدعای ترخص بمشهد مقدس نمود بعد از ورود به ارض اقدس چند روز توقف نموده نیم شبی از مشهد برآمده خود را به ارض نیشابور رسانیده بجمعآوری مردمان نزدیک و دور و تعمیر آن بلده پرداخته بدستور سابق رایت شوکت و اقتدار افراشت .
شاه درانی از هرات حرکت کرده روانه ٔ قندهار و در ورود بآن مکان بتهیه و سامان لشکر پرداخته از ایلات و احشامات دور و نزدیک ایلجاری و چریک طلبیده بعد از خودسازی مجدداً بسبب سرکشی اهل بلوچستان رایت اقتدار برافراشته امکنه و بلاد آنجا را عنفاً بتصرف درآورده از آنجا علم استقلال بطرف سند جلوه داده لشکر را بتاخت و تاز و نهب و غارت امر نمود و غلام شاه صاحب اختیار آن ملک که اهالی آن ولایت او را پیر و مرشد و پادشاه خود میدانستند از باب استیمان درآمده زر معتدبه ،داخل خزانه ٔ آن شاه ذی جاه کرده شرّ او را از [ خود و ] بلاد و امکنه ٔ متعلقه ٔ خود رفع نموده شاه مذکور از آنجا عطف عنان بسوی ملتان و دیزجات و بنگشات نمود [ بعد از اطاعت اهالی آن ملک ] خزانه ٔ معقولی بدست آورده اقتدار کلی به هم رسانیده سان لشکر را دیده قریب به هشتاد هزار سوار و پیاده بمعرض حساب درآمد از آنجا کوچ بر کوچ وارد غزنین و بعزم تسخیر هندوستان رهگرای کابل گردید بعد از جنگ و جدال و تسلط بآن ولایت [ و ناصرخان حاکم و صوبه دار آن مملکت ] روانه ٔ جلال آباد و از آنجا به پیشاور و اتک و لاهور آمده آن سرزمین را بقیام خیام رنگین تزیین داده برفتن دهلی که بشاه جهان آباد مشهور است مصمم گشت . شاه درّانی با محمدتقی خان شیرازی و سایر سرکردگان افغان کنکاش و مشورت کرده از لاهور [ با لشکر نامحصور بفرّ فرعونی ] بعزم تسخیر ممالک هند بسمت سهرند روانه گردید و در آن اوان مینوشان فرمانفرمای ممالک محروسه ٔ هندوستان پادشاه جمجاه انجم سپاه محمدشاه غازی که از سلسله ٔ علیه ٔ تیموریه است در دارالخلافه ٔ دهلی زینت بخش اورنگ سلطنت و جهان بانی بود که خبر حرکت احمدشاه درّانی و لشکر افغان بذروه ٔ عرض عاکفان جاه و جلال خلافت رسید چون حضرت خلافت پناهی بسبب ناخوشی مزاج حسب التجویز حکمای حاذق بخوردن دوا اشتغال داشت امرای قوی بنیان و خوانین عظیم الشأن و سرداران جلادت نشان که در ظل لوای آسمان سای ابدبنیان بودند بحضور طلبیده بزبان الهام بیان تدبیر دفع اشرار افغان را کرةً بعد اخری از هریک پرسید. نواب وزیرالممالک قمرالدین خان تورانی و نواب ابومنصورخان مشهور به صفدر جنگ ایرانی همشیره زاده ٔ سعادت خان مشهور ببرهان الملک که در آن وقت به [ منصب ] میرآتشی که عبارت از توپچی باشی است مقرر بود و خوانین و امرا و منصب داران و سرکردگان دیگر که بعزم آستان بوسی رسیده بودند بعضی که ضرب دست دلاوران و تهور و جلادت یلان ایرانی را دیده و شنیده و میدانستند و بسبب ناخوشی مزاج پادشاه که از رفتن این سفر متعذر و مقابل شدن سپاه آرام طلب هندوستان بدون وجود پادشاه ثریامکان با جماعت افغان حکم بستن (راه ) سیلاب بخس و خاشاک دارد جواب را برأی ثابت و صایب پادشاه گذاشته مهر سکوت برلب نهاده خاموش ماندند. خوانین دیگر که همیشه بتوسن غرور سوار و برق شمشیر جانسوز شیرشکاران نامدارن ایرانی را در روز مصاف ندیده بودند فتح را بکثرت لشکر وشکست را قلت عسکر تصور نموده متهورانه یکی از خوانین (هندوستان ) پا پیش گذاشته بعرض رسانیدند که احمد ابدالی در کدام شمار و قطار میباشد که جهان پناه در باب دفع او این همه تکرار می فرمایند بهریک از غلامان و فدویان (جان ) نثار ارشاد و حکم فرمایند رفته لشکر اورا مقتول و احمد را دست و پا بسته و پالهنگ بگردن انداخته کشان کشان بدرگاه آسمان جاه حاضر خواهد ساخت نظر به این گفتگو امرای دیگر هم هریک سخنی گفتند. حضرت خلافت پناهی شاهزاده ٔ والاگهر را [ که ] احمدشاه [ نام داشت ] به این سفر مأمور و وزیرالممالک که قریب سی هزار سوار از تورانی و هندوستانی و کابلی در تحت اختیار داشت و نواب [ صفدر جنگ ] ابوالمنصورخان که ده دوازده هزار سوار از دلاوران ایرانی و بیست و پنج هزارسوار هندوستانی و سایر فرق ملازم و همراه او بود [ ند ] و سرداران دیگر که هریک صاحب ده هزار و پانزده هزار بودند و با راجه ٔ ایسری سنگ هندوی راجپوت که مالک پنجاه هزار سوار راجپوت و صاحب شمشیر تر از جمیع فرقه ٔ سپاه هندوستان بود [ و ] سرداران مسلمان و هندو که ذکر همه بطول می انجامد همه را بجنگ شاه درانی با جمعیت خود مأمور و شاهزاده را بسید صلابت خان ایرانی که از امرای معتبر و نسبت خویشی بپادشاه داشت سپرده مرخص فرمود. خوانین عظیم الشأن از پادشاه دارا نشان رخصت یافته در رکاب شاهزاده ٔ سکندرشأن با زیاده بر دو صد هزار سوار و دو هزار ضرب توب دوردم بکوکبه ٔ دارا و جم ّ از شهر دهلی برآمده رایات نصرت توأم را بسمت سهرند جلوه گر گردانیده با خدم و حشم ره نورد مقصد گردیدند. قمرالدین خان وزیرالممالک خزانه و حرم و اسباب زیادتی را با یکنفر از خواجه های معتبر خود بسهرندفرستاده که در قلعه ٔ سهرند بوده از ضرر محفوظ باشندو خواجه ٔ مذکور را با هزار سوار و پیاده بپاسبانی وحفاظت امر نمود.
شاه درّانی از روز حرکت از لاهور بجمیع سرداران خود قدغن نموده بود که هرکس از مردم هندی را در لشکر یا در صحرا ببینند او را بقتل برسانند که خبر لشکر افغان بمردم هندوستان نرسد چنانچه هرکارهای وزیر و خوانین که برای تحقیق خبر می آمدند به قتل رسیده کسی برنمی گشت . نواب ابوالمنصورخان دریافت این مراتب کرده ده نفر سوار از جوانان ایرانی (را) طلبیده به رفتن بسهرند مأمور و بخواجه ای که مستحفظ خزانه و حرم قمرالدین خان بود نوشته فرستاد که اگر از آمدن احمدشاه و لشکر افغان بآنجا خبر رسیده باشد اطلاع دهد و فوج پادشاهی کوچیده از راه مجهی واره روانه و بیک منزل سهرندوارد و آن سرزمین مضرب خیام فلک احتشام گردیده فرستادگان نواب ابوالمنصورخان که بجهت خبر رفته بود بسهرند رسیده قلعه را محفوظ و خواجه ٔ گماشته ٔ قمرالدین خان را بحفاظت و حراست مستعد دیده نوشته را به او داده زبانی هم مستفسر احوال گشتند بعد از اطلاع بر مضمون ، خواجه ٔ مذکور عریضه ای متضمن اینکه تا حال از آمدن ابدالی هیچ خبری نرسیده است هر وقت خبر برسد بعرض میرساند نوشته بفرستادگان تسلیم نموده و خود با مردمان در بروج قلعه بخدمت مأموره بپرداخت . فرستادگان شب ازقلعه برآمده در بیرون حصار بانتظار صبح بفاصله ٔ یک کروه ماندند. در بیرون آمدن آفتاب صدای زنبورک بگوش ایشان رسیده متفحص شده قراولان لشکر ابدالی را بنظر در آوردند که مانند شیر گرسنه که جویای شکار باشد بهرطرف تک و پو می نمودند لمحه ای در آنجا توقف نمودند که حقیقت را خوب دریافته روانه ٔ مقصد گردند که رایات جاه و جلال افغانی نمودار و پیش روی سواری احمدشاه درّانی و زنبورکچیان زحل نشان سوار اشتران و شلیک کنان بدأب و قانون شاهان در کمال جبروت و شان تا نزدیک بسهرند آمده فوجی را بیورش قلعه مامور نمود. دلاوران ابوالمنصورخانی خود را بگوشه ای کشیده ملاحظه میکردند که فوج مأمور یورش بیکبار تکاورانگیز گشته خود را بدروازه ٔ قلعه رسانیده دروازه را بزور بازوی دلاوری شکسته داخل قلعه شده و بروج را بتصرف آورده بنهب و غارت اهل قلعه دست تعدّی گشوده خزانه و حرم و سرانجام قمرالدین خان را متصرف شده و خانه های کاهی رعایا را از اندرون و بیرون آتش زده جمعی از مردمان قتیل سیف و سنان و بسیاری از نسوان بقید اسار درآمده بسته ٔ کمند فتراک دلاوران افغان گردیدند. فرستادگان ابوالمنصورخان بعد از وقوع این مقدمه برگشته حقیقت را آنچه دیده بودند بعرض رسانیدند. نواب ابوالمنصورخان از استماع تسلط یافتن افغان بر قلعه ٔ سهرند و قتل و غارت و بتصرف آوردن خزانه و حرم نوّاب قمرالدین خان بسیار ناخوش شده آورندگان [ خبر را بنزد قمرالدین خان فرستاد که آنچه دیده اند ظاهر سازند فرستادگان ] آنچه دیده بودندبعرض وزیرالممالک رسانیدند وزیرالممالک از شنیدن این مقال رو بر هم کشیده گفت : این سخنان کذب محض است هنوز آمدن ابدالی بتحقیق نپیوسته است . نواب ابوالمنصورخان چرا اینقدر بی استقلال گردیده است که چنین سخنان دروغ را باور می نماید هر کارهای ما زیاده بر صدنفر برای تحقیق آمدن [ ابدالی ] رفته اند تا حال یکنفر از آنها برنگشته و اگر حرکت او اصلی میداشت هرکارها بتواتر خبر میرسانیدند. نواب ابوالمنصورخان از استماع این مزخرفات برهم شده پیغام داد که نواب وزیرالممالک که منتظر خبرهای دروغ هرکارها می باشند و خبر راست واقعی را حمل بر کذب میفرمایند معلوم میشود که حقیقت اسبان تازی نژاد هامون نورد و جلادت دلاوران شیرافکن ایرانی از خاطر شریف محو شده است اگر چه ندیده اند گویا شنیده اند از اینجا تا سهرند ده دوازده کوس بیش نیست تحقیق فرمودن چنین دروغ لازم است . نواب وزیر چند نفر هرکاره را برای رسانیدن خبر باستعجال روانه ٔ سهرند نمود.
