احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) صاعدی (قاضی ...) از سرداران امیر قرایوسف . و او پس از قتل سلطان معتصم در اصفهان عصابه ٔ عصیان بر پیشانی بسته ابواب شهر بر روی میرزا اسکندر نگشاد بنا بر آن خرابی تمام در ظاهر آن بلده روی نموده و در آن اثنا میرزا رستم بحدود شهر رسید قاضی احمد با سایر سرداران دارالملک عراق آن جناب را استقبال کرده بشهر درآوردند و او مدت دوماه بفراغ بال گذرانید و چون خواجه احمد بخلاف رای صواب نمایش مهمات آنجائی را بفیصل میرسانید معروض تیغ سیاست میرزا رستم گشت . رجوع بحبط ج 2 ص 186 و 190 شود.
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۳.۲۹ ثانیه
احمد.[ اَ م َ ] (ع ن تف ) احسن . بغایت ستوده . ستوده تر. حمیدتر. مستدعی بسیار حمد. اکسب للحمد: العود احمد : چون باریتعالی او را از اکرام نفوس ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) نامی از نامهای رسول صلوات اﷲعلیه : مبشراً برسول یأتی من بعدی اسمه احمد. (قرآن 6/61). قال (ص ) : انا فی السماء اَحم...
احمد. [ اَ م َ] (اِخ ) او را منظومه ای است در لغت شامل 650 بیت .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) او راست : کتاب مساحة الاشکال البسیطة والکریة.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) یکی از امراء متهور ایلدرم ، سلطان عثمانی ، در محاربه ٔ با امیر تیمور گورکان . رجوع بحبط ج 2 ص 164 شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) نام پسر مقتدی باﷲ بیست وهفتمین خلیفه ٔ عباسی است . و او در حیات پدر درگذشت .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) از اعیان ملازمان ملک ناصر، سلطان مصر که بهمراهی اتلمش و آقیه بسفارت نزد امیرتیمور گورکان رفت و تیمور او را به انعا...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) از امراء مسلم ماوراءالنهر از جانب خطا:دارای جهان احمد کین سقف فلک رادارنده کف اوست باستون دو بازو. شمس الدین منصور...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) رجوع به آق قویونلو شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) یکی از ملوک آل عراق ، پدر محمدبن عراق . او تقویم سنین و شهور اهل خوارزم را اصلاح کرد. رجوع به احمدبن محمدبن عراق ...