احمدشاه درّانی بعد از قتل و غارت قلعه ٔ سهرند بونه و آغرق خود را بحصار شالامار با سنگین بار لشکر فرستاد و چهار هزار سوار برای محافظت در آنجا مقرر و خود از راه لودیانه بسمت شاهجان آباد که شارع عام است بدأب وقانون شاهانه روانه گردید و فوج پادشاهی و سرداران از راه مجهی واره آمده با یکدیگر اتفاق ملاقات نشد. فرستاده ٔ نواب وزیرالممالک که بجهت تحقیق خبر سهرند رفته بود برگردیده حقیقت قتل و غارت و سایر مراتب را که دیده و شنیده بود باخبر رفتن شاه درّانی بسمت شاهجان آباد عرض نمود همگی سرداران و امرا و لشکریان هندوستان از رفتن افغان به دهلی مضطرب و بی استقلال شده نزدیک بود که بدون جنگ و جدال متفرق شوند. نواب ابوالمنصورخان سرداران لشکر هندوستان را دل آسا نموده با نواب وزیرالممالک مشورت و رفتن بسمت دهلی بتعاقب شاه درّانی را بصلاح اقرب دانسته از همان مکان امرا و لشکریان را مأمور بکوچ و الویه ٔ شیرپیکر و آسمان سای را از عقب شاه افغان شقه گشا و بجانب شاهجهان آباد مرحله پیما گردیدند شاه درّانی هم خبر [ ورود ] جنود مسعود را شنیده فسخ رفتن دهلی نموده عطف عنان بطرف معسکر [ پادشاه ] هندوستان کرده از آمد و رفت فریقین تلاقی عسکرین در سه فرسخی سهرند اتفاق افتاد طرفین بساختن مورچل که عبارت از سنگر است پرداخته سرداران لشکر پادشاه هند سنگرهای مستحکم در اطراف خود ساخته و توپهای ثعبان دم صف شکن را محاذی لشکر خصم [ قوی پنجه سوده پشت پر ستم ] چیده بصدای غرش توپ قلعه کوب در جنگ گشتند توپچیان [ لشکر ] افغانی که هفت عراده ٔ توپ همراه داشتند باب صلح را بسته دیده بسرگوش فتیله ٔ ماشه عقده ٔ دل توپ را گشوده بهر گلوله ای پیغام تازه بگوش [هوش ] دلاوران هندوستانی رسانیده جمعی از انسان و حیوان را بسفر آخرت میفرستادند. [ چند روز بهمین عنوان گذشت ] نواب ابوالمنصورخان که در طرف دست راست با دلاوران ایرانی قیام داشت بخدمت نواب وزیرالممالک پیغام فرستاد که با این همه سرانجام و کثرت لشکر خون آشام در سنگر خود را محافظت نمودن باعث دلیری خصم و خوف غازیان و امتداد ایام زیاده سبب پریشانی دلیران است که قراولان و یکه تازان شاه افغان از چهار طرف به سدّطریق مأمور و مشغولند که آذوقه بلشکر پادشاهی نمیرسد [ و ] از خوف دلاوران افغان احدی را مجال نیست که از سنگر پا بیرون تواند گذاشت درین صورت صلاح در آن است که دلیران و بهادران با نام و ننگ را بطرح ریزی جنگ مأمور و خود معاون آنها باشند و در این امر تأخیرنفرمایند. نواب معزی الیه که از ترس گلوله ٔ توپ ته خانه بجهت خود از حفاران کنده و در آنجا مقیم بود این پیغام را شنیده جواب داد که نواب ابوالمنصورخان چرا اینقدر جلدی مینماید در این امورات تأمل و تدبیر [ می ] باید. نوّاب برهان الملک بسبب جلدی که ازو بظهور رسید پادشاهی را بر باد داد [ الحال ] لشکر ابدالی را با توپخانه ٔ پادشاهی و کثرت افواج قاهره ٔ سلطانی مجال ستیزه نیست بلکه در کار گریزند ما بالهای جات ۞ نوشته ایم که دزدان خود رابفرستد که اسبهای لشکر ابدالی را تماماً دزدیده که آنها را پای گریختن نباشد آن وقت دلاوران همگی را بقتل خواهند رسانید که یکنفر از آنها بدر نرود. نواب ابوالمنصور خان از شنیدن این لاطایلات بفرستاده ٔ وزیرالممالک بدرشتی جواب داد که بندگان نواب وزیر خوب تدبیرکرده اند. هرچند زودتر بوقوع آید بهتر است و ضرب دست [ یلان ] افغانی و تهور دلاوران درانی درین زودی ضیابخش دیده ٔ تدبیر سپاه هندوستانی خواهد شد. القصه تا ده دوازده روز بهمین گفتگوها گذشت و در توپ اندازی روزبآخر میرسید. روز دیگر که هندوی تیره روی شب از انجم و کوکب سنگ فتنه را از دهن فروریخت و آفتاب زردگوش از افق تیغ کشیده بدامن چرخ نیلی آویخت آن دو دریای لشکر از سنگرها برآمده و در برابر یکدیگر صف قتال و جدال آراسته راجه ایسری منکهه ۞ راجپوت که سردار پنجاه هزار سوار بود و رستم زال را بخاطر نمی آورد بخدمت نواب ابوالمنصور خان پیغام نمود که بیست من زعفران امروز ما را ضرور است که جامه های خود را بآن رنگ کرده دامنها را بر یکدیگر بسته بمیدان میرویم و خاک در کاسه ٔ سر دشمن کرده تا یکنفر از ما که راجپوتیه ایم زنده است از میدان برنخواهیم گشت . حقیقت این مقال آن است که جماعت مذکوره را ضابطه چنانست که در روز جنگ جامه های خود را رنگ کرده دامن ها را بر یکدیگر بسته قتیل معرکه ٔ مردانگی گشته برنمیگردند و باصطلاح آن فرقه لباس زرد که روز جنگ می پوشند کیسریه بانه می نامند [ و مجدداً راجه ٔ مذکور کس فرستاده ] و درخواست نموده که فرقه ٔ ایرانی که در خدمت می باشند [ چون در لباس و سواری با جماعت افغان شبیه و شناخته نمیشوند ] بهمه حکم بفرمائید که علامتی یا نشانی در کلاه خود نصب نمایند که ایشان از افغان شناخته شوند که از دلاوران راجپوتیه ضرری به آنها نرسد و شرط کرده اند که از لشکر افغان احدی را زنده نگذارند مبادا در آن وقت نشناخته بخیال لشکر افغان از راجپوتیه ضرری بمردمان ایرانی برسد. نواب والاجاه چون از حقیقت احوال و خودستائی و کذب و لاف مردمان هندوستان واقف بود تبسم نموده جواب داد که : اگر پیشتر درخواست زعفران میکردند از بلاد ایران و جایهای دیگر میطلبیدیم الحال اینهمه زعفران وجود ندارد فکر دیگر بکنند. شاه درانی بعد از صف آرائی توپچیان خود را بتوپ اندازی امر و ازین طرف نواب ابوالمنصورخان با جمعیت دلاوران ایرانی و باقی سپاه خود از فرقه ٔ هندوستانی در دست راست قرار گرفته و میرمنو ولد قمرالدین خان با سپاه تورانی و سایر فرق از ملازمان تحت اختیار خود در دست چپ و شاهزاده ٔ عظیم الشأن با امیرخان و خوانین و سید صلابتخان و دلاوران با صلابت هندوستان و سپاه بی پایان پادشاهی در قلب لشکر بگشودن شقه های علم اژدهاپیکر که با چرخ اخضر برابری میکرد مانند سد اسکندر ۞ محسود چشم خصم بداختر گردیده و سایر سرکردگان و خوانین در عقب قول شاهزاده ٔ والاگهر مستعدّ حرب و قتال و محرک ضابطه و قانون جدال میبودند. ابتدا گلوله ٔ توپ بعزم چرخچی گری قدم در میدان رزم گذاشته بصدای رعدآسا تزلزل در ارکان خصم بی پروا افکنده دود دلی خالی کرد. شاه درانی محمدتقی خان شیرازی را با سه هزار سوار قزلباش [ یکه سوار ] ایرانی در مقابل میرمنو که عدت لشکرش به سی هزار میرسید واداشت و محاذی قول شاهزاده فوجی را مانند کوه آهنین مأمور بصف بندی و خود با دلاوران یکه تاز جرّار افغان با جمعیت سی هزار سوار روبروی ابوالمنصورخان آمده زنبورکچی باشی را امر نمود که شتران زنبورک که هفتصد نفر بودند پیش روی نواب صفدر جنگ زانوی آنها را بسته طرح جنگ اندازند. نواب قمرالدین خان وزیرالممالک که بجهت حفظ گلوله ٔ توپ مستور [ ته ] خانه ٔ خمول و مترصد گرفتاری شاه درّانی گاهی مشغول قیام و اکثر از راه سهو در سجود بود همانا صورت فنای خود را در آئینه ٔ ضمیر مجسم دیده پیش از دخول وقت بتعمیر خوابگاه پرداخته منتظر امر قضا بود که گلوله ای از گلوله های توپ لشکر افغان خیره سر بامر فرمانفرمائی قدر برآمده مانند دود بر سپهر اخضر عروج و به بال امتیاز بپرواز آمد. [ چون ] حضرت وزارت پناه که بجهت ملاقات چشم بر راه بود بقوت کمند جاذبه ٔ شوق مسارعت نموده [ او را ] بنزد خود طلبیده بطرف خود کشید از ملاحظه ٔ این دلسوزی گلوله با سر پرشوق بملاقات وزیر عدیم النظیر [ که در پرواز بود ] بامر تقدیر بیک چشم برهم زدن آن راه دور را طی کرده مانند مصیبت زدگان سر برهنه و نالان و بزبان بی زبانی از پیر و جوان جویای مکان وزیرالممالک هندوستان و پرسان پرسان برق سان خود را نزدیک ته خانه ٔ آن عالی مکان رسانیده اراده ٔ دخول داشت که دیوار مقابل ته خانه که بسرکوبی بلندپروازان قباحت انجام در آن ایام صورت اختتام یافته سد راه و مانع دخول [ او ] گشته سر پرشور او را ببغل گرفت ، بسبب بلندپروازی بیجائی که کرده بود بر زمینش زد آن مرحله پیما از بدسلوکی حریف پا درهوا سرخورده از خجالت بر زمین فرورفت و بشوق قدم بوس حضرت آصف جاه جستن کرده در ته خانه ملاقات نموده بغل گیر و وزیر بی تدبیر را روانه ٔ دیار نیستی و خود را بدست لشکریان اسیر گردانید لاحول و لاقوة الا باللّه . مصرع :
تا چرخ سفله بود خطائی چنین نکرد.
مثنوی :
قضا شخصی است پنج انگشت دارد
چو خواهد از کسی کامی برآرد
دو بر چشمش نهد آنگه دو بر گوش
یکی بر لب نهد گوید که خاموش .
و از ابیات مشهور است بیت :
چو تیره شود مرد راروزگار
همه آن کند کش نیاید بکار.
غرض در همین گیر ودار خبر قتل وزیرالممالک انتشار یافت . دلاوران محمدتقی خان شیرازی از طرف دست چپ بسمت میرمنو حمله ور گردیده بحملات نمایان آن گروه قوی بنیان را از جا کنده تا بنزدیکی سنگر جمعی کثیر را طعمه ٔ شمشیر آبدار و رمح آتشبار نموده راجه ایسری سنکهه راجپوت را تاب نمانده خود باتمام فرقه ٔ راجپوتیه که عدت آنها از سی هزار متجاوز بود که بعزم برنگشتن از میدان کین دامن جامه های خود را رنگین و بیکدیگر بسته بودند پای جلادت در کمال تمکین بمیدان رزم گذاشته دلیرانه با بهادران درآویختند. شاه درّانی فرقه ای از دلاوران افغانی را بکمک غضنفرنژادان ایرانی مأمور نمود تا رسیدن کمک به دلاوران محمدتقی خان هژبران معرکه ٔ نبرد بتوفیق خالق فرد متهورانه آن گروه تبه روزگار را ببارقه ٔ تیغ آبدار و صف آتش بار و نوک سنان افعی مدار از پیش برداشته بسیاری از آن کافران را روانه ٔ دارالبوار [ نموده ] و یکه تازان افغان هم از یکطرف بقتل آن فرقه ٔ مترش [ کذا ]بدکیش کوتاهی نکرده بضرب بلارک افغانی تشویش در وجودارکان آن غداران عاقبت نااندیش انداخته دلهای آنها را ریش ساخته در اسفل السافلین با یزید لعین همدوش گردانیدند. بقیةالسیف که بشرط برنگشتن از میدان رزم و بزم گفتگو کرده بودند پای ثبات و قرار ایشان از ضرب دلاوران از پیش بدررفته مانند ماده شغالان از حملات شیران گریزان شده جمعی خود را بسنگر میرمنو انداخته و فرقه ای [ داخل ] قول شاهزاده گردیدند. دلاوران نصرت نشان هم از تعاقب دست برنداشته داخل سنگر میرمنو شده [ بقتل و غارت پرداختند میرمنو ] بطمع خدمت وزرات پای جلادت افشرده کرّ و فری بعمل آورده دانست که بجز زیان و دادن نقد جان در آن میدان تصور سودی امکان ندارد پای تهور را بعقب گذاشته پس نشست . بهادران محمدتقی خانی و فرستادگان شاه درّانی که سنگر را از خصم خالی دیدند بنهب و غارت دست تعدی گشوده چهکره هائی که مملواز بان بود از رسیدن شرار اخگر بیکبار [ گی ] آتش گرفته چندین هزار بان در آن مکان بجولان درآمده از آتش او باروت توپخانه هم شعله ور گشته زیاده بر هزار نفراز غازیان ایرانی و افغان را سوخته دلاوران ایرانی بشهدای کربلا ملحق و شجاعت پناهان افغانی بخدمت خلیفه ٔاول و ثانی شتافته فیضیاب نهانی گشتند. شاهزاده ٔ دارانشان از خونریزی بهادران مخوف و هراسان شده با جمعیت خود و سرکردگان دیگر که از غیوری هل من مبارزی رافراموش کرده چرت ۞ زدگان معرکه ٔ سیف و سنان بودند شتابان خود را به ابوالمنصورخان رسانیده زبان طعن بر گریختگان و مقتولان گشودند و جمعی کثیر از لشکر پادشاهی با سرکردگان خود از هندو و مسلمان تکاور گریز را مهمیز زده بجانب شاهجهان آبادبجست و خیز درآورده که تا دهلی جائی عنان توسن فراررا نکشیدند. شاه درانی با جمعیت خود که در مقابل ابوالمنصورخان [ صفدر جنگ ] بود زنبورکچیان را بشلیک امر و خود با جمعیت مهیا و مستعد حرب استاد. زنبورکچیان شتران زنبورک را پیش دوانیده و مکان بلندی را که [ در ] مد نظر کرده بودند شتران را خوابانیده و زانوهای آنها را بسته بشلیک زنبورک و صدای کرنا غلغله بساکنان غبرا افکندند. نواب شجاعت مآب بهادران و یلان ایرانی را تحریک حرب و جماعت هندوستانی را از این تصورمحال منع و خود بر حوضه ٔ [ کذا ] فیل سوار گردید. غضنفر نژادان ایرانی دست شجاعت از آستین جلادت برآورده قریب یکهزار و هفتصد سوار از خانه ٔ زین خود را بر زمین افکنده دامن یلی بر کمر پردلی استوار و جزایرهای اژدردهان آتشبار را بر سر دست قرار داده بیک شلیک دود از نهاد زنبورکچیان برآورده اکثری را هدف گلوله ٔ جزایر نموده و شلیک کنان داخل شتران زنبورک گشته مابقی زنبورکچیان از شر گلوله ٔ جزایر تاب مقاومت نیاورده فرار نمودند. دلاوران هفتصد نفر شتر زنبورک را بتصرف آورده [ با زنبورک ] بلشکر خود فرستاده پای جلادت را پیشتر گذاشتند. شاه درّانی از وقوع این مقدمه لشکرافغان را بیورش امر نمود. مبارزان افغان با شمشیرهای آخته جلوریز حمله ور گردیدند ایرانیان بضرب گلوله ٔ جزایر و توپچیان بخالی کردن توپهای پی در پی شکست درارکان وجود آن لشکر انداخته بسیاری را از دلاوران افغان بیباک بخاک هلاک انداخته بسرای سهمناک آخرت فرستادند و بقیة السیف تاب مقاومت نیاورده بی نیل مقصود برگشتند. از طلوع صبح تا بوقت مغرب نیران قتال و جدال اشتعال داشت تا آنکه سپاه شام پرده ٔ ظلام بر رخ چرخ نیلی فام کشید. ابوالمنصورخان از همانجا پیشتر نرفته دلاوران پیش جنگ را هم بماندن مکانی که بودند امر فرموده شاه درّانی [ خایب و خاسر ] شباشب بسهرند رفته [ و ] از آنجا بشالامار رفته و اسباب و بونه و آغرق را که در حصار شالامار گذاشته بود از خوف تعاقب بهادران لشکر ابوالمنصورخان حمل دواب نموده عطف عنان بجانب قندهار نموده در بین راه خبر سرکشی و طغیان لقمان خان برادرزاده اش که در قندهار بنیابت خود مقرر کرده بود سامعه افروز او گردید. تبیین این مقال اینکه : روزی که شاه درّانی بعزم تسخیر هندوستان علم استقلال برافراشته روانه میشد لقمان خان برادرزاده ٔ خود را بنیابت سلطنت مقرر و در قندهار او را دخیل امورات نموده بر مسند فرمانفرمائی متمکن گردانیده خود رهگرای مقصد گردید. بعد چندی که داخل خاک هندوستان شده از محل اختیارخود دور افتاد متجنده و اوباش بعضی ایلات که در بیغولهای گمنامی خزیده و مترصد فرصت بودند در نزد لقمان خان مذکور جمع شده دخل کلی در مزاج او بهمرسانیده او را بخودسری اغوا نمودندخان موصوف هم که از مدتها در دل نرد این مدعا می باخت مکنون ضمیر خود را بروز داده باغوای عوام کلانعام لوای خودرائی را بعزل عمال و صاحب کاران شاه درّانی افراشته جمعی را بیابان گرد وادی حیرانی و متجنده را دخیل امور سلطانی کرده سرگرم ساغر باده ٔ نخوت و غرور و بخواهش خود منافی رای شاه درّانی برتق و فتق امور می پرداخت و از این مراتب بیخبر که :
نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند
نه هرکه آینه سازد سکندری داند
نه هرکه طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاهداری و آئین سروری داند.
این خبر در دو منزلی سهرند که بجانب قندهار [ میرفت ] بشاه درّانی رسید باستعجال با لشکری متوجه قندهار گردید. مفسدان هنگامه طلب و اوباشان شرارت مشرب به مجرد استماع انصراف شاه درّانی در همان شب متفرق گردیده به اوطان خود رفتند. لقمان خان از فرار معاونان مأیوس گشته دست استیمان بدامن اعانت سرکردگانی که به او بظاهر دم از وفاق میزدند زده جواب بجز نفاق چیزی دستیاب نگردید. بالضروره از سرمستی غفلت هشیار گشته دانست که این کار از قلت اعوان بی نام و نشان بدون تقدیر و خواهش خالق انس و جان ، بی بنیان و بجز دادن نقد جان ، خلاصی امکان ندارد [ و ] مضطرب گردیده بذیل استشفاع اعتصام نموده شفیعان برای عفوجرایم بدرگاه شاه افغان فرستاده چون طایفه ٔ سدوزه ای را ضابطه و قراردادی هست که از ذات خود صاحب تقصیر را خود بقتل نمیرسانند شاه درّانی خان سرمست باده ٔ غرور را طلبیده از نیابت خلع و بحبس نظر نگاهداشته در ظاهر ازو بازخواست نکرد بعد از دو سه روز در خفیه اورا بیکی از دلاوران ایرانی داده در شب بقصاص رسانید...
قبل از این رقمزد بیان گردیدکه شاه درّانی بعد از شکست از دلاوران نوّاب صفدر جنگ که وارد قندهار گردید لقمان خان برادرزاده اش را بسبب بغی و سرکشی بقتل رسانیده بفکر تدارک و سرانجام لشکر افتاده مجدداً از فرقه قزلباشیه ٔ ایرانی و تورانی و افغان و کابلی دوازده هزار سوار دیگر ملازم نموده اسب و آلات حرب همگی را بقدر ضرورت مهیا و لشکریان [ دیگر ] هم بهمین دستور بعد از دیدن سان هرکس را هرچه از آلات حرب از اسب و شمشیر و تفنگ و غیره در کار بود تدارک کرده روز و شب بهمین شغل میپرداخت . در این بین خبر فوت محمدشاه و استقلال احمدشاه بر سریر سلطنت رسید و بعد از چندی کیفیت برهم خوردگی احمدشاه با نوّاب صفدر جنگ باغوای غازی الدینخان مشهور بعمادالملک و حرب صفدر جنگ با احمدشاه در شاه جهان آباد و رفتن نوّاب صفدر جنگ بطرف صوبه ٔ خود و آزار شقاقلوس بهمرسانیدن و بهمان آزار دنیای فانی را وداع نمودن و اختلال اوضاع هندوستان ، سامعه افروزشاه درّانی گردید از شنیدن این اخبارات مسرور شده مصمم رفتن بهندوستان گردید. نواب عمادالملک بعد از فوت نواب صفدر جنگ بفکر خودسری افتاده احمد شاه و نواب قدسیه والده ٔ ماجده ٔ او را که مدخلیت تامی در امور سلطنت داشت هر دو را بقید آورده دیده ٔ جهان بین ایشان را از نور عاطل ساخت . یکنفر از شاهزادگان تیموریه را برای نام برآورده سریرآرای سلطنت و بخطاب عالم گیری مشهور آفاق گردانید وبجز نام سلطنت عالم گیر را در هیچ امر دخلی نبود. شاه درّانی با لشکر قیامت اثر کوچ بر کوچ از قندهار قطع منازل نموده بنزدیکی دهلی رسید عمادالملک عالمگیر را برداشته باستقبال شاه درّانی داخل شهر شاهجهان آباد گردید بعد از چند روز که شهر را غارت و نهب نموده پادشاه بیگم صبیه ٔ محمدشاه مغفور را بجهت خود خواستگاری نموده و صبیه ٔ عالم گیر را بازدواج تیمورشاه ولد خود درآورده عالم گیر را بدستور سابق دخیل امر سلطنت و عمادالملک را وزیرالممالک مقرر و خود با لشکر عطف عنان بجانب قندهار [ نمود ] در ورود بقندهار چون امرسلطنت ایران را برهم و نفاق دلاوران خراسان را با یکدیگر بمرتبه ٔ اتم دانست و اینکه حضرت شاهرخی را با شاهزادگان بدون جمعیت که در مشهد مقدس متمکن بودند، وقت را فرصت دانسته مصمم رفتن خراسان گردید که خط عالمگیر رسیده متضمن برآنکه عمادالملک بفکر قتل ما افتاده اگر حضرت شاهی خود بدولت تشریف فرمای این صوب شوندیحتمل که از دست این ظالم مستخلص شویم و الا نجاتی برای ما و فرزندان ما نخواهد بود. از شنیدن این مضمون شاه درّانی فسخ اراده ٔ خراسان نموده علم استقلال بجانب هندوستان افراشت . از فرستادن این خط عمادالملک ازحقیقت مطلع شده پیش از رسیدن شاه درّانی عالم گیر را با چند نفر از اعوان بقتل رسانیده جهنکورای مرهته را با هشتادهزار سوار مرهته طلبیده بارداه ٔ حرب شاه درّانی با خود رفیق ساخته و شاهزادگان تیموریه را ازذکور و اناث از قلعه ٔ شاهجهان آباد برآورده بنزد کامکارخان بلوچ فرستاد و خود با جهنکورای مرهته و جمعیت خود در پارجمنا قرار گرفت . شاه درّانی بعد از دریافت حقیقت از خط عالم گیر با لشکر جرّار خونخوار روانه ٔ دهلی [ شد ] و در ورود بنزدیکی شاهجهان آباد عمادالملک از ورود لشکر افغان مطلع شده با جهنکورای [ مرهته ] مشورت آمدن بر حرب شاه درّانی نموده میخواستند که از دریا پار شوند یتیتهل روا که سردار کلان و سپهسالار لشکر جهنکورای بود و در پارجمنا دائره داشت بحسب اتفاق با فوج شاه درّانی که برای تعیین مکان و دیدن لشکر خصم آمده بودند حرب اتفاق افتاد گلوله به یتیتهل راو مذکور رسیده لشکر او متفرق [ شده ] و از این خبر جهنکورای مشوش شده صرفه در جنگ ندیده بسمت دکن بالشکر خود گریخت . عمادالملک هم تاب مقاومت نیاورده با لشکر خود داخل شهر شده منظورش اینکه شاهزاده را که بعد از کشتن عالمگیر برای تقلد امر سلطنت مقرر کرده بود همراه گرفته خود را بمأمنی رسانیده و لشکر دکن را که طلبیده بود بعد از رسیدن آنها بشاه درّانی مقابل شود. شاه درّانی بعد از داخل شدن عمادالملک بشهراز مکان خود حرکت کرده و نزدیکی شهر را مضرب خیام نصرت انجام نمود.
عمادالملک نیز [ بیشتر ] مشوش شده خود به تنهایی از شهر برآمده بسمت قلاع سورج مل جانه گریخت . شاه درّانی با لشکر داخل شهر شده بعد از چند روز خبر رسیدکه جهنکورای که بسمت دکن گریخته بود با بهاو و وسواس راو (خلف ارشد پندت پر دهان بالاجی راو که پیشوا و سراشیوا پندت عمه زاده بالاجی راو و مشهور به بهاجی ) [فرزند رعنا ] و ملهار راو واپاجی و [ سایر ] سرکردگان مرهته که زیاده بر سه لک سوار جرار [ اند ] با یکهزار و سیصد ضرب توپ و چهل هزار گاردی بسرکردگی ابراهیم خان گاردی می آیند و نجیب الدوله افغان یوسف زه ای باپانزده هزار سوار روهیله که باشنده ٔ هندوستان بود از ورود شاه درّانی بنزدیکی دهلی بخدمت شاه درّانی آمده ملازم رکاب میبود از استماع لشکر مرهته ، شاه درّانی [ از نجیب الدوله ] پرسید که بچه طریق با این جماعت حرب باید کرد؟ نجیب الدوله بعرض رسانید که : این جماعت با سرانجام بسیار و لشکر بیشمار می آیند. الحال مقابل شدن و حرب با این جماعت را چند وقت در عهده ٔ تعویق باید انداخت و مردمان معتمد را در قلعه ٔ شاه جهان آباد برای محافظت شهر و قلعه گذاشته و خود بدولت پاردریا را مضرب خیام نصرت انجام مقرر فرموده و احکام بنام سرداران روهیله و افغان که در هندوستان سکنا دارند از حضور شرف صدور یابد که با جمعیت و لشکر خود برکاب ظفر انتساب حاضر گردند و مرا رخصت فرمایند که رفته نواب شجاع الدوله [ خلف الصدق نواب صفدر جنگ را هم ] بهر قسم باشد رضامند کرده بخدمت بیاورم بعد از رسیدن [ نوّاب ] معزی الیه و جمعیت روهیله هر قسم صلاح باشد در قلع و قمع این فرقه ٔ کفره باید کوشید. شاه درّانی رای او را پسندیده یعقوب علیخان و بلندخان افغان را با دو هزار نفر در قلعه بمحافظت شهر مأمور و نجیب الدوله را برای آوردن نواب شجاع الدوله فرستاد [و احکام بنام شجاع الدوله ] و سعداﷲخان پسر علی محمدخان روهیله و [ جمیع ] سرداران روهیله و احمدخان بنگش شرف صدور یافت که با جمعیت و توپخانه برکاب حاضر شوند و خبر رفتن نجیب الدوله برای آوردن نواب شجاع الدوله در میان جماعت روهیله [ انتشار یافت . سرداران ] روهیله که دوندیخان و قطب شاه و حافظ رحمت خان و سعداﷲخان باشند با سرکردگان دیگر همگی با جمعیت خود و توپخانه که عدت ایشان از یکصد و چهل و هزار سوار و پیاده زیاده بود بخدمت شاه درّانی حاضر شده ملازمت نمودند احمدخان بنگش هم با [ جمعیت ] بیست هزار سوار و [ پیاده ] و توپخانه سرانجام از مکان خود روانه و فیضیاب حضور شاهی گردید و نجیب الدوله بخدمت [ نوّاب ] شجاع الدوله رسیده از طرف شاه درّانی پیغام رسانید که چون مقدمه ٔ کفر و اسلام درمیان است دراین وقت خودداری نمودن دور از رویه ٔ دین داری و خلاف خوشنودی جناب اقدس باری است و بر جمیع اهل اسلام بموجب شریعت حضرت خیرالانام دفاع این کفره ٔ ظلام لازم بل واجب است و هرکه خود را از این حرب معاف نماید بی شبهه از دین اسلام خارج و در شریعت غرّای سیدالمرسلین شرمسار خواهد بود. نوّاب شجاع الدوله از این پیغام نصیحت انجام متقاعد شده پنجهزار سوار قزلباش ایرانی که ملازم رکاب او بودند با چهار هزار سوار هندوستانی و توپخانه همراه برداشته بخدمت شاه درانی شتافت . حضرت شاهی جمع سرکردگان افغان را باستقبال نواب معزی الیه فرستاده باعزاز تمام داخل لشکر افغان بخدمت شاه درّانی فیضیاب گردید شاه والاجاه کمال محبت و نهایت سلوک بعمل آورده بخطاب فرزند خانی او را نواخت .
قبل از ورود نوّاب موصوف و حافظ رحمت خان و سرکردگان روهیله و نجیب الدوله لشکر مرهته بشاهجهان آباد رسیده قلعه را محاصره نمودند تا یکماه مردمان شاهی و اهل شهر قلعه را محافظت نموده به زد و خورد مشغول بودند یعقوب علیخان و مردمان شاه درّانی که در قلعه بودند بسبب بی آذوقگی و طغیان دریا که کشتیها هم در اختیار لشکر مرهته بود صرفه در ماندن [ در ] قلعه ندیدند پیغام بسردار مرهته دادند که ما دست از قلعه داری برمیداریم و قلعه را بشما وامیگذاریم بشرط آنکه قسم خورده [ ما را امان بدهید تا ما از قلعه برآمده بخدمت شاه خود برویم سردار مرهته قسم خورده ] قبول نمودکه ایشان را صحیحاً سالماً به نزد شاه بفرستد. یعقوب علیخان خاطرجمع کرده با جمعیت خود بموجب گفته ٔ سردار مرهته بخانه ٔ نواب علی مردان خان که در کنار دریا واقع است رفته سردار مذکور برای ملاقات او رفته و او را ضیافت نموده رخصت کرد. یعقوب علیخان در پارجمنا بخدمت شاه رسید حقیقت را بعرض رسانید شاه بر او اعتراض [ بسیار ] کرده میخواست او را بقتل برساند. چون مقدمه ٔ جنگ در پیش بود بقتل او نپرداخته او را معاف نموده و بهاو سورس راو [ و ] سردار مرهته ناره شنکر که معتمد او بود با جمعیت بسیار در قلعه ٔ دهلی گذاشته و او را قلعه دار مقرر و خود روانه ٔ سمت لاهور گردیدنددر نزدیک سهرند چاهی بود که معبد کلان فرقه ٔ هنود و عالمگیر ماضی آن چاه را مسدود نموده بود. در ورود بآن مکان چاه مذکور را پیدا نموده و خار و خاشاک او رادور نموده بضابطه ٔ خود غسل نموده و این را بفال میمون دانسته و از آنجا باز بسمت شاهجهان آباد باراده ٔ حرب شاه درّانی معاودت نمودند و بسبب طغیان آب که عبور از آن بدون کشتی متعذر بود و جمیع کشتیها در اختیار مرهته بود شاه درّانی برای گذشتن از دریا راهی نمی یافت . سرداران افغان و نواب شجاع الدوله همگی در این فکر بودند که بدون کشتی از دریا به چه نوع عبور نمایند که شاه درّانی را تدبیری بخاطر رسیده بجمیع سرداران حکم فرمود که هرقدر فیل در لشکر باشد همگی را حاضر سازند حسب الحکم یکهزار و پانصد فیل از جمیع لشکر فراهم آمده بعرض رسانیدند. شاه والاجاه بیست هزار سوار ایرانی و افغان را حکم فرمود که همگی سلاح و آلات حرب را بار فیلان نموده و خود هم بسواری فیلان از دریا عبور نمایند و کشتیها که در اختیار سرداران مرهته است از آنها گرفته به این طرف دریا بیاورند که لشکریان بسهولت از دریا عبور نمایند بموجب فرموده سواران سلاح جنگ را بار کرده خود هم به معاونت افیال از دریا عبور نموده بر مستحفظان کشتیها تاخته پاره ای را علوفه ٔشمشیر آبدار نموده و بقیةالسیف فرار نموده بلشکر مرهته ملحق گردیدند. دلاوران ایرانی جمیع کشتیها را بحیطه ٔ ضبط درآورده بخدمت حضرت شاهی فرستادند شاه و لشکریان همگی عبور نموده چهار گروهی لشکر مرهته را مضرب خیام نصرت انجام نموده محسود چشم خصم بداختر گردیدند. سرداران مرهته از عبور لشکر شاه درّانی مطلع شده جمع کثیر برای ممانعت مقرر نموده در مقابله ٔ فریقین دلاوران طرفین با یکدیگر بخصم افکنی داد مردی داده و از هیچ طرف کاری نساخته بمقر خود بازگشتند و از چهار طرف دلاوران ایرانی و افغان حسب الحکم شاه درّانی راهها را مسدود نموده که از هیچ طرف آذوقه بجماعت مرهته که در دور خود سنگری عظیم ساخته و توپهای کلان را چیده بودند نمیرسید و فرقه ٔ مذکور بخاطر جمع در سنگر خود بودند و مطلقاً شاه درّانی را با این جمعیت به خاطر نمی آوردند و می گفتند: هر وقت خواسته باشیم از سنگربرآمده شاه درّانی را با همه جمعیت او علوفه ٔ شمشیرآبدار نموده یکی از ایشان را زنده نخواهیم گذاشت که بملک خود بروند و چون شاه درّانی از همه طرف سد آمدن آذوقه نموده بود چندین ماه بهمین دستور گذشت که آذوقه بآن جماعت نرسید و آدم و اسب بسیاری بسبب بی آذوقگی بمعرض تلف درآمدند و کار جماعت مرهته بسیار تنگ شد آنوقت همگی کمر بعزم حرب شاه درّانی بسته توپخانه را پیش انداخته مجموع لشکر سوار شده از سنگر برآمدندو از اینطرف هم شاه والاجاه و نواب شجاع الدوله بهادر و نجیب الدوله و سرداران روهیله و افغان مستعد حرب شده هرکس با جمعیت و توپخانه ٔ خود در مکانی معین بامر شاه درّانی قرار گرفتند لشکر هنود مانند سیلاب گل آلود با تیغهای آخته در و دشت را فراگرفته زیاده بر دوهزار و چهارصد فیل سوار که همه سردار و هریک خود رادر روز جنگ بصد سوار برابر میگرفتند در عماریهای زردوزی در کمال وقار قرار گرفته و لشکر خود را تحریک بحرب مینمودند. شاه درّانی افواج هندوستانی را بمقابل آنها فرستاده و لشکر خود را در عقب مقرر فرمود که هرگاه احدی از لشکر هندوستانی از حرب روی گرداند او را طعمه ٔ شمشیر آبدار نمایند و خود با فرقه ٔ قزلباشیه و دسته ٔ غلامان در یک سمت قرار گرفت . لشکر مرهته بهمان دستور که مذکور شد من حیث المجموع رو بلشکر روهیله آورده آنها را از جا کندند. نواب شجاع الدوله بهادر را تاب نمانده مانند اجل معلق از یک سمت با جمعیت خود یورش بر سر ابراهیم خان [ گاردی ] و فرقه ٔ گاردیان آورده از گلوله ٔ توپ و تفنگ پروا نکرده بضرب گلوله ٔ جزایر دمار از نهاد آن جماعت کفار برآورده داخل توپخانه ٔ آنها گردید و از اینطرف شاه درانی توپچیان قدرانداز را بخالی کردن توپهای پی در پی بر عماریهای فیلان کوه توان و لشکر کفار ضلالت پیشگان امر فرمود. قریب بسه هزار توپ که از سپاه درانی و سرداران روهیله و احمدخان بنگش و نواب شجاع الدوله و سایر سرداران بود بیکبار آتش افشانی آغاز نموده از غریدن صدای رعدآسای توپهای اژدردم تزلزل در ارکان وجود [ هنود ] تبه روزان روسیاهان خذلان شیم راه یافته هر گلوله ٔ سربسته که ازدهن توپ جدا میشد پیک اجلی بود که ندای ارجعی بگوش جان سرداران شقاوت بنیان مرهته رسانیده هریک را فرداًفرد بدخول سقر رهنمون و سریرآرای اورنگ فرقه ٔ اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون می گردانید چنانکه بحسب تقدیر جمیع سرداران مرهته کفره از تدبیر شاه صافی ضمیر هدف گلوله ٔ توپ رعد صریر و لشکریان طعمه ٔ شمشیر آبدار غازیان دلیر گردیده ابراهیم خان گاردی خود دستگیر و باقی گاردیان قتیل تیغ بیدریغ شجاع الدوله و از یورش فرقه ٔ قزلباش و دسته ٔ غلامان که از سمت دیگر تاخت بر آن لشکر آوردند پای ثبات و قرار آنها از پیش بدررفته شکست خورده رو بفرار نهادند. دلاوران ایرانی و افغان و روهیله حسب الحکم شاه درانی تا بیست فرسخ آنها را تعاقب نموده سرو اختر مه بیشمار از آنها گرفته قریب بصد هزار نفر از آن جماعت مقتول سیف غازیان نصرت نشان و هیجده هزار نفر زنده دستگیر سرپنجه ٔ تقدیرگردیدند [ و من جمله ٔ مقتولین چهارصد فیل سوار که باصطلاح مرهته آنها را راوت میگویند که یکه بهادر است بودند ] و تمام اسباب توپخانه و افیال و خزانه و دواب و مایحتاج آنها نصیب غازیان و بحیطه ٔ ضبط شاه فیروزی نشان درآمد معدودی از بقیةالسیف زخمی و نالان خود رابدکن رسانیده شاه درانی از این فتح نمایان که ابتداشجاع الدوله مصدر و منشاء بود بسیار از شجاع الدوله ممنون و مسرور شده او را به [ خطاب ] رستم هند [ وستان ] ملقب نمود [ و ] ابراهیم خان گاردی را که در قیددلاوران شجاع الدوله بود او را طلبیده بمعرض بازخواست درآورده فرمود که : تو خود را مسلمان دانسته تقویت کفر چرا کردی و بحرب اسلام آمدی ؟ او در جواب بمعاذیر لاطائل جواب میگفت . شاه درانی را غضب مستولی شده آتشی عظیم افروخته او را سوخت و بقدر ده هزار نفر اسرای مرهته را شجاع الدوله شفاعت نموده حضرت شاهی بخاطر داشت نواب معزی الیه جان بخشی آنها نموده مرخص فرمود و باستقلال بعد از این مقدمات داخل شاه جهان آباد شده و بعداز یک ماه عطف عنان بجانب قندهار رهگرای آن صوب گردید.
بعد از فتح جماعت مرهته کفره که احمدشاه درانی بفر فرعونی و دبدبه ٔ کیکاوسی از شاهجهان آباد عطف عنان بسمت قندهار نموده بعد از طی مراحل که وارد محل مقصود گردید لشکریان ایلات و اویماقات را به اوطان خود مرخص نمود که بخانه های خود رفته از رنج سفر و مشقت راه آسایش یافته و بعد از نوروز فیروز سلطانی رهگرای حضور و برکاب حاضر شوند. لشکریان حسب الحکم هر فرقه ای بمحل سکنای خود روانه گردیدند و شاه ذیجاه که همیشه طایر خیالش در فضای تسخیر ممالک ایران ابدبنیان که سجده گاه خواقین ذوی الاقتدار و نمونه ای از ریاض «جنات تجری من تحتها الانهار» و مکان قیام رستم نژادان غیور [ و ] نامدار است در پرواز و پیک اندیشه اش بفرمانفرمائی و تسلط هریک ازبلاد آن مملکت فردوس بنیاد با قایل تقدیر در راز و نیاز از عدم وقوع این امر محال بی استقلال و دائماً در سوز و گداز میبود. در این اوقات که با نیل مقصود از هندوستان معاودت و مالک خزانه ٔ قارونی و جنود فرعونی خود را دیده نظر بخالی بودن اورنگ سلطنت از وجود پادشاه جمجاه ظل اﷲ و بی اتفاقی دلاوران خراسان و عراق وفارس و آذربایجان که هریک در مکان و سکنا [ وسقناق ] خود با یکدیگر در مقام نفاق و این مراتب بین الامم مشهور آفاق بود بتصور شوکت و اقتدار افغانی و سایر فرق مستظهر گشته مصمم تسخیر بلاد ایران و علم استقلال بسمت خراسان افراشت و با صدهزار لشکر جرار از دارالقرار قندهار کوچیده در شش فرسخی نزول اجلال و آن مکان را مخیم سرادق جاه و جلال نمود لیکن این مراتب را درنیافته که هرگاه صعوه ٔ ضعیف گم نام بتصور خیالات خام صید کردن شهباز بلند پرواز را بخاطر گذراند هرآئینه از زبانه ٔ شعله ٔ غضب شهبازی پر و بالش سوخته به اندک [ حرکت ] چنگلی در بین القدمین جمیع اعضایش درهم شکند و اگر روباه مکار فریب بنیان بمعاونت شغالان دشت خذلان باراده ٔ حرب شیر ژیان رطب اللسان گردد در زمان بیک سیلی غضنفری از پای درآمده بسرای عدم شتابد آری هرچند که تخت سلطنت از وجود حضرت قدرقدرت شاهی خالی و بی نام و نشان و اتفاق همگی در یکجا و در یک مکان نباشد هر بیابان گرد برهنه پای [ را ] نسزد که بکثرت و جمعیت خود فریفته و مغرور گشته دم از گردن فرازی و سروری زند.فرد:
هر بیشه گمان مبر که خالی است
شاید که پلنگ خفته باشد.
و هر کم حسب خفیف النسب را کجا رسد که بخیال تمکن اورنگ سلطنت و سریر آرائی تخت معدلت فرق خود را بدیهیم و افسر صاحب قرانی زینت داده مانند اراجیف [ کذا ] بطلب این مطلب بهرسو دود و چنانچه میرزا علی اکبر بمرودی در ابیات [ خود ] اشعاری چند بنظم آورده و ملحق به بیت فردوسی نموده این دوبیت از آن اشعار است که مرقوم میگردد خطاب بچرخ کرده می گوید: مثنوی :
بابن زمانی جهانی دهی
بهفت آسمان قرص نانی دهی
تو از بطن زرقانه ای نابکار
چو احمد ۞ خری را کنی شهریار
که تخت کیان را کند آرزو
تفو بر تو ای چرخ گردون تفو.
بهر تقدیر مضمون ضمیرش اینکه چون دو دفعه ٔ دیگر بخراسان رفته و قلیلی از مردمان گم نام که سرداران صاحب [ عزم ] والاحترام بسبب بی رتبگی آنها را از جا و مقام خارج نموده به او پیوسته بودند این دفعه هم جمعی از مردمان خراسان را از راه سلوک با خود متفق کرده بمرافقت حضرت شاهرخی بتسخیر عراق و آذربایجان و فارس بپردازد چون صدور این امور وقوع این مراتب پرفتور که از ضابطه ٔ عقل دور و از قوه بفعل آمدن را شاه مذکور و سرداران افغان پرشور غرور محض و محض غرور میدانستند پیش آمدن احوال را در همان منزل از دیوان لسان الغیب خواجه حافظ شیرازی تفأل نموده غزلی که بملاحظه ٔ شاه افغان درآمد این یک بیت از آن غزل است که نوشته میشود. بیت :
ز بنفشه تاب دارم که ز زلف او زند دم
تو سیاه کم بها بین که چه در دماغ دارد.
شاه موصوف بعد از مطالعه ، خواندن این غزل را موقوف نمود غزلی دیگر برای سرور سرداران افغانی خواند که این بیت از آن غزل است . مقطع:
عراق و فارس گرفتی بشعر خوش حافظ
بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است .
از شنیدن این غزل سرداران افغانی مبارکباد فتح ایران و بغداد را بشاه مزوّرپناه داده از آن منزل کوچیده بعد از طی مراحل وارد هرات گردیدند.
چون خبر ورود شاه درّانی بمقام جام و لنگر رسید شاهزاده عالی مقام عطف عنان از آن مکان بسمت چناران نموده که از آنجا روانه ٔ ارض فیض بنیان گردد در ورود بچناران سرکردگان اکراد هریک با جمعیت خود معاودت بمکان و سکنای خود نموده شاهزاده بافرقه ای غلامان وارد مشهد مقدس و حقیقت حال اکراد را بعرض حضرت شاهی رسانید. شاهرخ شاه با نصراﷲ میرزا مصلحت نموده که نادر میرزا را باید بسمت عراق بنزد کریمخان زند فرستاد که رفته او را ملاقات کرده و لشکری جرار با سرداری ذوی الاقتدار ازو گرفته با خود بیاورد که رفع شرّ [ لشکر ] افغان نابکار بغیر از استمداد و معاونت حضرت کریمخانی که تهمتن روزگار و سرکوب و گردن شکن سرکشان گردن فراز است صورت دیگر بنظر نمی آید. چنانچه همان وقت نادر میرزا [ را برفتن عراق مامور و نادر میرزا ] حسب الحکم از مشهد مقدس آمده بعزم رفتن عراق روانه و در ورود بطبس که سرحد خراسان و عراق است علی مردان خان زنکوئی او را ملازمت نموده از اراده و مکنون ضمیر نادرمیرزا مطلع شده مانع رفتن او بعراق گردید و عرض نمود که نهضت حضرت میرزا بعراق برای امداد محض بدنامی و سرشکستگی سرداران و نامداران این بلاد است . همان وقت بجمیع اطراف و جوانب خطوط نوشته خوانین ذی شوکت با جمعیت [ را ] بحرب افغان تحریک نموده بجمعآوری لشکر مشغول گردید از آنجانب احمدشاه از مقام جم و لنگر کوچیده و طی مراحل نموده بمحل موسوم بحلوائی که نزدیک مشهد است مضرب خیام نموده حکم بساختن سنگر نمود و حضرت شاهرخی از فساد ضمیر شاه درّانی مطلع شده که مصمم گرفتن شهر است و تا شهر مفتوح نشود از همانجا حرکت نخواهد کرد. بنصراﷲ میرزا حکم فرمود که دروازه ها را خاکریز کرده یک دروازه را برای آمد و رفت بگذارند و مردمان و غلامان را برای حفاظت بروج و خبرداری تقید نمود. حسب الامر نصراﷲ میرزا بعمل آورده وهر روز با قلیل سوار و پیاده ٔ تفنگچی از قلعه برآمده از یکطرف خود را بسنگر احمدشاه زده جمعی را مقتول و زخمی و قبل از آنکه لشکر افاغنه بجهت دفع شر او سلک جمعیت خود را یکجا منعقد سازند باستعجال خود را بدورازه میرسانید بهمین نوع مدتی با لشکر شاه درّانی که یکصد و بیست هزار سوار بودند با هزار نفر پیاده و پانصد سوار زد و خورد کرده جمع کثیری از آن لشکر را زخمی و بقتل رسانید. یک روز قریب دو هزار [ کس ] از لشکر افغان بباغی که نزدیک شهر بود رفته و بخرابی باغ مذکور دست انداز گردیدند نصراﷲ میرزا اطلاع یافته پانصد نفر پیاده را برداشته و خود هم پیاده از شهر بیرون رفته و سیصد سوار را در نزدیکی خندق در بسقو گذاشته که بوقت ضرورت حاضر باشند و خود را با پیاده ها باطراف باغ رسانیده [ پیادگان را ] بشلیک تفنگ امر نمود. تفنگچیان زحل نشان بیکبار شلیک نموده جماعت افغان متوحش بطرف سنگر متوجه گردیدند که تفنگچیان آنها را از هر طرف هدف گلوله نموده جمعی را مانند برگ درختان بر زمین ریختند تتمه رو بفرار نهاده سواران بسقو بر ایشان تاخته اکثری را بنوک سنان جان ستان از پای درآورده و برخی را طعمه ٔ شمشیر آبدار نموده بقیةالسیف خود را بسنگر رسانیده از تهور و جلادت نصراﷲ میرزا با قلیل سوار و پیاده لشکر افغان مخوف شده دیگر از سنگر بیرون نیامدند. آن روز هشتصد نفر از آن جماعت بقتل رسید و در این وقت خبر جمعیت نادر میرزا و علی مردان خان زنکوئی و سایر سرکردگان و حرکت ایشان از طبس بسمع شاه درانی رسید. شاه مذکور چهارده هزار نفر بسرکردگی رسولخان قوللرآقاسی بمقابل نادر میرزا فرستاد درنزدیکی محولات گوناباد تلاقی فریقین شده نسیم فتح و ظفر بر پرچم علم دلاوران نادرمیرزا وزیده لشکر افغان را از پیش برداشته نهصد و پنجاه و پنج نفر با رسول خان سردار طعمه ٔ شمشیر غازیان شیر شکار گردیده رایت افغانی نگونسار و مابقی راه فرار اختیار نمودند و محمدرضاخان ولد عبدالعلیخان عرب میش مست که در آن لشکر شرارت آثار برای اصلاح امور آن دیار آمده استقرار داشت مقتول و [ بقیةالسیف ] خود را باحمد شاه رسانیده حقیقت را بعرض رسانیدند. احمدشاه متوجه شده جهان خان را هشت هزار سوار و نصیر خان بلوچ را با شش هزار پیاده بحرب نادرمیرزا و علی مردان خان فرستاد علی مردان خان بعد از فتح وارد ترشیز و بتدارک سفر مشهد بحرب شاه درانی مشغول جمعآوری سپاه گردید. درین بین خبر رسیدن جهان خان و نصیرخان و هشت هزار سوار افغان بشش فرسخی سلطان آباد که محل سکنای عبدالعلی خان است [ رسید ] علی مردان خان فرصت استمداد از سرکردگان اکراد و سایر بلاد نیافته با جمعیت خود از سلطان آباد حرکت و بقلعه ٔ بالامکان که چهار فرسخی لشکر افغان بود وارد گردید. افاغنه مطلع شده مخوف و بسبب کم آبی همان شب از آن مکان کوچیده دو فرسنگ بعقب رفته از خوف علی مردان خان در اطراف خود سنگری ساخته جهازات اشتران را بجهت محافظت بربالای آن گذاشته در پناه او خزیدند. علی مردان خان همان شب جمعی را بقلعه موسوم به کردو فرستاده و علی الصباح با نادرمیرزا کوچیده بقلعه ٔ مذکور وارد و طرح جنگ انداخته لشکر افاغنه صرفه در جنگ میدان ندیده از ترس ضرب دست دلاوران سنگر را مأمن خود مقرر و همگی مستعد حرب نشسته بمیدان جنگ برنیامدند علی مردان خان از توهم جماعت افغان مطلع گشته رویه حزم و احتیاط را ازدست داده دلیرانه با جمعیت خود [ پیاده ] یورش بر سنگر آورده خود را بنزدیک سنگر رسانید که بیکبار لشکربلوچ و افغان بشلیک زنبورک و تفنگ دست گشاده مانند تگرگ گلوله بر دلاوران باریدن گرفت . علی مردان خان با ششصد نفر از غازیان بضرب گلوله مقتول و لشکریان که خود را بی سردار دیده با نادر میرزا فرار نموده معاودت بقلعه ٔ کردوی نمودند و لشکر افاغنه از سنگر برآمده قلعه ٔ مذکور را محصور و در شب دوم نادرمیرزا با غلامان خود از قلعه برآمده عازم سلطان آباد گردید. افاغنه مطلع شده سدّ راه [ را ] و برای گرفتن میرزا جد و جهدنمودند. حضرت میرزا که از چهار جانب راه را بر خود مسدود دید متهورانه خود را بسپاه افغان زده دو نفر را بضرب تیغ آبدار از اسب غلطانیده با چند نفر از غلامان از میان سپاه افغان بیرون آمده خود را بسلطان آباد رسانید. دو روز قبل از جنگ و شکست و قتل علی مردان خان نوشته ٔ شاه قلیخان وزیر شاه درانی به علی مردان خان رسیده بود. مضمون اینکه دو روز حرب را موقوف دارید که آنچه خواهش شماست شاه درانی بعمل آورده حکومت تون و طبس و قاین و گوناباد و سایر بلاد متعلقه بشما تفویض گشته نزاع از جانبین برخواهد خاست و در این باب به جهان خان و نصیرخان هم نوشته شد که حرب را موقوف داشته بموج فرمان شاهی مترصد مراجعت باشند. بعد از نوشتن این خطوط وزیر با تدبیر بعرض احمدشاه رسانید که تمام مملکت خراسان به این دولت در اطاعت و انقیاد را بسته مستعدّ حرب و جدال میباشند و مدتی است که بندگان شاهی با سرانجام دارائی وارد این دیار گردیده و مشهد مقدس را محصور دارند هنوز فتح البابی نشده بعلاوه آنکه رسولخان قوللر آقاسی با جمعی کثیر در جنگ علی مردان خان در معرکه ٔ جدال قتیل گردیده هرگاه سرداران و نامداران خراسان با یکدیگر اتفاق کرده بمقابله پردازند کار بسیار مشکل و رسیدن قلیلی از این لشکرها بقندهار از ضرب و زخم [ دست ] مردان کارزار این مملکت و دیار بنظر نمی آید و در این اوقات هم آذوقه و رسد هم بلشکرنمیرسد و برودت هوا هم غازیان را بی دست و پا کرده صلاح در این است که با نصراﷲ میرزا و علیمردان خان بهر نوع مصلحت دانند صلح کرده ولایات متعلقه ٔ هر یک را به او واگذاشته امسال بهرات و قندهار مراجعت کرده بعد از نوروز فیروز با تدارک شایان مراجعت نموده بتمشیت و تسخیر این ملک پردازند. احمدشاه تدبیر وزیر را پسندیده فرمان باسم جهان خان و نصیرخان نوشته که بهرنوع دانند با علی مردان خان صلح نموده مراجعت و برکاب حاضر شوند و مقرر نمود که اسبهای خاصه را نعلبندی کرده مهیا باشند که اگر خبر شکست جهان خان و نصیرخان برسد فی الفور [ به سمت ] هرات روانه شوند و شاه قلی خان را بجهت مصالحه بمشهد بخدمت حضرت شاهرخ شاه فرستاده وزیر مذکور وارد مشهد مقدس و بزیارت روضه ٔ رضویه مشرف و بعد از زیارت بچارباغ رفته شرف ملازمت [ حضرت ] شاهرخی دریافته بعرض رسانید که : شاه درانی بجهت زیارت آمده نه از برای جنگ و جدال و قبل از این مشهد مقدس را بامنای دولت سپرده اند. حضرت شاهی چرا در صلح بسته در مقام جدال برآمده اند؟ شاهرخ شاه فرمود که : ما را هم بشاه درّانی جنگی نمیباشد. نصراﷲ میرزا که گرم و سرد روزگار را ندیده است نظر بسلوک شما بنا را بر حرب گذاشته شما رفته او را رضامند کرده ، شاه درانی برای زیارت تشریف بیاورند. شاه قلیخان بخدمت حضرت میرزائی آمده عرض مدّعا نمود حضرت میرزا فرمودند که : اگر غرض شاه درّانی زیارت کردن است خود با چند نفر از مخصوصان تشریف آورده فیض یاب گردند. شاه قلی خان بعرض رسانید که : شاه درانی از سه ماه است که وارد این ملک گردیده و از جانب حضرت شاهی کسی سبقت بملاقات نکرده الحال چگونه خاطرجمع خواهند بود که خود بتنهائی تشریف بیاورند حضرت میرزا جواب این موقوف بر ملاقات حضرت شاهرخی والد خود گذاشته بعد از ملاقات خود با ولد بزرگوار صلاح در این دیدند که شاه قلی خان و دوست محمدخان ولد ۞ خود را با چند نفر [ از معتبرین ] افغان در مشهد گذاشته و خود در رکاب حضرت شاهرخی بعزم ملاقات شاه درّانی رفته بعد از ملاقات ومعاودت حضرت شاهی [ دوست محمدخان و افاغنه که در مشهد مانده اند روانه ٔ خدمت شاه درّانی شوند چنانچه بعداز مصلحت حقیقت را بوزیر گفته ] دوست محمدخان [ ولدخود ] را با چند نفر افغان در شهر گذاشته و خود با حضرت شاهی از مشهد برآمده روانه ٔ اردوی احمدشاه گردیده احمدشاه از آمدن حضرت شاهی مطلع شده تا در بارگاه باستقبال آمده حضرت شاهی را باعزاز داخل بارگاه نموده در یک مسند با یکدیگر نشسته طرح دوستی و مؤاخات بعمل آورده برای استحکام مودّت شاه درانی صبیه ٔ رضیه ٔ حضرت شاهی را بجهت تیمور شاه ولد خود خواستگاری نموده تحایف و هدایای بسیار از نظر شاهرخ شاه گذرانید شاه ذیجاه روانه ٔ مشهد مقدس و بعد از ورود دوست محمدخان و خوانین افغان باردوی احمدشاهی خبر قتل علی مردان خان و هزیمت نادر میرزا در لشکر افغان انتشار یافت شاه درّانی از استماع این خبر مسرور شده ششهزار سوار بتسخیر قلعه ٔ گلستانه من مضافات مشهد مقدس که تمام سکنه ٔ آنجا سادات عالی مقام ذوی الاحترام بودند فرستاد اهالی آن قلعه از فرستادن لشکر بیخبر بخاطرجمع در مکانهای خود بودند که لشکر افاغنه رسیده بدون جنگ و جدال داخل قلعه ٔ مذکور گردیده جمعی از سادات را مقتول و برخی را اسیر کرده اموال و اسباب اهالی آنجا را نهب و غارت و اسرا را بنزد احمدشاه آوردند. قزلباشیه که در اردو بودند اسرا را خریداری روانه ٔ مشهد مقدس نمودند و جهان خان و نصیرخان بعد از رفتن نادر میرزا بسلطان آباد از منزل خود کوچیده وارد سلطان آباد و نادر میرزا و عبدالعلی خان که در قلعه بودند بامر قلعه داری پرداخته لشکر افغان قلعه ٔ مذکوره را محاصره نموده جوانان و دلاوران جمعی از قلعه برآمده درمیان باغات باافاغنه طرح جنگ انداختند جمعی از لشکر افغان را طعمه ٔ شمشیر آبدار نموده لشکر افغان از خیرگی دلاوران متوهم شده نیم فرسنگ از باغات دور رفته اطراف خود را بسنگر مستحکم نموده درفکر حرب بودند که فرمان شاه درّانی رسید که با نادرمیرزا صلح نموده و از همانجا برگردند. جهان خان و نصیرخان بموجب حکم احمدشاهی از در صلح برآمده مضمون فرمان را گوشزد نادرمیرزا و عبدالعلی خان کرده مصمم مراجعت گردیدند. عبدالعلی خان چند رأس اسب برای پیشکش شاه درّانی فرستاد و جهان خان و نصیرخان را هم چهار راس اسب داده لشکر افغان از آنجا کوچیده روانه ٔ اردوی شاه درانی گردیدند بعد از ورود به لشکر احمدشاه برای انجام امر وصلت مجدداً شاهقلی خان را بمشهد مقدس بخدمت حضرت شاهرخ شاه چند زنجیر فیل و تحایف بسیار برای نصراﷲ میرزا همراه داده و بخطاب فرزندی حضرت [ نصراﷲ ] میرزا را در خطوط یاد نموده بعد از ورود شاهقلی خان بخدمت حضرت شاهرخی و گذرانیدن هدایا بخدمت حضرت میرزائی درخواست اسب سواری نصراﷲمیرزا که موسوم بغریب و عدیل او در ملک خراسان نبودبجهت احمدشاه نمود. نصراﷲ میرزا اسب مذکور را بحضور[ خود ] طلبیده تسلیم وزیر نمود وزیر برخاسته جلو اسب را گرفته کرنش بجای آورده همان ساعت روانه ٔ حضور شاه درانی گردید. احمدشاه از دیدن اسب [ بسیار ] مشعوف شده خیمه ٔ علیحده ای بجهت اسب نزدیک سراپرده استاده کرده بعد از دو روز علیا جناب گوهرشاد بیگم بنت حضرت شاهرخی را بعقد تیمورشاه درآورده سرکردگان افاغنه با رؤسا و بزرگان لشکر [ افغانی ] باعزاز تمام هودج زرنگار شاهزاده را بلشکرگاه رسانیده احمدشاه و بقیه ٔ سپاه استقبال نموده بآئین شاهان بمکان مقرر فرود آوردند بعد از اتمام امر عروسی سرکردگان افغان بخدمت شاه درانی آمده بعرض رسانیدند که الحال ماندن در خراسان بسبب سرکشی دلاوران این مملکت بجز زیان سودی نخواهد بخشید رفتن بقندهار صلاح دولت است و اگر تأخیری در این امر واقع شود کار بفساد خواهد کشید و امری پیشرفت نخواهد شد. شاه درانی از گفتگوی سرداران از خواب غفلت بیدار شده و بجهت مصلحت وقت خاموش ماند و از مدتها بود که بآزار جذام مبتلا و در این اوقات آزار مذکور شدت نموده راضی ببرگشتن بسمت هرات و قندهار گردید و افاغنه از شدت آزار او بسیار مخوف و [ هراسان ]، و همان ساعت عطف عنان بجانب هرات نموده آزار او بحدی شدت نمود که کرم در دماغ او افتاده که در وقت اکل ، کرم از دماغ او بدهن میافتاد از این سبب بپشت افتاده دیگری بقاشق آش و طعام بحلق او میریخت آخرالامر کار او بجائی رسید که سخن او را کسی نمی فهمید. مگر یاقوت خان خواجه سرا که بخدمت قوللر آقاسی گری سرافراز بود و در اواخر او هم سخن او را نمی فهمید. احمدشاه عاجز و مضطر شده هر سخنی را بدست خود می نوشت یاقوت خان دریافت کرده اجرا می نمود. افاغنه شاه مذکور را با اینحال برداشته روانه ٔ قندهار گردیدند در ورود بقندهار شاه درّانی احوال خود را دگرگون دیده بامر وصیت پرداخت هرات و توابع آنرا به تیمورشاه واگذاشته او را روانه ٔ [ هرات نمود ] و قندهار را بولد دوم خود سلیمان شاه نامزد نمود. کابل را بولد دیگر که پرویز نام داشت [ داده ] و اسکندرشاه را ولیعهد [ خود مقرر نموده برادران دیگر را بخدمت او مأمور و جهان خان را باسی هزار کس لشکر با ولیعهد ] بسمت پنجاب مأمور نمود و خود از قندهار کوچیده در سه منزلی قندهار که محل سکنای ایلات افغان و خوش آب و هوا میباشد نزول و آزار او زیاده شدت کرده در اواخر ماه جمیدی الثانی سنه ٔ1185 هَ . ق . دنیای فانی را وداع نموده بسرای آخرت شتافت . امرا و امنای دولت احمدشاهی از خوف ایلات افغان در صورت اطلاع آنها و نهب و تاراج اثاثه ٔ سلطنت این خبر را مخفی داشته محفه ساخته و نعش را درمیان محفه گذاشته بدستور ایام حیات موافق قاعده و قانون سلطنت از آن مکان کوچیده روانه ٔ قندهار گردیدند. دختر شاه قلی خان وزیر که زوجه ٔ شاه سلیمان بود از فوت شاه درّانی مطلع شده باستعجال قاصدی به قندهار بنزد زوج خودسلیمان شاه فرستاده او را از فوت پدرش اطلاع داد و به او نوشت که پیش از اطلاع برادران و سرداران دیگر بندو بست سلطنت را باید کرد و نعش را آورده در یک منزلی قندهار حقیقت را ظاهر نمودند. سلیمان شاه سیاه پوش شده نعش را بشهر آورده در باغچه ای که نزدیک دولتخانه ٔ شاهی بود مدفون نموده و خود بر تخت سلطنت جلوس کرد چون خبر جلوس او به تیمورشاه رسید لشکر اطراف هرات رافراهم آورده روانه ٔ قندهار گردید. سلیمان شاه از اراده ٔ او مطلع شده با شاه قلی خان وزیر مشورت و چند قاطررا اشرفی حمل نموده بسمت قلات که مکان سکنای جماعت غلچه ای است بصحابت دوست محمدخان ولد وزیر فرستاد که هرقدر لشکر بیشتر شود بزودی سرانجام نموده خود را به قندهار برساند و ولد دیگر وزیر که شیر محمدخان نام داشت بسمت بلوچستان بنزد نصیرخان بلوچ بجهت کمک و امداد فرستاد. عبداﷲخان دیوان بیگی که از رؤسای افغان واز شاه سلیمان رنجیده خاطر بود بوقت عصر از قندهار بدون اطلاع برآمده بمیان ایل خود رفت جماعت ابدالی که از سلیمان شاه مذکور بسبب تشیع او و قتل جمعی از افاغنه که در ایام احمدشاه ازو بوقوع رسیده بود متوحش و باعث رفتن عبداﷲخان که رئیس ایشان بود یک یک و دو دو از قندهار برآمده خود را بمیان ایل بخانه های خود میرسانیدند. سلیمان شاه از حرکات آنها مطلع شده برخوردارخان را بمحافظت شهر و منع رفتن مردمان مأمور نمود واختیار دروازه ٔ شهر را به برخوردارخان واگذاشت . خان موصوف بحراست پرداخت و خبر آمدن تیمورشاه انتشار یافت . دوست محمدخان از استماع این خبر مضطرب شده قبل از جمعیت فرقه ٔ غلزه ای روانه ٔ قندهار گردید در عرض راه بمیان ایل [ عبداﷲخان رسیده در آنجا فرود آمد. ] عبداﷲخان در ظاهر به او از راه مواسات برآمده در خفیه جمعی را تعیین نموده که اگر اراده ٔ رفتن کند او را بیرون رفتن از میان خیل ندهند و خبر قید دوست محمدخان در قندهار انتشار یافت . والده ٔ او بیقراری و اضطراب نموده وزیر را برفتن بایل عبداﷲخان ترغیب نمود. خان موصوف مصمم رفتن گردیده سلیمان شاه در صدد منع برآمده مفید نیفتاد وزیر مذکور ولدان خود را که یکی شکراﷲ خان و دیگر آزادخان نام داشت با دونفر از همشیره زاده ها همراه گرفته بسمت ایل روانه و بخیمه ٔ عبداﷲ [ خان ] وارد گردید. عبداﷲخان هر پنج نفر را گرفته حبس و عریضه ای به تیمور شاه نوشته و گرفتن وزیر و ولدان او را اطلاع داده بعد خود هم محبوسین را همراه برداشته روانه ٔ لشکر تیمورشاه گردیده در منزل سیاه [ آب ]مِن مضافات فراه بلشکر تیمورشاه رسیده وزیر و محبوسین را بنظر او رسانیده با لشکر بسمت قندهار مرحله پیما گردید بعد از قتل وزیر و فرزندان و همشیره زاده ها تیمورشاه روانه ٔ قندهار گردید. سلیمان شاه از وقوع قتل وزیر و فرزندان و میل جماعت افاغنه به آن طرف بی استقلال و خائف گردیده کلام اﷲ را وسیله ٔ نجات خود نموده حمایل و باستقبال برادر از قندهار برآمده در دو فرسخی با تیمورشاه ملاقات نموده قرآن را بهر دو دست گرفته بجهت عفو جرایم شفیع نمود. تیمورشاه قرآن را گرفته بوسیده بر سر گذاشت و برادر را در بر گرفته دلجوئی بسیار نموده باتفاق روانه ٔ قندهار گردیدند همه جا تیمورشاه در پیش و سلیمان شاه در عقب به این نهج وارد [ قلعه ٔ ] قندهار [ و اهل قندهار ] همگی علی قدر مراتبهم پیشکشها گذرانیده مورد نوازشات گردیدند. برخوردارخان [ که ] از خوانین مشهور افغان و از شرارت و بدنفسی او ابلیس لعین از ترس در زاویه ٔ گم نامی مخفی و مستور [ می ] بود، اگر بذکر احوال او پردازد بطول می انجامد یک فقره از رفتار و گفتار او مسطور میگردد که : در آنروز که سلیمان شاه باستقبال تیمورشاه از قندهار روانه شد آن ملعون در شهر بود اتفاقاً تابوت مرده ای را که از کوچه ای که خانه ٔ او بود بجهت دفن می بردند، برخوردار مذکور مطلع گردیده بر سر راه آمده عنفاً تابوت را بر زمین زده روی مرده ٔ بیچاره را گشوده و کارداز کمر کشیده گوش و بینی مرده را برید خطاب به او نموده که ای مرده وقتی که بنزد مردگان دیگر رسیدی بگوکه خبردار باشید که برخوردار از عقب خواهد آمد و سزای همه را خواهد داد. بهر تقدیر خان ملعنت نشان در ایام احمدشاه بضبط و نسق لشکر مأمور و دراین اوان ازطرف سلیمان شاه به بند و بست قلعه ٔ قندهار مقرر و سلطنت سلیمان شاه منظورش بود. از ورود تیمورشاه بقندهارو نتیجه ٔ [ بر ] عکس [ خواهش ] متزلزل و مخوف گشته خود را بمقبره ٔ احمدشاه رسانیده ریسمانی در گردن و میخ ریسمان را نزدیک لحد کوبیده نشست بعد از دو روز که تیمورشاه برای فاتحه و زیارت قبر احمدشاه آمده برخوردار را دید که مانند عنتران بداختر در سر قبر پدر بامید عفو جرایم میخ دوز و مضطر گردیده شاه مذکور خطنسیان بر صفحه ٔ عصیان او کشیده او را دل آسا و با خود همراه گرفته بمکان خود معاودت [ نمود ] و فرمانی بعنوان نصیرخان بلوچ که در نزدیکی قندهار سکنا داشت منبی بر جلوس خود و طلب شیر محمدخان ولد وزیر نوشته با خلعت فرستاد و فرمانی دیگر بجهان خان که در پیشاور در خدمت اسکندرشاه بود به این مضمون مسطور و مرقوم گردید که برادر کامگار و ولیعهد نامدار اسکندرشاه را برداشته زود خود را بحضور رسانند و رقعه ٔ علیحده ای هم باسکندرشاه مبنی بر طلب نوشته ارسال داشت . نصیرخان در فرستادن شیر محمدخان تعلل ورزیده جهان خان بمضمون فرمان اطاعت نموده با اسکندرشاه از پیشاور برآمده وارد کابل و پرویز ولد اصغر احمدشاه که در آنجا بود همراه گرفته روانه ٔ خدمت تیمورشاه و در قندهار برکاب تیموری رسیده شاه موصوف برادران را احترام و [ جهان خان و سرداران را بقدر مرتبه نوازش نمود چند روز بعد بهانه ای نموده ] جهان خان را محبوس و زمان خان برادرش را چوب بسیاری زده مبلغی بعنوان جریمه از جهان خان و برادرش گرفته جهان خان را حسب الاستدعای خوانین [ افغان ] از حبس برآورده بقید نظر میداشت . بعد از فراغ ازمقدمات از قندهار کوچیده روانه ٔ کابل و در ورود بآنجا سرانجام احمدشاهی آنچه بود بحیطه ٔ ضبط درآورده و خواجه سرائی را که در ایام احمد شاه صاحب اختیار کابل و لله پرویز بود چوب بسیاری زده اموال او را هم گرفته با برادران بدستور ایام پدر بنا بر سلوک گذاشته همه را در حرمسرای جا داده بوقت اکل طعام همه برادران را بنزد خود طلبیده اسکندر شاه را با خود و سلیمان شاه و پرویز را با یکدیگر در اکل شریک و دیگران را بدستور سابق با ولدان لقمان خان که از عهد احمدشاه در حرمسرا می بودند ردیف نموده و هنگام سواری بدستور پادشاهان خود در پیش و اسکندر که ولیعهد بود از عقب و سلیمان و سایر برادران بعد از اسکندر میرفتند. بعد چندی برخوردارخان و پیردوست خان را با جمعی از سپاه بسمت بلخ فرستاد. در نزدیک قندهار از قبادخان اوزبک شکست خورده لشکر متفرق و سرداران فرار نموده بلشکر تیمورشاه ملحق گردیدند. قبادخان نظر به این فتح نمایان مصمم کابل و اراده ٔ حرب تیمورشاه نمود از طالع تیمورشاهی [ یکی ] از خویشان او که ازو نقار خاطری داشت در شب او را بقتل رسانید. از انتشار خبر قتل او مجدداً تیمورشاه برخوردارخان را با جمعی از سپاه قزلباش و افغان بسمت بلخ فرستاد چون مقابل کوبی نداشت خان موصوف شهر بلخ و اطراف او را بحیطه ٔ تسخیر آورده چند رأس اسب بلخی و قریب سیصد نفر غلامان قلماقی بخدمت تیمورشاه فرستاد. چون در آن وقت زمستان شدت داشت بجائی حرکت نکرده در بلخ قشلاق نموده بعد از نوروز سلطانی بموجب میعاد که زر محالات مستأجری داخل خزانه ٔ تیموری نگردید فرمانی باسم شیخ عبداللطیف خان که در آن اوان برتبه ٔ وزارت سرافراز بود صدور یافت که از عمال و مستأجران زر سرکار را بوصول رسانیده انفاذ خزانه نمایند. وزارت پناه حسب الحکم بهمه جا محصلان تعیین نمود برای رسانیدن زر بعبدالخالق خان سدوزه ای که شکار پور را بشش لک اجاره نموده تا آن زمان دیناری انفاذ خزانه نکرده بود محصل فرستاد عبدالخالق [ مذکور ] برادر خود را برای تحصیل فرستاده بود در جواب وزارت پناه گفت که : تا حال زر نرسیده است هروقت رسید بخزانه عایدخواهد شد. شیخ عبداللطیف خان برای تأکید چند نفر دیگر بر عبدالخالق خان محصل تعیین نموده فرستاد. خان موصوف چون زر موجود نداشت از خوف محصلان شباشب با یکنفرپیشخدمت بسمت قندهار روانه شد. تیمورشاه از فرار اومطلع گشته جمعی را برای گرفتن او فرستاد سواران تلاش بسیاری کرده او را نیافتند برگشته بعرض رسانیدند. عبدالخالق مذکور بمیان ایل غلیجه ای رفته شب را در آنجا بسر برده روز دیگر از آنجا روانه شده خود را بجماعت ابدالی رسانیده بعد از ملاقات با سرداران و صاحب اختیاران ایل مذکور لب بشکوه و شکایت تیمورشاه گشوده قاطبه ٔ سرداران ایلات که از تیمور شاه ناخوش بودند عبدالخالق [ خان ] مذکور را بسرداری خود اختیار و بخطاب شاهی موسوم و با بیست هزار سوار جرار افغان روانه ٔ قندهار و در ورود آنجا قندهار را محصور نموده همایون شاه ولد تیمورشاه که در سن دهسالگی و از جانب پدر نایب بود با ولد میرهزارخان علی کوردانی ۞ که نایب همایون شاه بود بدست آورده قندهار را متصرف و سرانجام احمدشاهی هرچه بود بحیطه ٔ ضبط آورده و از تجار آنجا پنج شش لک روپیه گرفته بجماعت افغان تقسیم و بهرات و سند و بلوچستان و ایلات غلیجه ای مبنی بر استقرار پادشاهی خود و اطاعت آنها بسلطنت و بغی از تیمورشاه نوشته فرستاد و برادر خود را [ درقندهار حاکم نموده و خود ] با لشکر از قندهار برآمده روانه ٔ کابل گردید. از استماع این خبر تیمورشاه مضطرب و امرا و سرداران اطراف کابل و جلال آباد و پیشاور را فرمان نوشته و احضار نمود. احدی اطاعت فرمان نکرده جواب هم ننوشتند. تیمورشاه جعفرخان کابلی و صادق خان ولد ولی محمدخان جوان شیر را با یکهزار سوار بجهت محافظت قلعه ٔ غزنین مأمور و برخوردارخان که در بلخ بود با لشکر احضار نمود هریک را رأی جدا و بخواهش خود رویه ٔ نفاق را پیشنهاد خاطر کرده منتظر ورود عبدالخالق خان بودند. والده ٔ تیمورشاه که احوال سرداران لشکر را مختل دید عبداﷲخان مامیزه ای که در ایام احمدشاه صاحب جمعیت و رتبه و بخدمت دیوان بیگی گری مقرر بود در حرم بنزد خود طلبیده دست تیمورشاه را گرفته بدست او داد و چادر خود را بر سر او افکند و گفت این پسر شاه درانی را بتو سپردم اگرچه در میان افغان چادر بر سرکسی انداختن علامت دخیل شدنست [ لیکن ] چون ولد عبداﷲخان و جمعی از ایل او در لشکر عبدالخالق بودند فائده ای از این گفتگوی و دخیل شدن مترتب نگردیده تیمورشاه زیاده مضطرب گشته بوقت عصر خوانین و سرکردگان قزلباشیه را بنزد خود طلبیده بزبان عجز بیان و اظهاراستمداد و اعانت از ایشان نمود. خوانین گفتند که : ما قریب بیست سال است که با فرقه ٔ افغان در قندهار و کابل بسر برده ایم هرچند عداوت این فرقه با ما از قدیم الایام میباشد لکن الحال در ظاهر بسبب یکی بودن و معاملات فی الجمله دوستی بهمرسیده اگر حالا ما به این جماعت حرب کنیم دو صورت است یا فتح خواهد شد یا شکست . در صورت فتح کردن پادشاه بسبب هم قومی باز ایشان را مراعات و راتق و فاتق مهمات سلطنت کرده جماعت قزلباش را نخواهند پرسید و این جماعت هر یک از سرداران قزلباشیه را ببهانه ای بقتل میرسانند و در صورت شکست این جماعت تمامی اهالی ایران که در این بلاد میباشند همه را قتل و غارت خواهند نمود. تیمورشاه قسم یاد نمود که هرگاه در این وقت فرقه ٔ قزلباش با من یاری و اعانت نمایند و فتح از جانب ما بشود قتل افغان را باختیار شما واگذاشته هر کس از قزلباش که سری از افغان بنزد من بیاورد پنجاه تومان میدهم و سلوک بسیار خواهیم کرد. خوانین و سرداران نظر باضطرار و عجز و قسم و وعده های او قبول حرب افغان نمودند تیمورشاه سان لشکر قزلباشیه را دیده قریب بشش هزار سوار بقلم آمد سرداران مذکور بعرض رسانیدند که الحال توقف در این حرب جایز نیست . باید توکل بر آفریننده ٔ جزء و کل کرده بحرب شتافت هرچه خواهش الهی است خواهد شد. تیمورشاه همان وقت سوار شده با جمعیت خود و توپخانه آهنگ حرب عبدالخالق نمود. عبدالخالق خان در ورود بغزنین مردم قلعه دروازه را گشوده غزنین را بتصرف او دادند عبدالخالق [ خان ] جعفرخان و صادق خان را طلبیده دلداری با هزار سوار در نزد خود نگاهداشت و روز دیگر عبدالخالق خان رااسهال قوی عارض گردیده که او را بیحال و ناتوان کرداراده داشت که دو سه یوم در غزنین توقف نماید جماعت افاغنه قبول نکرده قسم یاد نمودند که تا دروازه ٔ کابل در جائی مکث ننمایند. عبدالخالق را سوار عماری فیل کرده روانه ٔ کابل گردیدند در عرض راه قراولان یکدیگر را دیده خبر بسرداران خود رسانیدند و برخوردار خان که از بلخ آمده بود در شش فرسخی لشکر تیمورشاه با لشکر خود فرود آمده درآمدن تعلل می ورزیدند و خوانین قزلباشیه از کثرت لشکر افاغنه که بیست و پنجهزار سواربودند از فتح مأیوس و توکل بر خدا کرده مستعد شهادت میبودند که لشکر عبدالخالق خان از دربند [ که ] مشهور بشش گاو [ بود ] نمایان گردید تیمورشاه با سرداران قزلباشیه دهنه ٔ دربند را گرفته توپخانه را بطرف دست راست و زنبورکخانه را در طرف چپ قرار داده سوار رادر وسط نگاهداشته چهارصد نفر غلامان قلماق ترک را بحرب افغان مأمور نمود، غلامان مذکور در دهنه ٔ دربند طرح جنگ انداخته بکمانداری مشغول شدند. جماعت افغان که قزلباشیه را مستعد حرب دیدند لشکر خود را سه تیپ کرده یکدسته در میان و دو دسته از دو طرف دامن کوه راگرفته جمعی را بحرب غلامان قلماق فرستاده با غلامان درآویختند. تیمورشاه توپچیان را با زنبورکچیان [ مأمور بکمانداری ] فرمود توپچیان از طرف راست و زنبورکچیان از طرف چپ تزلزل در ارکان وجود افاغنه انداخته از ضرب گلوله ، تیپ طرف (دست ) راست را متفرق و پای ثبات آنها از جا بدررفته از فراز کوه میل به نشیب کردند. تیمورشاه شیخ عبداللطیف خان را با دو هزار سوار بکمک غلامان فرستاد در ورود تیپ لشکر افغان از فراز به نشیب [ به تیپ وسط لشکر افاغنه ] لشکر قزلباشیه بیکبارگی از جا برآمده با تیغهای آخته بلشکر افغان حمله ورگردیده با یکدیگر درآویختند جماعت افاغنه خیرگی را از حد گذارنیده نزدیک بود که غلامان قلماقی را از جا بردارند که دلاوران قزلباشیه مانند برق برآنها تاخته شمشیر کج صاعقه کردار را برایشان حکم ساخته جمعی را مقتول و بخاک هلاک انداخته هرچند افاغنه دلیرانه میکوشیدند لیکن از ضرب دست یلان پای ثبات آنها لغزیده شکست فاحش خورده رو بفرار و جلوریز بسمت قندهار مهمیز بر تکاور گریز زده بدر رفتند و دلیران قزلباشیه دو فرسنگ [ که عبارت از پنج گروه باشد ] آنها را تعاقب نموده دو هزار نفر از آن جماعت را مقتول و هشتصد نفر زنده دستگیر و بخدمت تیمورشاه مراجعت کردند. شاه موصوف تحسین و آفرین بسیار بدلاوران قزلباشیه نموده آنچه دستگیر شده بودند بجماعت قزلباشیه امر بگردن زدن نمود. حسب الحکم بعمل آوردند و زراعات جماعت غلیجه و سیاه خیمه های خانواری آن فرقه که در عرض راه کابل و غزنین واقع بود جماعت قزلباشیه را بتخریب و پایمالی آنها حکم نمود چنانچه بموجب حکم آنهم بعمل آمده برخوردارخان که قبل از وقوع حرب در شش فرسنگی با سپاه مقام و درآمدن تعلل می ورزید بعد از شکست فوج افغان از منزل سنگ سفید بعزم ملازمت تیمورشاه کوچیده در عرض راه به تیمورشاه رسیده ملازمت نموده چندان منظور نظر عاطفت نگردید پیشکشهائی که از بلخ آورده بود گذرانیده داخل سر کار شد و شیر محمدخان ولد شاهقلی خان وزیر که درایل بلوچ میبود از خروج عبدالخالق مطلع گردیده با جمعی آهنگ قندهار و دو روز بعد از ورود بقندهار که خبر شکست او انتشار یافت برادرعبدالخالق را که در قندهار بود گرفته و همایون شاه ولد تیمورشاه که در حبس اوبود از حبس برآورده و شادیانه ٔ فتح بنام تیمورشاه بنوازش درآورده عریضه ای مشتمل بر اظهار این مطلب و ظهور خدمت خود نوشته بخدمت شاه مذکور فرستاد [ و ] همایون شاه هم حقیقت را نوشته مرسول داشت . خدمت شیر محمدخان درجه ٔ قبول یافته عفو جرایم او شد و قلاع و قصباتی که در این برهمخوردگی از ید تصرف بیرون رفته بود مجدداً بحیطه ٔ تصرف آمده از آنجا کوچیده با لشکر باستقلال تمام روانه ٔ کابل و تا حال تحریر که مطابق سنه ٔ 1195 هَ . ق . است تیمورشاه در کابل بر سریر فرمان فرمائی متمکن و قندهار و بلخ و بلوچستان و پیشاور و غزنین و سایر امکنه ٔ متصرفه ٔ احمدشاهی در ید اختیار و زیاده بر هشتاد هزار سوار [ و پیاده ] با توپخانه و سرانجام پادشاهی در رکاب او می باشد. رجوع بمجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه صص 16 ، 35 ، 47 - 49 و از ص 57تا 161 ، 300 تا 321 ، 323 ، 328، 330 ، 331 ، 334 ، 335 ، 337 و رجوع به قاموس الاعلام شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۳.۷۵ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن احمد العمی . رجوع به ابوبشر احمد... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن احمد رسمی . ابوالکمال فاضل و ادیب از مردم جزیره اقریطش [ کرت ] (اِخ ) . ولادت او بسال 1106 هَ . ق . د...
احمد. [ اَ م َ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن احمدبن صالح بن احمدبن عصفور الدرازی البحرانی . یکی از اجله ٔ شاگردان شیخ سلیمان ماحوزی . عالمی فاضل و...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن ادریس . رجوع بحبط ج 1 ص 235 شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن اسماعیل بن داودبن حمدون الندیم مکنی به ابوعبداﷲ. ابوجعفر طوسی در مصنفین امامیه ذکر او آورده است و گوی...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن اسماعیل ابوعبیداﷲمحمدبن عمران المرزبانی در الموشح فی مآخذالعلماء علی الشعراء از وی روایت کند. (الموشح...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن اسماعیل مکنی به ابوبکر جرجانی ، فقیه و محدّث شافعی ، متوفی به سال 371 هَ . ق . او راست : معجم الشیوخ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن اسماعیل بن ایّوب حنفی .او راست : فتح المجنی فی شرح المغنی . (کشف الظنون ).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن ایوب مسوحی ۞ مکنی به ابوعلی . او ازاجله ٔ مشایخ و ظراف و متوکلین (؟) بغداد بود و با سری سقطی و جز ا...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم مکنی به ابن جزار. رجوع به ابن جزار و رجوع به احمدبن ابراهیم افریقی شود.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۳۱۸ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.